به گزارش قدس انلاین اشرف پهلوی در سنین جوانی و پس از رسیدن به بلوغ و به طور واضح پس از گذراندن نخستین ازدواج خود بدون رعایت ضوابط اخلاقی در پی ارتباط با هر شخصی که به نظرش جالب بود و از آن خوشش می آمد و یا چشمش را می گرفت برمی آمد به نحوی که محمدرضا امیری در این باره می نویسد: اشرف پهلوی در گروه زنان خاص قرار داشت، در نوجوانی از بیماری های جسمانی و روانی علائمی نداشت، ولی از دوران جوانی او ابتلا به «جنون سیری ناپذیری در روابط با مرد» پیدا کرده بود، اگر به سراغ قدرت می رفت، قدرت را برای ارضاء این میلش می خواست، دوره ای از جوانی او به خاطر خوی جوانی و جذابیت زنانه ای که داشت این میل بدون مشکل بر طرف می شد، اما در سنین پیری دچار مشکلاتی شد که گاه کار او به ترحم می کشید!
اشرف در جوانی به مشروب و بعد مواد مخدر روی آورده بود و حتی از مصرف «ال. اس. دی» هم روی گردان نبود. آلبرتوبلیجی که به پرونده روانکاوی اشرف دسترسی داشته است این گونه می نویسد:
زندگی اشرف در دوران پیری بسیار جنون آمیز بود به نحوی که اشرف در درون خود از این حادثه متأسف بود، دلش نمی خواست این حقیقت را باور کند که دیگر پیر شده است، به همین دلیل بر تنوع برنامه عیاشی های خود می افزود و طوری وانمود می کرد که کمتر کسی سن واقعی او را می فهمید.
والاحضرت از وقتی که مرز پنجاه سالگی گذشت در مجامع خصوصی اعمال و رفتاری انجام می داد که بیشتر ناشی از جنون بود، بددهنی، فحاشی، حرف های رکیک، جوک های مستهجن، در محافل او ورد زبان بود، از طرفی، دیگر نمی خواست خودش را از تک و تا بیندازد و دوستانش را از میان مردان هم سن و سال خود انتخاب کند، در اواخر دهه چهل زندگی خصوصی یکی از زنان هنرپیشه توجه او را جلب کرده بود. آن زن که البته هنوز از مرز چهل سالگی نگذشته و ضمناً شهرت فراوان سینما و مطبوعات را داشت می توانست هر چند وقت یک بار دوستان جوانی بیاید، این هنرپیشه اصرار داشت که دوستان او از مشاغل مختلف باشند، فوتبالیست ها، هنرپیشه ها، خواننده ها و بالاخره روزنامه نویس ها و گویندگان جوان و خوش تیپ رادیو و تلویزون مورد توجه او بودند، اشرف از زندگی خصوصی این هنرپیشه الهام گرفته و می کوشید که او هم برای خود چنین سرگرمی هائی انتخاب کند.
اشرف دامنه عملیاتش را، اگر در جوانی بیشتر در اروپا و مخصوصاً فرانسه وسعت داده بود. در پنجاه سالگی دیگر آن امکاناتش را نداشت. در نتیجه در تهران و ایران محدود شد، دکتر هوشنگ کاووسی خاطره ای از روزگار اشرف در پاریس (سال های جوانی) چاپ کرده که جای نقل دارد:
«... سال 1330 یا 31 شمسی بود و من در پاریس دانشجو بودم، یکی از شب های تابستان که از سینمایی در خیابان شانولیزه خارج شده و سرازیر، پیاده روی سمت چپ خیابان را رو به «روُن پوآن» پایین می آمدم، و خیابان مثل روز روشن بود در فاصله هفت یا هشت متری، دو خانم و دو آقا را دیدم که دست در دست، در جهت عکس رفتن من، رو به بالا می آیند، من چون با کنجکاوی نگاهشان کردم، فهمیدند که شناخته شده اند و فوری دست های شان را از دست مردان خود کشیدند- قدری پایین تر که رفتم برگشتم نگاهشان کردم- دیدم یکی از آقایان ایستاد و به طرف من آمد و با لهجه غلیظ اسلاو، به زبان فرانسه این اصطلاح رایج را گفت: «شاید می خواهید یک عکس هم از خودمان به شما بدهم؟» گفتم: چرا نه؟ به شرط این که آن خانم هم امضا کند. مرد گفت: «عجب پررویی» و راهش را گرفت و به دوستانش پیوست- آن خانم، که مرد او آمد و این حرف ها را زد و رفت کسی جز اشرف پهلوی نبود- زمانی گذشت... یک روز در روزنامه «فرانس سوآر» خواندم که رفیق لهستانی خواهر شاه ایران در شهر نیس پالتوی پوست و جواهر و پول نقد معشوقه اش را برداشته گریخته است... که دانستم همان مرد است که با لهجه اسلاو با من صحبت کرد.»
نظر شما