۸ تیر

تنظیم: آسیه اکبری-<BR> بابام گفت، شریفی بچه خوبیه / خانم توکلی می‌گوید: من همسر شهید حاج محمدابراهیم شریفی هستم. ما از بچه‌گی‌مون تو یه شهرستان بودیم.

«چریک پیر» از «قلعه سرخ» آمد

زادگاه من و حاجی، روستای قلعه‌سرخ، وسط تربت جام بود. بابای ما روحانی بود . کلاس قرآن و کتاب و همچی چیزایی داشت. اون زمان تو روستاها مدرسه و کلاس و همچی چیزا نبود، مکتب بود، مردم بچه هاشون رو پیش روحانی می‌فرستادن و کتاب و قرآن می‌خوندن ، حاجی هم درس‌شو پیش بابای ما می‌خوند. اسم بابای ما قاسم بود وچون روحانی بود، بهش می‌گفتن شیخ قاسم.
حاجی وقتی که بزرگ شد، اومد خواستگاری پیش بابای ما... بابام گفت شریفی شاگرد خودم بوده، بچۀ خوبیه، موافقت کرد وازدواج ما سر گرفت، زمان ازدواج من پونزده و حاجی شریفی هم هیجده سالش بود.

 

صلح و صفا
حاجی شریفی همه کاری از دست‌اش بر می‌اومد کشاورزی، بنّایی، دامداری ... خانه اجاره می‌کرد، کار می‌کرد، با تراکتور زمین شخم می‌زد و... . تدبیر و سیاستش هم خوب بود، کدخدا و بزرگتر روستا بود، حرفش رو همه قبول داشتن... . اگه دعوایی، درگیری‌ می‌شد، می‌آمدن پیشش و حاجی اون‌ها رو صلح و صفا می‌داد ومی‌رفتن سرِ زندگی‌شون.
همه زندگی مون رو ازخانه و گوسفند و تراکتور فروختیم، وآمدیم مشهد، در مشهد خانه خریدیم و یک ماشین کامیونی خاوری گرفتیم،تا انقلاب شد، حاج ابراهیم شب همه‌اش به تظاهرات و راهپیمایی می‌رفت، و اعلامیه پخش می‌کرد تا وقتی که امام(ره) آمد، انقلاب که پیروزشد، به تربت جام رفت و کمیته و سپاه رو دایر کرد.
همین جور بی‌حقوق، خدمت می‌کرد، یک سال دو سال... تا این که به او مأموریت دادن برای حفاظت از بیت امام به جماران بره، بعد از ماموریت چندوقتی به مشهد برگشته بود که جنگ شروع شد وحاجی به جبهه رفت. کردستان و جنوب و ... .
تا این که توی آزادی بستان مجروح شد، داداش‌ام «محمدامین توکلی» هم همون جا شهید شد، از ما همیشه، سه ـ چارتا تو جبهه بودن، برادر حاجی، خودِ حاجی، داداش‌ام ، دامادم، الانم یه دامادم وعموشان جانبازن. حاجی مجروح شد. یک ماه، چهل روز، هم تو بیمارستان دکتر علی شریعتی بود. بهتر که شد، باز هم رفت جبهه.

می گفتی دانه اناره
کربلای 4 دوباره رفت... والفجر 8، حاج‌عمو ودامادمون تو شهر فاو شهید شدن. خودِ حاجی هم مجروح شد.
موقع تشییع برادرش ودامادمون در تربت‌جام، مثل کوه، استوار بود. روز تشییع جنازه سخنرانی کرد و به همه روحیه ‌داد، به‌خدا! مرد خدا بود، یک آدمی بود که ما نشناختیم اورا . دو، سه ماه جبهه بود، ده ـ پونزده روزی اینجا بود هروقتی می‌آمد، هم از بچه‌هاش خبری می‌گرفت و هم استراحت می‌کرد. به خانواده شهدا و رزمندگان هم سر می‌زد. کربلای 5 که شروع شد، حاجی ساعت 23/10 شهید شده بود. یکی از بچه‌های پاسدار اومد دم درخونه و گفت که حاج‌آقای شریفی، گفته یک چندتا عکس بدین که ما می‌خوایم... حاجی می‌خواد بره لبنان! گفتم: حاجی تا جنگ ایران خلاص نشه لبنان نمی ره. اگه شهید شده بگو؟! گفت: نه حاج‌خانم! خدا نکنه. گفتم: بگین، راست بگین، ما آمادگی‌شو داریم. فرداش رفتیم معراج، هرکی رد می‌شد می‌گفت، « چقدربرِ و روش سرخ بود، می‌گفتی دانۀ اناره! می‌گفتی تازه الان از حموم درآمده، عرق نشسته بود تو صورتش، من تا اون زمان همچین شهیدی ندیده بودم.

 

آقا آن قدر خندید!
آقای خامنه‌ای تشریف آوردند خانه. پرسیدند: چند تا بچه دارین؟ گفتم: آقا! چیزی نداریم نُه تا بچه داریم. این‌قدر خندیدند، گفتند خدا ببخشه، خدا ببخشه، بچه‌هام اینا هستن... به ترتیب اسماشونو بگم؟ لیلای بزرگ، لیلا، محمد، طوبی، فاطمه، عباس...
(نام فرزندان شهید به وسیله دختران شهید به مادرشان یادآوری می‌شود)

 

20 عملیات
شهید شریفی در 20 عملیات شرکت داشت و در عملیات های زیر مجروح شد:
عملیات شکست حصر آبادان، مسلم بن عقیل، والفجر 1، والفجر 3، خیبر و والفجر 8 که در عملیات والفجر 8، خبر شهادت برادرش حاج «حسن شریفی» و داماد عزیزش «حسین یار خواه » را شنید.

 

زدن خلبان بالگرد دشمن با سلاح سبک!

شهید «محمد ابراهیم شریفی» فرمانده واحد طرح و عملیات تیپ 21 امام رضا (ع) (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) بود. وی چهارم فروردین ماه سال 1321، در روستای قلعه سرخ در شهرستان تربت جام به دنیا آمد و در محضر استاد بزرگوارش مرحوم «شیخ قاسم توکلی» که از روحانیون سرشناس منطقه بود به کسب علم و دانش پرداخت. در سال 1338 ازدواج کرد. نتیجه 27 سال زندگی مشترک آنها 9 فرزند به نام های لیلی، طوبی، فاطمه، طاهره، علیرضا، صدیقه، حمیدرضا، محمد، و اسماء است. در عملیاتی که چند بالگرد دشمن متجاوز به منطقه عملیاتی آمده بودند، وی با یک سلاح سبک، خلبان بالگرد را نشانه گرفت و او را به درک فرستاد و هلیکوپتر هم سقوط کرد. از آن پس، شهید را با لقب «چریک پیر» خطاب می‌کردند. او خبر پیروزی رزمندگان و سرنگونی هلیکوپتر را به طور مستقیم از صدا و سیما اعلام کرد. حاج شریفی عاشق امام بود. رزمنده ها در جبهه به او «بابا شریف» «چریک پیر» و «پدرجنگ» لقب دادند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.