میخواهم جرعهای از لذت این زیارت فراموشنشدنی را در کام شما هم بریزم تا دلتان بیش از این که هست، هوایی کربلا شود و پای عزمتان محکمتر؛ باشد که به لطف کشش حسین(ع)، بعد از خواندن این سفرنامه دل از دست بدهید و مثل من و همه همسفرانم دم بگیرید که «دلم برا حرمت پر میزنه».
همرنگی با ایام اربعین حسینی مجالی نمیگذارد که از قصههای پیش از اولین و شیرینترین سفر کربلایم و وصف حلاوت دیدار نجف و آستانبوسی امیرالمؤمنین علی(ع) به تفصیل بگویم؛ که شرح دهم چگونه با عنایت اباعبدا...(ع) این سفر در از یک ماه سامان گرفت و همهچیز جور شد تا همراه کاروانی از دانشجویان به زیارت عتبات عالیات مشرف شوم؛ که از سه روز معطلی در مرز مهران بگویم که ما را تا مرز انصراف از سفر کشاند و سرانجام با دعا و توسل گره از کارمان باز شد؛ یا از خواندن مولودی در اتوبوس مسیر نجف در شب نیمه شعبانی که برنامه داشتیم کربلا باشیم و سرانجام در صبحگاه عید میلاد امام زمان(عج) چشمانمان به گنبد طلای امیرالمؤمنین(ع) روشن شد؛ از زمزمه «بروای گدای مسکین در خانه علی زن» بر آستانه در پایین پای امیرالمؤمنین(ع) که روبهروی ایوان طلای باشکوه آقاست و «بابالامامالرضا»یش نامیدهاند؛ یا از حلاوت مناجات و گریه در مسجد کوفه و سهله که محل حکومت و سکونتگاه امام زماناند؛ و نیز از زیارت مسلمبنعقیل(ع) و قدم نهادن به خانه امیرالمؤمنین(ع) که روضههای لیالی قدر در آن زنده میشود و... .
ورودیه
پس از خواندن نماز ظهر و عصر در حرم امیرالمؤمنین(ع) و اشکهایی که در زمزمه «عالیةالمضامین» و زیارت وداع اولمظلوم عالم ریختیم، راهی کربلا شدیم. در دو سوی جاده نجف-کربلا تا دلت بخواهد ایستگاههای نصفهونیمهای را میبینی که هر یک نام یک «موکب» یا همان هیأت را بر خود دارد. اینجا محل پذیرایی از زائرانی است که در موسمهای مختلف، این مسیر را پیاده میپیمایند. حالا دیگر پس از آنهمه رنج سفر، دلها بیشتر به شوق زیارت حسین(ع) میتپید و جا داشت که در اتوبوس زیارت عاشورا بخوانیم و دم بگیریم: «کی شود باورم زندگی بی حسین/ مردنم بهتر از زندگی بی حسین/ عاقبت ... میرسم کنار تو/ جان من ... میشود نثار تو/ آمدم ... در جوار تو»
نمایان شدن نخلستانهای کربلا هقهق گریهها را بالاتر برد و صحنه روزی را در ذهنمان مجسم کرد که کاروان اباعبدا...(ع) نزدیک کربلا رسید: «بار بگشایید کاینجا کربلاست».
اولین دیدار
آقا جان! این چه زمانی است که برای اولین دیدار تدارک دیدهای؟ همزمان با غروب خورشیدی که از خون تو خونرنگ شده است، ما را برای اولین بار به بینالحرمین میکشانی تا اول کار به محضر علمدارت برویم و از او رخصت تشرف به حضور شما را بگیریم.
بینالحرمین، خیابانی است در میان دو ردیف نخلهایی که بین حرم ساقی و حرم سقا به احترام ایستادهاند. از بیرون این خیابان که چشم به حرم اباالفضلالعباس(ع) میدوزی، گلدستههای سربهفلککشیده حرم را میبینی که به احترام گلدستههای تمامطلای حسین(ع)، سرتاپای خود را به طلا نپوشاندهاند. از این زاویه، حقارت نخلهای بینالحرمین در برابر آن دو گلدسته صحنهای عجیب نشانت میدهد. نمیدانم چه سرّی بود که به محض پاگذاشتن به بینالحرمین، از میان آنهمه روضه عطش و مشک و دست و عَلَم، یاد جوانمردی و اطاعت بیچونوچرای عباس(ع) در برابر امام خود بیش از همه آتشم زد؛ عباس(ع) سالها به خودش وعده داده بود که در کربلا برای برادر شمشیر بزند و دلاوریها نشان دهد، اما انتظار امام(ع) این بود که فرمانده، سقا شود و علمدار، مشک بر دوش بکشد و عطش کودکان را فروبنشاند. بیش از این نیازی به روضه نبود؛ همین «چَشم» گفتن زیبا و بهجای اباالفضل(ع)، روضه اولین بینالحرمینمان شد و ما را اشکریزان تا آستانه حرم کشاند. «السلام علیک یا اباالفضل العباس» بر سردر یکی از ورودیهای حرم سقا به زائران جوانش خوشآمد گفت و پیشانینوشت ورودیهای دیگر هم روضهخوان شدند: «السلام علیک یا ساقی عطاشانا کربلاء»؛ «السلام علیک یا قمر العشیره».
