باران بهاری: تاکید شهید برونسی به ولایت پذیری و مانوس بودن با نماز و قرآن در آن حد بود که با تاکید فراوان از همان سن خردسالی فرزندانش را به یادگیری قرآن و خواندن نماز تشویق می‌کرد، ...

همواره  ولایت پذیر باشید

 هنگامی که او از جبهه برای دیدار با خانواده به خانه می‌آمد بچه‌ها را دور خود جمع می‌کرد قرآن و نماز آموزش می‌داد و می‌گفت ؛ دلم می‌خواهد من و مادرتان شما را عاشق ولایت و پیرو امام خمینی(ره) تربیت کنیم و سرباز امام زمان (عج) باشید.

این جملات را «معصومه سبک خیز» در گفت و گو با خبرنگار ما بیان می‌کند و می‌افزاید: شهید به من گفته بود جنازه من مفقودالاثر می‌شود، ولی گرچه اطمینان به حرفهایش داشتم، اما این حرف کمی باورش سخت بود و یافتن پیکرش را برایمان سخت تر می‌کرد، البته حرف ایشان تاحدودی درست بود زیرا پیکر ایشان به طور کامل باز نگشته و قسمتی از بدن ایشان در همان خاک و منطقه باقی مانده است.

 

  خندید و رفت وشهید شد....

وی در باره روزهای دوری از همسرش و اینکه پس از شهادت او زندگی جدیدی را آغاز کرده، می‌گوید:آن روزها بچه‌ها همه کوچک بودند و من هم مشغول بچه داری بودم. یادم هست زینب دختر کوچکم را باردار بودم که آمدند و بعد از به دنیا آمدن دخترم گفت دوباره بزودی به خانه بر می‌گردد و اذان را خودش در گوش زینب می‌خواند. پس از 17 روز از جبهه دوباره آمد، اما این بار دیگر واقعاً حال و روزش خیلی دگرگون شده بود. چند روزی ماند و بعد رفتیم زیارت و خداحافظی از اقوام و به همه می‌گفت که این دفعه دیگر آخرین بار است که به خانه آمده و طلب حلالیت می‌کرد. وقتی از زیارت امام رضا (ع)برمی گشتیم گفت که من شما را به امام رضا (ع)سپردم و از من خواست هر وقت مشکلی داشتم بروم و به ثامن الائمه (ع) بگویم.

شب هم وقتی بچه‌ها خوابیدند شروع کرد با من صحبت کردن و گفت از فردا که من عازم منطقه می‌شوم، شما باید چادرت را محکم بر کمرت ببندی، چون قسمت من اول حتما شهادت است، شاید هم که خدا توفیق دهد و جانباز شوم، اما مطمئنم که اسیر نخواهم شد و این جا بود که گفت اگر هم خبر دادند که برونسی اسیر شده است باور نکنید، زیرا جنازه من مفقود می‌شود. فردایش هم خندید و رفت و شهید شد.

 

  قلبم می‌ایستاد اگرگریه نمی کردم

خانم سبک خیز در باره اینکه اولین باری که پیکر مطهر همسر شهیدش را دیده است چه حالی داشته، می‌گوید: اصلاًدست خودم نبود، چون انگار نمی توانستم پیکرشان را ببینم.نمی دانم چطور آن صحنه را توصیف کنم، چون آن لحظات بسرعت داشت می‌گذشت. فقط این را بگویم اگر در آن لحظه فریاد نمی زدم و گریه نمی کردم حتماً قلبم می‌ایستاد.

 اما بچه‌ها خیلی خوب دیده بودند پیکر پدرشان را و برایم گفتند لباس و کفشها و جوراب‌های شهید همراهش بوده و نصف بدنش را خمپاره از بین برده است و سرش هم همراه جنازه نیامده بود، پس به واقعیت شهید راست گفت که مفقودالاثر می‌شود، زیرا پیکرش به طور کامل به ما باز نگشت.

حالا هم که پیکر شهید بازگشته است همه اش فکر می‌کنم که بالآخره توسلهای من به حضرت رقیه، جواب داده است. من همیشه وقتی روضه حضرت رقیه را می‌خواندند در دلم با زبان خودم می‌گفتم که ای آقا، ای امام حسین باز سر شما را بچه‌های تان دیدند، اما بچه‌های ما که هیچ چیزی از پدرشان ندیدند، پدرشان همان طور که رفت برای همیشه رفت و دیگر هیچ خبری از او نیامد. البته من خاک پای حضرت رقیه هم نمی‌شوم، اما فکر می‌کنم پیدا شدن پیکر شهید عنایت حضرت به من و بچه‌هایم بوده است.

