به گزارش قدس انلاین به نقل از فارس، هشت سال دفاع مقدس، حکایت از پایداری ملت شجاع و متعهد ایران دارد اما در این عرصه حضور زنان دارای جلوه متفاوتی است و هر کدام از این زنان حکایتی شیرین از دوران دفاع مقدس دارند.
دل رزمندگان از حمایت و پشتیبانی زنان گرم بود و مادران، همسران و خواهران شهدا حماسهای از صبر و ایثار را سرودند، گاه زنانی بودند که دوشادوش مردان در جبهههای جنگ حضور یافتند و حتی به اسارت دشمن درآمده و پس از گذشت سالها از آن دوران هنوز زخم ترکشها و شکنجههای دشمن را به یادگار دارند اما آن چیزی که این روزها زنان مبارز و آزاده دوران دفاع مقدس را آزرده خاطر کرده، بیتوجهی به راه شهدا و مرام آنهاست.
سالهای طولانی است که از پایان جنگ ایران و عراق میگذرد و در سایه رشادتهای زنان و مردان آزاده آن روزها فرزندانمان قد کشیده و با خیالی آسوده به کار و تحصیل مشغولند.
31 سال پیش زمانی که در تاریخ 31 شهریور 59 حمله عراق به ایران آغاز شد این فقط مردان نبودند که برای دفاع از کشور به پاخاستند بلکه شیر زنانی بودند که در پا به پای مردان در جبهههای جنگ حضور یافته و گاه به اسارت عراقی درآمدند بهگونهای که هنوز هم زخم شکنجههای اسارت را بر جسم خود باقی دارند اما آنها از جسم و روحشان گذشتند تا ما باقی بمانیم.
آماری از پیشرفت زنان
---------------------------
عامه زنان قبل از پیروزی انقلاب بیسواد یا کمسواد بودهاند؛ به طوری که طبق آمار در سال 1355 تنها 35 درصد از زنان کشور باسواد بودهاند و تنها 37 درصد دانشآموزان کشور دختر و 29 درصد دانشجویان کشور نیز دختر بودند در حالی که در سال 85 نرخ باسوادی زنان 6 تا 29 ساله 95 درصد برآورد شده است.
همچنین تعداد کارکنان آموزشی زن در مراکز آموزش عالی دولتی در سال 87 تا 88، 22 هزار و 846 نفر گزارش شده که این رقم 21 درصد کل کادر آموزشی دانشگاهها را تشکیل میدهد و نسبت به 30 سال گذشته 10 برابر شده است همچنین تعداد زنان عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی در سال 87 تا 88، 14 هزار و 500 نفر گزارش شده که این رقم نسبت به دهه گذشته بیش از 3.5 برابر شده است.
خدیجه میرشکار یکی از زنان مبارزی است که با همسرش به اسارت نیروهای عراقی درآمد و شاهد لحظات دردناکی همچون شهادت همسرش در مقابل چشمانش بود؛ این زن مبارز هنوز با گذشت سالها از آن زمان پیکر همسر خود را نیافته است و مقبرهای از همسر خود به یادگار ندارد تا زمانی که دلش از ناملایمات روزگار گرفت، بر مزار شوهرش حضور یافته و در آنجا با سنگ صبور زندگیاش درد دل کند.
میرشکار در خصوص دوران جوانی خود میگوید: «شهر من "بُستان" شهری مرزی بود که در نزدیکی خط مقدم جبهه قرار داشت و همسرم فرمانده سپاه سوسنگرد بود؛ در آن زمان تعداد نیروهای سپاه پاسداران در شهر کم بود و مردم محلی برای حفظ شهر از دست دشمن تلاش بسیاری میکردند؛ حسینیه منزل ما نیز پایگاهی برای کمک به رزمندگان بود.»
پس از گسترش حملات دشمن به "بُستان" تمام ساکنان، شهر را تخلیه کردند اما خانواده خدیجه جزء آخرین گروههایی بودند که شهر را ترک کرده و به سوسنگرد پناه بردند؛ خدیجه به همراه خانوادهاش نرفت و در شهر ماند تا برادر و همسرش را یاری کند.
وی در این رابطه بیان میکند: «به دلیل اینکه قبل از آغاز جنگ دورههای هلال احمر را گذرانده بودم، در بیمارستان به مجروحان جنگی رسیدگی میکردم اما با گذشت زمان و گسترش حملات دشمن شرایط در "بُستان" به گونهای شد که هیچ زن و دختری در شهر باقی نماند بنابراین مجبور شدم همراه همسرم شهر را به مقصد اهواز ترک کنم اما در مسیر نیروهای عراقی من و همسرم را محاصره و پس از تیراندازی به ماشین و مجروحیت، من و همسرم را دستگیر کردند.»