پیش از آن ترس داشتم که در زیارت کربلا، شکوه حرم علمدار، وجودم را فرابگیرد و من را از عظمت اباعبدا...(ع) غافل کند، اما وارد حرم که شدم، دیدم ایوان رفیع اباالفضل(ع)، در عین بلندی، گویی سر را به ادب خم کرده و به یکیک زائرانش گوشزد میکند که تمام این شکوه از برکت نوکری حسین(ع) است.
چه خوب شد که ورودمان به حرم با نماز مغرب همزمان شد، وگرنه روضههای دستوپاشکسته من در اولین زیارت اباالفضلالعباس(ع) وصله ناجوری بر دلهای داغدیده و چشمان اشکبار بچهها میشد. اینجا نیازی به روضهخوان نبود.
و سرانجام، بهشت...
پس از نماز، خیلی از بچهها برای گرفتن کفشهایشان به کفشداری نرفتند و پاهای ارادتشان را برای بوسهباران دوباره بینالحرمین و ورود به کانون مغناطیس عالم، حرم اباعبدا...الحسین(ع)، برهنه پسندیدند. هنوز دمها و روضهها برای این لحظات حساس سروسامان نگرفته بود که موج جمعیتی سینهزن ما را هم همراه خود برد.
شاید ذکری زیباتر از این هم نمیشد برای عبور از خیابان بهشت پیدا کرد. جماعت بر سروسینهزنان دلها را روانه شبهای تاسوعا کردند: «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد/ علمدار نیامد؛ علمدار نیامد/ سقای حسین سید و سالار نیامد/ علمدار نیامد؛ علمدار نیامد». خلسه؛ معراج؛ شهود؛ اسمش را هرچه میخواهید بگذارید. همینقدر میدانم که هیچیک از ما آن لحظات را در این دنیا سپری نمیکردیم. حسین(ع) ما را به جای دیگری برده بود؛ شاید به همان صحرای کربلا و عاشورای سال 61 هجری.
با پای برهنه و ذکر «علمدار نیامد» وارد حرم ارباب شدیم. جماعت سینهزن راه «قتلگاه» را در پیش گرفتند و ما که تازه از راه رسیده بودیم، به خودمان جرأت ندادیم بیمقدمه به نقطه اوج روضهها قدم بگذاریم. ناگهان خودمان را روبهروی ایوانی دیدیم که ضریح ششگوشه را در دل خود جای داده بود. باران اشک نمیگذاشت روضه بخوانم، یا بهتر بگویم« روضهام نمیآمد. فقط به همسفرانم گفتم: «بفرمایید؛ این هم کربلا. حالا آرزوی دیگری هم دارید؟»
بینالحرمین
زیارت ششگوشه طاقتی میخواست که تا فردا به دست نیامد. در فرورفتگی گوشه پایین پای ضریح که روضههای علیاکبر(ع) اوج میگیرد، گویی اباعبدا...(ع) تو را در آغوش کشیده و میگوید: هرچه میخواهی از خدا بخواه؛ اینجا زیر قبه من است. و اینجا تازه میفهمی که «زیارت وارث»، که پیش از این بارها و بارها آن را خواندهای، زیارت بالای سر حضرت است؛ بالای سری که از قفا بریده شد؛ بالای سری که بر نیزه قرآن میخواند... . و ضریح شهدا، مرقد حبیببنمظاهر و مزار ابراهیم مجاب راه حسینی شدن و حسینی ماندن را نشانت میدهد.