 

  تربیت موفق 8 فرزند نمونه

این مادر مقاوم و نمونه و همسر سردار شهید برونسی در ادامه می‌افزاید: من 8 فرزند دارم، واز آن زمانی که شهید رفت ما فقط 5 هزارتومان حقوق داشتیم، با همین میزان حقوق کارمندی سپاه باید 8 تا بچه را به مدرسه می‌فرستادم، هر کدامشان تنها یک دست لباس داشتند، این‌ها که از مدرسه می‌آمدند من لباسهایشان را می‌شستم و تمیز می‌کردم تا فردا تمیز و مرتب سر کلاس حاضر شوند اما هیچ وقت نگذاشتم آنها کمبودهای مالی یا مشکلات پیش آمده را احساس کنند.  وی می‌افزاید: هر وقت هم می‌گفتند پدر، می‌گفتم هر چه بخواهید خودم فراهم می‌کنم، هیچ وقت نگذاشتم که آب در دل بچه هایم تکان بخورد و تا آنجا توانستم به وصیت شهید عمل کرده‌ام. بچه‌ها همه شان درس خواندند و الحمدا... امروز تحصیلات عالیه دارند. پس وقتی جنازه شهید را دیدم اول که برای ظهور امام زمان دعا کردم بعد هم به شهید گفتم که من تا الآن به وصیت شما عمل کردم، حالا دیگر بچه‌ها عروس و داماد شدند و هر کدام سر خانه و زندگی شان هستند و خدا را شکر بچه‌های خوبی شدند، اما از این به بعد دیگر باید شما کمک مان کنی و من به شما دلبسته و امیدوارهستم.وی باتاکید بر توسل به شهدا بیان می‌کند: دیگراز او خواستم مرا در آخرت کمک کند و اینکه در لحظات آخر زندگی و در آخرت شهید شفیع من باشد، وبعد این از سه دهه تنهایی و دوری فقط همین را از ایشان خواستم که دستم را بگیرد و شفاعتم کند.

 

  شرکت در تمام منبرهای آقا

وی در باره مبارزات شهید در روزهای پیش از انقلاب و ارتباطش با رهبری در جریان پیروزی انقلاب، می‌گوید:من از مبارزاتش کم و بیش آگاه بودم.چون از قبل انقلاب آقای برونسی در تمام منبرهای آقا شرکت می‌کردند، از همان زمان علاقه زیادی به آقا داشتند. من گاهی برای بچه‌ها از رابطه ایشان با آقا صحبت می‌کردم، اما شاید آن طور که باید باور نمی کردند، اما وقتی خود حضرت آقا آمدند منزل ما و از خاطرات شان در زمان تبعید در ایرانشهر و رابطه‌شان با آقای برونسی برای بچه‌ها گفتند، بچه‌ها با یک اشتیاق فراوانی گوش می‌دادند.

حضرت آقا برای شان گفتند زمانی که در ایرانشهر تبعید بودند چطور شهید برای‌شان دیواری را کشیدند تا نه آقا ساواک را ببیند و نه آنها آقا را. خدا شاهد است وقتی آقای برونسی می‌آمدند و مثلاً می‌دیدند زندگی ما و دیگر مردم برقرار است، اما رهبری فرزانه انقلاب در تبعید هستند اشک می‌ریختند و می‌گفتند؛ شما نمی دانید که فرزند زهرا را مجبور کردند کجا زندگی کند بعد ما در آسایش داریم زندگی می‌کنیم.

 

 انگارپدرشهیدمان به خانه آمدند

وی در باره دیدار با یار و حضور مقام معظم رهبری چند سال پیش در منزل شهیدچنین می‌گوید: دیدیم که حضرت آقا دارند از پله‌ها بالا می‌آیند که صحنه عجیبی بود. همه بچه‌ها گریه می‌کردند از شوق دیدار با رهبر. بعداً بچه‌ها گفتند وقتی آقا آمدند ما فکر کردیم انگارپدرشهیدمان به خانه آمده‌اند .همه خوشحال و سرافراز بودیم از آمدن ایشان.

آقا آن روز از همه احوال مان را پرسیدند واقعیت هم این است که آقا هرگز ما خانواده شهدا و مشکلات مان را نه تنها فراموش نمی‌کنند بلکه پیگیر حل آن هم هستند. همیشه دعایم این است که انقلاب ما را آقای خامنه‌ای به دست امام زمان بسپارند، ان شاء ا... .

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.