علیرضا آسودی: ماهواره مانند بمب 6متری صدام خانواده‌ها را متلاشی کرده و ترکش‌های آن همه جامعه را برداشته و اعتیاد، رابطه‌های غیر متعارف و آسیبهای اجتماعی نوپدید همان مصدومان و زخمی‌های این بمب بی صدا و نامرئی هستند.

جنگ نرم سخت تر است یا جنگ سخت نرم تر

حجت الاسلام و المسلمین علیرضا کرمی، مسؤول حوزه نمایندگی ولی فقیه در سپاه حضرت ابوالفضل (ع) با بیان این مطلب گفت: ماهواره‌ها علم شیطان در خانه‌های مردم هستند.وی افزود: برنامه‌های ماهواره ای با ترویج فرهنگ ابتذال به دنبال بی تفاوت کردن مردم نسبت به باورهای دینی مرد هستند و در حال حاضر ماهواره‌ها امروز به علم شیطان در خانه‌های مردم تبدیل شده اند البته گرچه جنگ این پدید ه‌ها ماهیت نرم دارند اما مقابله با آن از جنگ هشت ساله سخت تر است.

مسؤول حوزه نمایندگی ولی فقیه در سپاه حضرت ابوالفضل (ع) تأکید کرد: برخی کارشناسان حوزه جنگ نرم معتقدند؛از معایب مهم -و در عین حال رسالت وجودی - ماهواره‌ها گسترش فساد و بی بند و باری‌های اخلاقی است. ولی امکان جلوگیری از آن هم متاسفانه به دلایل زیادی وجود ندارد، از طرفی راه حل نظامی و امنیتی نیز کارساز نیست و مسؤولان فرهنگی وعلمای اعلام باید با یک عزم ملی وجهاد گونه بسان مجاهدتها و عملیاتهای هشت سال دفاع مقدس یک راه حل فرهنگی و علمی ارایه دهند و چاره‌ای اساسی برای این دشمن خوش خط و خال خانگی بیندیشند. این کارشناس مذهبی، فرهنگی و متخصص جنگ نرم می‌گوید: براستی ۳۲ هزار شبکه ماهواره‌ای چه از مردم دنیا می‌خواهندو شبکه‌های فارسی زبان مفت و مجانی که با هزینه‌های میلیاردی تولید و پخش برنامه می‌کنندبه چه منظوری به منازل و اتاق خواب هموطنان ساده اندیش ما راه یافته‌اند؟به گفته وی، افزایش طلاق، روند رو به رشد مصرف قرصهای اعصاب و فرار دختران و پسران از خانه و رواج بی رویه عشقهای پوچ خیابانی و فسادهای جانبی آن مدیون این بشقاب وگیرنده جادویی شیطانی است که 24 ساعته مشغول شکار ما و جوانان ماست.حجت الاسلام و المسلمین کرمی، تاکید می‌کند: جنگ سخت دیروز و نبرد نرم امروز است، زیرا سالهایی نه چندان دور که با نفیر ترسناک آژیر خطر تن زنان و کودکان ما به لرزه در می‌آمد و از ترس اصابت آنچه در آسمان بود به گوشه ای خزیده و پناه می‌بردند تا بلکه جان سالمی به در برند کسی گمان نمی کرد چند سال بعد، از همان مردان و زنان دیروز و بچه‌های آن روز، عده ای نه چندان کم با دستی باز و دلی پر هوس، آغوش مهر بگشایند و بر آن پرنده در آسمانِ دشمن این‌گونه روی خوش نشان دهند و بر اصابت گلوله‌اش بر هدف این چنین شادان و خرسند باشند.مسؤول حوزه نمایندگی ولی فقیه در سپاه حضرت ابوالفضل (ع) تاکید می‌کند: جمهوری اسلامی ایران امروز با رشد، توسعه، نفوذ و تاثیرگذاری که در مسلمانان و کشورهای جهان پیدا کرده است، به حرکت راهبردی همه مدیران بویژه جنگ نرم و متخصصان سایبری نیاز دارد و جمهوری اسلامی بدون نگاه راهبردی در مدیریت کلان، نمی‌تواند در تراز خودش در جهان پیش برود. بنابراین مدیریت و نگاه راهبردی بسیار با اهمیت است و پاسداری از ارزشهای دفاع مقدس و خون شهیدان این نوع مدیریت را می‌طلبد.

 

 

چند دقیقه سر سفره خاطرات سردار برونسی

 

 

 

آرزو موسایی: روایتهای زیاد و صمیمانه ای از شهید برونسی نقل شده، اما شنیدن و خواندن این چندخاطره زیبا و پندآموز از آن شهید سرجدا، می تواند لحظاتی همه را تا اوج ایثارگری دفاع مقدس بالا ببرد.