آن شب در گوشهای از بینالحرمین، جایی که وقتی رو به قبله بنشینی حرم ارباب را سمت راست و حرم سقا را سمت چپ خود میبینی، نشستیم به خواندن زیارت عاشورا. گریههای زیارت عاشورا ما را به روضههای علی اصغر(ع) کشاند و دستها با ذکر او بر سینه فرود آمد. حالا وقت رونمایی از قطعه ناقابلی بود که چند خطش همان لحظههای اول پس از شنیدن خبر این سفر بر زبانم جاری شده بود و ادامهاش در کربلای حسین(ع):
«بچهها اینجا چرا بوی گل یاس میآد/ یهطرف عطر نفسهای حسین/ یهطرف بوی وفاداری عباس میآد/ این خیابون که تَهِش میدون اصلیّ بهشته/ روی سقف آسمونش با یه خط خوش نوشته/ بینالحرمین/ یهطرف حسین زهراست/ یهطرف امیر و سقاست/ بهخدا بهشت دنیاست/ بهخدا بهشت دنیاست/ بچهها اینجا همونجاست که شبای هیئتامون/ لحظه خداخدامون/ تو زیارتْعاشورامون/ توی اوج گریههامون/ توی سینهزنی و میون اون شور و نوامون/ هی میخواستیم از خدا یهروزی اینجا واشه پامون/ که بیاییم گریه کنیم تا بلکه واشه عقدههامون/ بینالحرمین/ یهطرف حسین زهراست/ یهطرف امیر و سقاست/ بهخدا بهشت دنیاست/ بهخدا بهشت دنیاست/ بچهها اینجا همونجاست که اباالفضل ناامیده/ دیگه اینجور ناامیدی کسی تو دنیا ندیده/ بچهها اینجا همونجاست که حسین قدش خمیده/ تا صدای «یا اَخا اَدرِک اَخاک»و اون شنیده/ بینالحرمین/ یهطرف حسین زهراست/ یهطرف امیر و سقاست/ بهخدا بهشت دنیاست/ بهخدا بهشت دنیاست».
علمدار نیامد...
شب آخر زیارت ما در کربلا، شب جمعه بود؛ شب زیارتی مخصوص اباعبدا...(ع). باید چنین شبی در کربلا باشی تا ببینی شور حسین(ع) چهها میکند. چشمان ما که از زیارت شب جمعه تمام انبیا و اوصیا و اولیا محروم است، ولی مردم عراق را میبینی که از زن و مرد و پیر و جوان و کودک، پیاده و سواره، خود را به کربلا میرسانند.
غوغای عجیبی است و واقعاً میبینی که: «شبهای جمعه فاطمه/ با اضطراب و واهمه/ گوید حسین من چه شد/ نور دو عین من شد».
ذکر «علمدار نیامد»ی که شب اول روزیمان شد، کار خودش را کرده بود و در این دو روز اقامت در کربلا، آنهم در اتاقی که از حسن اتفاق تنها من را در خود جای داده بود، پیوسته بر زبانم میرفت و گاهوبیگاه اشکم را جاری میکرد.
دعای کمیل آن شب بر دامن اباالفضلالعباس(ع) برگزار شد، در میان روضههایی که حداقل یک جملهاش در زیارتنامه خود او آمده است: «لَعَنَ ا... مَن حالَ بَینَک و بَینَ ماءِ الفُرات». دستها برای آخرین سینهزنی در کربلا بالا آمد و با قطعهای همراه شد که ذکر «علمدار نیامد» در همان کربلا بر زبانم جاری کرده بود:
«... امّید حرم باز هم اینبار نیامد/ علمدار نیامد ... علمدار نیامد/ای اهل حرم میر و علمدار نیامد/ سقای حسین سید و سالار نیامد ...»
تاول بینالحرمین
صندلی اتوبوس بازگشت، تنها خستگی شبزندهداری دیشبمان را تحمل نمیکرد؛ این تن، کوه غصهای شده بود که حسرت دیداری دوباره را در خود جای میداد: آیا باز هم به کربلا خواهم آمد؟ گردنهای کج و سرهای تکیه داده به صندلی جلو یا پنجره اتوبوس، نشان از اشکهای پیدا و پنهانی داشت که در وداع با کربلا جاری میشدند؛ اشکهایی که همین الآن باز به سراغم آمدهاند و شانههایم را تکان میدهند و دستانم را بر صفحهکلید میلرزانند.
داغ همه روضهها تازه شده بود. یاد دمهایی که در کوچه پسکوچههای کربلا برای رسیدن به محل شهادت علیاکبر(ع) گرفته بودیم، یاد روضهها و سینهزنی کنار علقمه؛ یاد میدان مشک؛ یاد خیمهگاه؛ یاد تل زینبیه.
این مثلاً سفرنامه و همه سفرنامههای دیگر نمیتوانند ذرهای از حالوهوای کربلا را ترسیم کنند.
زیارت کربلا داغی بر دلت میگذارد که جز با زیارتهای بعدی التیام نمیگیرد و عاشق حسین(ع) با هر بار زیارت کربلا، آنقدر در دلش داغ بر داغ میگذارد که عاقبت از همان داغها میمیرد. عاشق حسین(ع)، عاقبت شهید حسین(ع) میشود:
این پای پر از شوق سر کوی حسین
زد بوسه به خاک ره آن نور دو عین
از کربوبلا آمدم و باقی ماند
بر پای دلم تاول بینالحرمین
نظر شما