در فیلمنامه اش چیزی به اسم کشمکش یافت نمی شود و شخصیتها هیچ احساسی از خودشان بروز نمی دهند. اتفاقات رابطه علت و معلولی با هم ندارند و پیرنگ تا جایی که امکان داشته، کمرنگ شده است. این تمهیدات در خدمت هیچ هدفی نیستند، نه جذابیت فیلمنامه را بالاتر میبرند و نه درونمایه مورد نظر را عمیقتر میکنند. در فیلمهای مدرن همه این حذفیات انجام میشود، اما چیز دیگری به ساختار اثر اضافه میشود که آن را از وضعیت قبلی جذاب تر میکند مثلاً کشمکشهای بیرونی حذف میشود و کشمکش درونی جایش را میگیرد.
اینکه نه در دنیای درون آدمها اتفاقی بیفتد و نه ارتباط فردی و گروهیشان حاوی برخورد و درگیری باشد، احتمالاً نوع جدیدی از فیلمسازی است که بتازگی در سینمای ایران کشف شده است.
فیلم، داستان ساده ای دارد که میتوان آن را در چند خط تعریف کرد. «یک خانواده بزرگ ایرانی به بهانه بازگشت آذر در باغی دور هم جمع شده اند. آذر که از همسر خارجی همجنس بازش طلاق گرفته، پس از چند روز اقامت در ایران دوباره کشورش را ترک میکند و برمیگردد.» همین داستان اگر روایت درستی داشت میتوانست برای چند دقیقهای تماشاگر را سرگرم کند، اما همه چیز این قدر سردستی برگزار میشود که انگار هدف اصلی تفریح و خوشگذرانی یک عده بازیگر و سینماگر در شمال کشور بوده است. فیلیپس (شوهر همجنس باز) غایب است و ما فقط چیزهایی درباره اش میشنویم.
در نریشن (گفتار متن) گفته میشود، آذر دچار افسردگی شده، ولی این افسردگی در قاب تصویر خودش را نشان نمیدهد و فقط در حد حرف باقی میماند. آذر با عجله به ایران میآید و با عجله هم بر میگردد و بین ماندن و رفتن مردد نمی شود. در لحظه رفتن هم هیچ حسی از غصه و دلتنگی در چهرهاش نمایان نمی شود. اینکه چرا به خارج از کشور رفته و در آنجا چه سرنوشتی پیدا کرده هم اصلاً مهم نیست. مهم این است که کارگردان ژست بگیرد و همه جا بگوید، فیلم من حرفی جهانی دارد و به مسایل مهمی چون مهاجرت، طلاق و همجنس بازی میپردازد. به فهرست این مقولات مهم میتوانیم حزب توده را هم اضافه کنیم که یکی از شخصیتها قبلاً در آن عضویت داشته و در حد یک جمله درباره اش حرف زده میشود.
در عنوان فیلم به جز آذر، سه واژه کلیدی دیگر (شهدخت و پرویز و دیگران) هم آمده است که فیلمنامه مجبور است درباره شان توضیحاتی ارایه بدهد. پرویز(مهدی فخیم زاده) و شهدخت (گوهر خیراندیش) پدر و مادر آذر هستند که سرمسألهای جزیی با هم قهر میکنند. این داستان فرعی هیچ ارتباطی به ماجراهای «آذر» پیدا نمی کند و در فیلمنامه، ساز خودش را میزند. داستانی که کارکردی جز دو پاره ساختن روایت ندارد و آشفتگی بیش از حد قصه را موجب شده است. اگر این دو خرده داستان در نقطهای به هم پیوند میخوردند، میشد دلیلی برای حضورشان پیدا کرد. آیا آذر تحت تأثیر ماجرای قهر پدر و مادر قرار میگیرد؟ آیا او برای به هم رساندن این دو نفر تلاشی میکند؟ پاسخ همه این پرسشها منفی است. اساساً شخصیتها در زندگی شان هیچ مسأله و دغدغه ای ندارند. از محیط اطرافشان تاثیری نمی گیرند و تأثیری هم بر دیگران نمیگذارند. فقط میگویند و میخندند و خوشگذرانی میکنند و از صحنه خارج میشوند.
پس از مرور سه شخصیت اصلی به واژه«دیگران» میرسیم که تعدادشان خیلی زیاد است. خواهران آذر، برادرش، خاله اش، سرایدار و همسران و فرزندان هر یک از این افراد جزو شخصیتهایی هستند که با عنوان دیگران در فیلم حضور دارند.