پس از مجروحیت، خدیجه و همسرش توسط نیروهای عراقی دستگیر و به سمت جبهه آنها انتقال داده شدند، در طول مسیر نیز تعداد دیگری از ایرانیان توسط نیروهای عراقی دستگیر شده و با دست و پای بسته به ماشینی که خدیجه و همسرش در آن حضور داشتند، منتقل شدند.
میرشکار با بیان اینکه به هنگام وارد شدن اسرای ایرانی به ماشین، بنده به دلیل خونریزی شدید نیمه جان شده بودم، میافزاید: «با جسم نیمه جان خود و با زحمت فراوان دست یکی از اسرای ایرانی را باز کردم؛ این رزمنده پس از باز شدن دستانش بلافاصله نبض همسرم که بیهوش بود، را گرفت اما پس از چند ثانیه متوجه شد که نبض همسرم نمیزند و اینجا بود که خبر شهادت همسرم را که فقط 3 ماه در کنارش زندگی کرده بودم، به من داد.»
خدیجه خبر شهادت همسرش را باور نمیکرد و در خیال خود این تصور را داشت که همسفر زندگیش به خوابی عمیق فرو رفته است چرا که نیم ساعت پیش در حال صحبت کردن با مرد زندگیش بود اما هماکنون چگونه میتوانست خبر فوت او را باور کند.
مقاومت در برابر تزریق خون بعثیها در رگهای یک ایرانی
--------------------------------------------------------------------
این زن آزاده بیان میکند: «در حال بحث با مردی بودم که میگفت همسرم فوت کرده است که ناگهان نیروهای عراقی ماشین را نگه داشته، مرا پیاده و به بیمارستان "العماره" عراق منتقل کردند و همسرم و سایر اسرا نیز به مکان دیگری منتقل شدند؛ در حالی که تمام فکرم نزد همسرم بود، با سیلی محکم سرباز عراقی در بیمارستان به خودم آمدم و پس از آن پرستار برای تزریق خون بالای سرم آمد اما من با اصرار مانع از تزریق خون شدم چرا که نمیخواستم خون بعثیها در رگهای یک ایرانی جریان یابد و به او زندگی ببخشد؛ حاضر بودم در این لحظه بمیرم اما از خون بعثیها جان نگیرم؛ نیروهای عراقی دست آخر با کتک زدن من، خون را به رگهایم تزریق کردند.»
در تمام مدتی که خدیجه در بیمارستان بستری بود، رسیدگی مناسبی به او نمیشد و بارها نیروهای عراقی به او گفتند که تو جزء نیروهای سپاه پاسداران هستی و باید اطلاعات اماکن حساس ایران را به ما بدهی تا آنجا را بمباران کنیم اما خدیجه در برابر تمام خواستههای آنها ایستاد.
تلاش برای حفظ عفت و مقاومت در بیمارستان
------------------------------------------------------------
وی میگوید: «هر چه به نیروهای عراقی میگفتم که جزء نیروهای مردمی هستم، باور نمیکردند و بارها به دلیل این موضوع با اسلحه به جان من افتاده و مرا به گونهای کتک زدند که اعضای بدنم به شدت کبود شد. در بیمارستان به دلیل اینکه لباسهایم پاره شده بود، میخواستند لباسهای مخصوص بیمارستان را که یک شلوار کوتاه و کلاه بود، به من بدهند تا بپوشم اما من این موضوع را قبول نکردم و از میان وسایلم پیراهن سبز رنگ بلندی را پیدا کرده، آن را پوشیدم؛ عراقیها فقط به دلیل رنگ سبز لباسم به من میگفتند که تو جزء نیروهای سپاه هستی و به همین خاطر زمانی که از بیمارستان مرخص شدم، مرا 3 ماه در سلول انفرادی نگه داشتند.»
پناه به قرآن برای در امان ماندن از فشار روانی تنهایی در سلول انفرادی
-------------------------------------------------------------------------------------
میرشکار تصریح میکند: «سلول انفرادی بسیار کوچک بود، بهگونهای که اگر پاهایم را دراز میکردم به دیوار میخورد و پنجره کوچک سلول تنها مجرای ارتباط من با دنیای خارج بود که آن هم روزی 3 بار برای دریافت غذا باز میشد.»
فشار روانی ناشی از تنهایی در سلول انفرادی، روح خدیجه را به سمت فرسایش میبرد، بهگونهای که در بعضی روزها به دلیل فشار تنهایی و بیهمزبانی خدیجه دچار حالات بد روانی میشد اما پناه بردن به خدا و قرائت قرآن تنها آرامبخش او در این ایام بود.