 شهيد برونسي در عمليات بدر بسيار ناراحت و گرفته به نظر مي رسيد؛ چون عمليات خيبر و آنچه در عمليات خيبر اتفاق افتاده بود ، خيلي برايش سنگين و متأثر كننده بود، بنابراین خيلي تأكيد مي كرد كه هيچكس اجازه عقب نشيني در اين عمليات را ندارد و بايد ما هدفمان را بگيريم ، حتي اگر تا آخرين نفرمان هم به شهادت برسيم، ولي بايد به سر چهارراه برسيم. واقعاً اين را به عنوان شعار نمي گفت: از قلبش، از تمام نهادش اين ندا بر مي خاست و به صورت بلند و با فرياد مي گفت: وعده ما سر چهارراه ، اين چهارراه هم به اصطلاح پدي بود كه دشمن آورده بود و در عمق جزيره ايجاد كرده بود؛ يعني از اتوبان بصره منشعب مي شد و يك خط پدافندي به حساب مي آمد كه دشمن در واقع تشكيل داده بود. تقاطع آن بعضي از جاده هايش به صورت عمودي به داخل جزيره مي آمد كه به اينها در واقع مي گفتيم پد، جاده اي بود ولي چون بلند بود، ارتفاعش از سطح آب گرفتگي هور حدود 3 متر (5/2 تا 3 متر ) بالا مي آمد؛ و يعني مي آمدي بالا تا مي رسيدي به خود جاده. عرض جاده هم حدود 8 متر بود ، اين تنها جاده اي بود كه ما داخل آب داشتيم.   

 شهيد برونسي مي گفت: اولين دفعه كه مي خواستم به جبهه بروم، براي خداحافظي به خانه آمدم و ديدم كه خانمم حالت غش به او دست داده و خيلي وضع ناجوري داشت. مي گفت: بالاي سرش ايستادم تا بالاخره به هوش آمد. مادر خانمم هم بود. مانده بوديم كه چه طوري با اين وضعيت روحي و جسمي كه دارد، جريان رفتن جبهه را به او بگويم. از طرفي مجبور بودم؛ چون وقت داشت تند تند مي گذشت و بايد خودم را سريع به كارهايم مي رسیدم.

 بالاخره جريان را به خانمم گفتم: تا خانمم جريان را شنيد هم خودش و هم مادر خانمم به من گفتند: ما را با این وضعيت به كي مي سپاري؟ در اين موقعيت و شرايط اگر ما الان بيفتيم، چه كسي ما را به دكتر مي برد. گفتم كه: به خدا مي سپارم و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست.

قبل از اينكه از خانه برود، همان حالت دوباره به خانم ايشان دست مي دهد و خلاصه مجبور است كه اين خانم و خانواده را به همين وضعيت با چند بچه رها كند و خودش را به كاروان برساند. مي گفت: پس از مدتي كه در جبهه بودم، با خانواده ام تماس گرفتم و ديدم كه خانواده خيلي خوشحال است. تعجب كردم، پرسيدم جريان چيست؟ خانمم جريان را اين گونه تعريف مي كرد، مي گفت: بعد از اينكه تو رفتي، در همان حالي كه من بيهوش بودم، يك كبوتر سفيدي وارد خانه شد و چند دور كنار خانه زد و كنار من نشست.

من حركت كردم و به هوش آمدم، ديدم كه اين كبوتر است و در نهايت پرواز كرد و رفت روي ديوار حياط روبه رو نشست. بعد از مدتي دور حياط چرخي زد و سپس داخل اتاق آمد و دوري زد و پرواز كرد و رفت.از آن لحظه به بعد تا هم اکنون كه چند سال مي گذرد و من در جبهه ها هستم، خوشبختانه اين بیماری سراغ خانمم نيامده است.

 پدرشان بعد از اينكه از جبهه برگشت، مريض بود. در روستا كشاورزي مي كرد و هنگام درو كردن گندم مريض مي شود و او را به مشهد مي آورند . در مشهد او را به دكتر برديم و دكتر گفت: سكته كرده است . خيلي حالشان خراب بود ، زنگ زديم كه پدرتان خيلي مريض است و دكتر گفته است، خوب نمي شود. بعد خنديد و گفت: مريض است، دكتر ببريدش به مشهد كه دكتر زياد است. هر دكتري هست ببريدش خوب بشود . اگر هم خوب نشد، ببريدش دفنش كنيد. گفتيم در انتظار شماست . گفت : به پدرم بگویيد در انتظار من نباشد، جبهه بيشتر به من احتياج دارد تا پدرم . اگر مُرد ببريدش دفنش كنيد. اگر زنده ماند، مي آيم مي بينمش . من الان نمي توانم بيايم . بعد از چند روزي پدرشان فوت كرد و مراسم كفن و دفن و عزاداري بدون حضور شهید برونسی انجام شد . تا اينكه پس از چهل روز زنگ زد كه خبر بگيرد . گفتم پدرتان فوت كرده است . گفت: اشكال ندارد، وقتي كه آمدم، برايشان تعزيه مي گيرم  براي چهلم پدرشان از منطقه آمد و در روستا مجلس گرفت. تعزيه كه تمام شد، خودش شروع به صحبت مي كند و مي گويد: الان تمام افراد اينجا جمع شديد ، هر كس از پدر من ناراحتي ديده است ، قرض و طلب دارد بيايد به خودم بگويد . خودم حاضرم دين پدرم را ادا كنم؛ چون مي‌خواهم پدرم خاطر جمع باشد .