فیلم «آذر، شهدخت....» در حوزه استفاده از شخصیتهای خنثی و بی خاصیت یک رکورد از خودش به جا گذاشته است. اگر همه این آدمها را حذف کنیم، هیچ لطمهای به قصه وارد نمی شود. آنها فقط آمده اند تا دورهمی اعضای اصلی خانواده را کامل کنند؛ بدون اینکه با خودشان ماجرایی بیاورند و تأثیری بگذارند. سرایدار باغ که از فضای «دایی جان ناپلئون» گرفته شده، چند دقیقه درباره همسر و فرزندانش سخنرانی میکند، بدون آنکه تصویری از اعضای این خانواده ببینیم و بدون اینکه بفهمیم مشکلات دختر و پسر سرایدار چه ربطی به سیر حوادث داستان دارد.
اگر مزه پرانی های مهدی فخیم زاده در نقش «پرویز دیوان بیگی» نبود، تحمل این همه آدم بی دغدغه و خنثی خیلی سخت میشد. فخیم زاده در مصاحبههایش تأکید کرده که خود افخمی هم درک درستی از دیوان بیگی نداشت و من با خلاقیت خودم نقش را در آوردم. (نقل به مضمون) البته در وضعیت فعلی هم «دیوان بیگی» شخصیت پردازی مشخصی ندارد. او گاهی حرفهای حکیمانه میزند(مثلاً این دیالوگ: هر مردی که پنچری های کوچیک نداشته باشه، یه پنچری بزرگ داره)، گاهی الکی خشمگین میشود و بعضی وقتها در نهایت خونسردی فیلم میبیند و پوست تخمه هایش را روی فرش میریزد. دیوان بیگی یک بازیگر پیشکسوت است که به همسرش حسادت میورزد. او میتوانست هر شغل دیگری هم داشته باشد، چون در وضعیت فعلی ویژگیهای حرفه بازیگری در روحیات و رفتارش هیچ نمودی ندارد. او میتوانست نقاش، کفاش، مهندس ساختمان، تاجر و .... باشد و همین کنشها را داشته باشد.
بهروز افخمی که اقتباس ناموفق «گاوخونی» را در کارنامه اش دارد، این بار به سراغ اقتباس از کتاب همسرش رفته است، فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» اقتباسی از کتابی به همین نام محسوب میشود. ابتدا قرار بود مرجان شیرمحمدی کارگردانی فیلم را به عهده بگیرد که به دلایلی این مأموریت به همسرش (بهروز افخمی) واگذار شد. نویسنده این کتاب که در فیلم نقش «آذر» را هم بازی میکند، به یادمان میآورد «رابطه بازی» در سینمای ایران فقط شامل حال دختران و آقازاده های سینماگران نمی شود و همسران هم میتوانند از این امکان ویژه بهره مند شوند. در این اقتباس با یک راوی پرحرف طرف هستیم که بیشتر از تمامی شخصیتها گفتار متن میخواند و درباره گذشته و آینده توضیح میدهد.
برای اینکه به ارزش فرهنگی رمان(منبع اقتباس) پیببریم بد نیست نگاهی به غلطهای املایی این رمان داشته باشیم که نویسنده در گفتوگو با «خبرآنلاین» به بخشهایی از آن اعتراف کرده است.
در این رمان اصطبل با سین نوشته شده و واژه«الیالخصوص» جایگزین علی الخصوص شده است. استفاده از ترکیبات اشتباهی چون اجالتا(عجالتا) و غرض (قرض) از دیگر شاهکارهای این رمان است.
در این رمان با داستانی مواجهیم که موقعیتهای داستانی اش برای سینما مناسبت نیست و خرده داستانها هم کشش و جذابیت لازم برای تبدیل شدن به فیلم را ندارند. در فیلم میبینیم که مهدی فخیم زاده وظیفه پرکردن حفرههای داستانی را برعهده دارد و در لحظات کسل کننده برای اجرای چند حرکت خنده آور(مثلاً زمین خوردن و شکستن کاسه شله زرد) سر و کله اش پیدا میشود. مزه پرانی های او فیلم را تبدیل به معجونی میکند که نه به کمدی شباهت دارد و نه ملودرام.
افخمی با فیلم «عروس» نشان داد که رگ خواب مخاطب را به خوبی میشناسد و در سینمای تجاری حرفهای زیادی برای گفتن دارد. «شوکران» دیگر ساخته این کارگردان نیز اتفاقی هنرمندانه بود که بخشی از مشکلات اجتماعی زنان را واکاوی کرد. فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» نشانی از فیلمهای موفق این کارگردان ندارد. فیلمی که نه به جنبه زیبایی شناسی سینما توجه دارد و نه سلیقه و خواست مخاطب را در نظر میگیرد.
۱۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۲:۵۴
کد خبر: 227850
گروه هنر- احسان رحیم زاده - «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» فیلمی است در هجو سینمای روشنفکری؛ اما جالب است که خودش سرشار از اداها و اطوارهای روشنفکرانه است!
نظر شما