وی در خصوص دوران اسارت و زندگی در سلول انفرادی بیان میکند: «در طول سه ماهی که در انفرادی نگهداری شدم، بارها از سوی مأموران عراقی مورد بازجویی قرار گرفته و شکنجه شدم چرا که آنها اطلاعاتی در خصوص وضعیت ایران را از من میخواستند اما در برابر مقاومتهایم با اسلحه به جانم افتاده و ضربات پیاپی را به سر و صورتم وارد میکردند.»
شنیدن خبر شهادت همسر و انداختن جنازه او در انبار چوب
----------------------------------------------------------------------
خدیجه به مدت 3 ماه در سلول انفرادی نگه داشته شد و پس از پایان این مدت به اردوگاه "موصل" منتقل شد، یک سال پس از اقامتش در اردوگاه توانست یکی از اسرایی را که به همراه او و همسرش اسیر شده بود، ببیند و سرنوشت همسرش را از او جویا شود اما در پاسخ خبر شهادت همسرش را شنید.
این زن آزاده در خصوص این لحظات اظهار میکند: «این لحظه سختترین لحظه زندگیام بود چرا که تمام این یک سال را با امید زنده بودن همسرم و دیدار مجددش سپری کردم اما آن روز خبر شهادت او و انداختن پیکرش در یک انبار چوب را شنیدم؛ هنوز هم پس از گذشت نزدیک به 30 سال از شهادت همسرم هیچگاه پیکر او پیدا نشد تا با دستان خودم آن را به خاک سپرده و زمانی که از فشار روزگار و بیمحبتی برخی افراد به مرام شهدا دلگیر شدم، سر مزار همسرم حضور یابم و با او به درد دل بنشینم تا شاید زندگی در این دنیا برایم آسانتر شود.»
وی میگوید: «در مدت اقامت من در اردوگاه "موصل" 19 زن ایرانی به عنوان اسیر در آنجا حضور داشتند، اکثر این زنان مردم عادی بودند که با هجوم نیروهای عراقی به شهرهای مرزی ایران اسیر شده بودند و من بارها در اردوگاه شاهد بیقراری آنها بودم که برای همسر و فرزندان خود بیتابی کرده و نگران حال آنها بودند؛ نیروهای رژیم بعث حتی به زنان عادی هم رحم نمیکردند و آنها را دستگیر و به بدترین نحو در اردوگاههای خود نگهداری و مورد شکنجه قرار میدادند.»
ترکشهای باقیمانده در بدن خدیجه یادگار دوران دفاع مقدس است؛ او حتی در عراق نیز چندین بار برای خارج کردن آنها از بدنش مورد عمل جراحی قرار گرفت اما هنوز هم این ترکشها به طور کامل از بدنش خارج نشده و تعداد زیادی از آنها باقی مانده است.
درد بدحجابی حتی در کنار حرم امام رضا(ع) بیشتر از ترکشهای بدنم آزارم میدهد
----------------------------------------------------------------------------------------------------
میرشکار در این رابطه بیان میکند: «تا چند سال پیش در شهر اهواز زندگی میکردم اما به دلیل گرمای شدید هوا در این شهر، ترکشهای موجود در بدنم داغ و موجب آزارم میشد بنابراین مجبور به ترک اهواز شدم و شهر مشهد را به دلیل وجود حرم امام رضا (ع) برای زندگی انتخاب کردم.»
وی میافزاید: «وجود این ترکشها در بدنم اجازه کار کردن را به من نمیدهد، بهگونهای که حتی نمیتوانم کمرم را خم کنم اما موضوعی که بیش از درد ترکشها آزارم داده و روحم را به فرسایش میبرد، وضعیت بدحجابی در تمام جامعه و بدتر از آن در مجاورت حرم مطهر امام رضا (ع) است؛ متأسفانه وضعیت بهگونهای شده که در کنار حرم مطهر امام رضا (ع) نیز شاهد بدحجابی هستیم؛ دشمن تلاش زیادی برای جذب جوانان میکند، در حالی که ما به تماشا نشسته و شاهد از دست رفتن جوانان هستیم؛ باید توجه داشت اگر جوانان ما از ارزشهای اسلامی و ایرانی جدا شوند، انقلاب را از دست میدهیم، ما این انقلاب را با سختی به دست آوردهایم ولی نباید آن را آسان از دست بدهیم.»
۷ مهر ۱۳۹۰ - ۱۱:۲۶
کد خبر: ۱۱۷۱۱
زنان ایرانی در دوران دفاع مقدس حماسهای از ایثار سرودند؛ برخی از آنها با حضور در جبهههای حق علیه باطل به اسارت نیروهای عراقی درآمدند و وقایعی خاطرهساز آفریدند.

زمان مطالعه: ۱ دقیقه
نظر شما