 در سال 52 يك روز آقاي برونسي مرا با خودش به زاهدان برد . من را در مسافرخانه گذاشت و گفت : من مي روم، كاري دارم و بر مي گردم. اگر من دير آمدم، شما همين جا بمان و نگران هم نشو ، هرچه گفتم، كجا مي خواهي بروي، هيچ نگفت و رفت و شب نيامد و من خيلي نگران بودم؛ چون مي دانستم كه انقلابي
 است . روز بعدش كه آمد، ديدم كه خيلي خوشحال است . هنگام برگشت به مشهد هرچه خواهش كردم، باز چيزي نگفت، ولي پس از پيروزي انقلاب يك روز 
گفتم : آن رفتن به زاهدان را بگو چه بود . بالاخره تعريف كرد و گفت : آقا! من آنجا پيغامي از نماينده ويژه امام در مشهد براي مقام معظم رهبري كه در ايرانشهر در تبعيد به سر مي برد، داشتم . گفتم : پس چرا ما را بردي با خودت ؟ گفت: تو را بردم كه رد گم كنم؛ چون جوان بودي .

 در يكي از جلساتي كه قبل از عمليات والفجر مقدماتي در قرارگاه نجف با حضور تمامی فرمانده تيپ‌ها و لشكرها و فرماندهان گردانهاي عمل كننده آن قرارگاه در خدمت سردار همت داشتيم، بعد از توضيحات كلي كه خود سردار همت داشت و به دنبالش فرمانده لشكرها و فرمانده تيپ ها محورهاي عملياتي خودشان را توضيح مي دادند، نوبت به فرمانده گردانها مي رسيد. فرمانده گردانها هم يكي يكي گزارش كار و فعاليتهاي خودشان را داشتند و همچنين گزارش مي دادند از نحوه عملكردشان و شناسايي و برنامه اي كه در آينده براي خودشان به عنوان طرح عملياتي در نظر گرفته بودند. شهيد برونسي آن روزهاي اولي كه مسؤوليت گردان را برعهده گرفته بود، به دلايل خاصي زياد علاقه به كار كلاسيك نداشت، يعني، هيچ موقع شايد دوست نداشت كه كلاسيكي عمل كند. بنابراین ميانه خوبي با طرح و نقشه و كالك و اينها نداشت. آن لحظه اي كه رفته بود طرح مانور و محدوده عملياتي گردان خودش را توضيح بدهد، آنتن را روي محور عملياتي كل يگانها دور مي داد.

 شهيد همت به ايشان تذكر داد و گفت: نقطه عملياتي خودت را نشان بده. شهيد برونسي در پاسخ شهيد همت گفت كه: من زياد علاقه به اين شيوه اي كه شما مي فرماييد ندارم. من طرز كارم اين است كه شما نيرو در اختيار من بگذاريد و نقطه اي را كه من بايد عمل كنم، به من نشان بدهيد. بنده تعيين مي كنم كه هر نقطه اي كه باشد، چه در خطوط اول، چه در عمق دشمن و با كمترين تلفات براحتي يا در بعضي مواقع بدون تلفات آن را تسخير كنم و همين طور شد. نمونه اصلي اين مطلب را در همان عمليات والفجر مقدماتي شاهد بوديم. با توجه به مشكلات منطقه و موقعيت پيچيده اي كه تپه 85 اگر اشتباه نكنم داشت روي آن تپه رملي ها، ايشان موفق شد با كاري كه از قبل روي طبيعت انجام داد و شناسايي هايي كه كرده بود، شب توانسته بود براحتي در زمان مقرر گردان خودش را به خاكريز اول دشمن برساند.

 خاطره مربوط به تصادفي است كه كرديم، آن روزي كه مرخصي رفته بوديم، همان وقتي كه ديديم راه ما خراب است، شيطان لعنتي به جلد ما آمد، وسوسه مي كرد، عجب كار اشتباهي كرديم. كاش مرخصي نمي آمديم. اين همه نيرو، خدايا چكار خواهند شد. خوب مي دانيد كه همه اش اين فكر بود، بر عكس اين ماشين ما از همان بلندي كه سرازير شد، به يك سرعتي افتاد كه احتمال تكه تكه شدن ماشين وجود داشت. حالا ما كه هيچ، كه يك لش گوشت هستيم. بعدش گفتم:  يا ابوالفضل برو. حرف آن شب شده بود. خوب اگر خدا مي خواست ما كشته مي شديم. خوب همان جا زير برفها تكه پاره مي شديم. زير برفها بايد تا يك ماه مي گشتند كه ما را پيدا كنند. مرگ اين طوري قسمت ما نبوده است. اجل پشت سر ما مي رفت.

 سال 60 با شهيد برونسي در گردان ايشان مشغول خدمت بوديم. سپس در اطلاعات عمليات لشكر ويژه شهدا مشغول كار شديم. ايشان يك روز برای هماهنگي به محل ما آمدند و در آنجا مي خواستيم جلويش نقشه بگذاريم و توجيه نقشه اي داشته باشيم. او گفت: من از روي نقشه چيزي متوجه نمي شوم، شما من را ببريد در منطقه و بگوييد گردانتان را به خط بزنيد و كار انجام دهيد، فكر مي كنم اين موضوع در عمليات بدر بود. البته با نقشه هاي جنوب. چون نقشه‌هاي جنوب به زبان ساده است و نقشه هاي غرب، چون نقشه هاي مناطق كوهستاني است پيچيدگي بيشتري دارد. وقتي نقشه را جلويش پهن كرديم، گفت: من هيچي از اين نقشه نمي فهمم، ولي او با همان روحيه رشادتهاي عجيبي از خودش به يادگار گذاشت. هميشه در عملياتها شهید برونسی نقطه اي را انتخاب مي كرد كه نقطه سخت در عمليات بود، او داوطلب مي شد و نقطه اي كه از همه جا سخت تر بود و كار بسيار زيادي مي برد، به او محول مي شد و او آن را به اتمام مي رساند...

  آقاي توني مي گويد: شهيد برونسي روز پیش از عمليات بدر روحيه عجيبي داشت. مدام اشك مي ريخت، علت را كه پرسيدم، آقاي برونسي گفت: دارم از بچه ها خداحافظي مي كنم؛ زیرا خوابي ديده ام. سپس افزود: به صورت امانت براي شما نقل مي كنم و آن اينكه: در خواب بي‌بي فاطمه زهرا(س) را ديدم كه فرمود: فلاني! فردا مهمان ما هستي، محل شهادت را هم نشان داد. همين چهارراهي كه در منطقه عملياتي بدر (پد)فرود هلي كوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره - الاماره مي رود و من در همين چهارراه بايد نماز بخوانم تا وقتي كه به سوي خدا پرواز كنم و بالاخره نيز اين خواب در همان جا و همان وقتي كه گفته بود، به زيبايي تعبير شد. و خود سردار شهيد، شهادتين را خواند و بدين گونه عاشقي فرهيخته تا خدا پر كشيد.

 پيش از اينكه عمليات بدر آغاز شود ، ما به عنوان مسؤول پشتيباني مي رفتيم خدمت فرماندهان از جمله شهيد برونسي ، ظهر بود ساعت حدود 30/11 تا 12بود  كنار جمعي از فرماندهان گردانهايشان نشسته بود، از جمله يكي از فرمانده ها شهيد فرومندي بود كه نشسته بود، من جلو رفتم و احوالپرسي كردم و بعد پيرامون عملكرد گردان ابوالفضل(ع) كه در عمليات تشكيل شده بود ، سؤال كردم كه از نحوة پشتيباني عمليات خيبر راضي بوده ايد؟ گفت: من از كار راضي هستم . خدا ان شاء ا... كمكتان كند . اما يك چيزي كه به من گفت، خيلي من را تكان داد ، گفت : فلاني ما از عمليات خيبر ، سالم برگشتيم .

 اين دفعه به شما مي گويم ، آن دستوري كه حضرت امام در رابطه با منطقه بصره دادند كه اگر بخواهيم به اهدافمان برسيم . من دو راه بيشتر ندارم . مي گفت : اين دفعه يا به اهدافي كه نظر حضرت امام است، مي رسيم و يا جنازة من برمي گردد، به جز اين دو راه ، راه ديگري وجود ندارد ، خيلي براي من جالب بود . بعد با خودم گفتم : آقاي برونسي اين طوري، محكم صحبت نكن . گفت : قطعاً هيچ شكي ندارم . در اين عمليات يا به اهدافي كه نظر امام است مي رسيم يا اينكه جنازة من بر مي گردد . بعد از عمليات هم ديدم كه واقعاً همين طوري شد، جنازه اش هم برنگشت .

با سپاس از کنگره بزرگداشت سرداران و  23000 شهید استانهای خراسان که این خاطرات را در اختیار ما گذاشتند.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.