حسین قدیانی :از شهید محمد ابراهیم همت پرسیدم:«آیا تو هم از بسیجی های امروز بدت می‌آید؟ و آیا بسیجی واقعی تو بودی و باکری”؟

رزمنده باید به فکر خودسازی و فرهنگ کشورش باشد

 و همت با صبر وحوصله همه سئوالات مان را پاسخ داد.در این مصاحبه خواندنی پاسخ هایی که از جانب شهید به سوالات داده شده برگرفته از سخنانی است که شهید بزرگوار در زمان حیات دنیوی خود بیان کرده است.)

 

* سردار،چه آفاتی بسیج را تهدید می‌کند؟ و آیا شما بسیجی ها را قبول داری؟

- وای برما، وای بر پاسدار ما. وای بر بسیج ما، اگر روزی برسد که فقط پاسدار نظامی باشدو به فکر خودسازی و فرهنگ کشورش نباشد. من خاک پای بسیجی ها هم نمی شوم.ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنها جدا نمی شدم.

 

*ماجرای شبی که در سرما، بیرون از سنگر خوابیدید، چه بود؟

- وقتی شنیدم بچه ها برای رزم شبانه فقط یک پتو همراه برده اند، ناراحت شدم.به همین دلیل شب موقع خواب، یک پتو برداشتم و از سنگر آمدم بیرون.وقتی بچه ها پرسیدند؛ چرا داخل سنگر نمی خوابی، گفتم؛ امشب نیروها می‌خواهند در این سرما با یک پتو بخوابند. من چطور داخل سنگر به این نرمی بمانم؟

 

* مشکلاتی در جامعه امروز ایجاد  شده است. چه توصیه ای به بسیجیان نسل امروز دارید؟ که بتوانندبا فتنه ها مقابله کنند.

- بایدتلاش و مقدار ی صبر داشته باشید.به خاطر اینکه خدا آدم را در راحتی آزمایش نمی کند. اگر روی زندگی پیامبران و ائمه مروری داشته باشید، می‌بینید سرتاسر زندگی آنها آمیخته با مشقت بوده است. ما داریم ناشکری می‌کنیم.ما الان قوی ترین نیروی عملیاتی را که در اوایل جنگ، آرزوی در اختیار داشتن آنها را داشتیم، در اختیار داریم؛ نیروی بسیجی ای که چهار بار جبهه رفته و جنگیده، دارای دید و فکر ذهنی خوب و بسیار پر قدرت است.

 

* برخی جنگ را “برادر کشی” خواندند و نوشتند که می‌شد با عراق صلح کرد و ما در جنگ کمی مقصر بودیم.نظر شما چیست؟

-عراق وحشتناک آمده بود؛خدا شاهد است خبرنگاری به این صدام بی وجدان که در خرمشهر در حین سوار شدن به هلی کوپتر بوده، گفته یک سئوال دیگر هم دارم و او گفته است:مصاحبه بعدی در اهواز.بعد هم سوار هلی کوپتر شده و رفته.در گیلان غرب، راننده تانک عراقی گفت:صدام از خود من پرسید که از فلکه تانکی تا تهران چند کیلومتر است؟! دراهواز، پادگان حمید سقوط می‌کند. دشمن به نورد اهواز می‌رسد؛پانزده کیلومتر تا اهواز فاصله داشته.به راحتی آبادان را دور می‌زند و محاصره می‌کند اما کارش را پایان نمی دهد.عراقی ها ازپل نو رد می‌شوند به خونین شهر می‌آیند.عراقی ها ۲۱ میلیارد دلار از راه ارتباط گمرک می‌ربایند.پس از خرمشهر و در غرب و سوسنگرد،جنایت هایی را که بیشتر از همه در زمینه فحشا و مسائل ناموسی است، انجام می‌دهند.(فصلنامه مطالعات جنگ ایران و عراق،شماره۱۲)

 

*راستی، ماجرای این انگشت شست شما چیست که معمولا باند پیچی شده است؟

- یک بار در وسط جمعیت زمان اعزام نیرو به جبهه گیر کرده بودم و کاری از دستم بر نمی آمد.فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که نمی توانستم عبور کنم.بالاخره دوستان راه را باز کردند و از میان رزمندگان عبور کردیم.بعد عباس کریمی دید که انگشت شستم را گرفته ام فشار می‌دهم. پرسید؛ چی شده؟ گفتم؛ خوش انصاف ها انگشت شستم راشکستند.ودستم را گچ گرفتم.

 

* لطفایکی از خاطرات خود را از جنگ تعریف کنید؟

- یکی از خاطرات خوبی که من دارم مربوط است به برادر طباطبایی. او دانشجوی سال چهارم پزشکی و از بچه های انجمن اسلامی دانشگاه اصفهان بود. اینها سه نفر بودند که به پیشنهاد من از دانشگاه اصفهان به منطقه آمدند و در بیمارستان پاوه مشغول به کار شدند. آنها شبانه روز رنج می‌بردند و زحمت می‌کشیدند. هر موقع احساس می‌کردند که آن روزکمتر کار کرده اند، شب می‌رفتند داخل سنگرها و نگهبانی می‌دادند. در موقع عملیات هم اسلحه بر می‌داشتند و کوله پشتی، به دوش می‌گرفتند و با خود کمک های اولیه می‌آوردند.برادر طباطبایی در جنگ با عوامل دموکرات به شهادت رسید.

جسد این برادر ۴۸ ساعت زیر آفتاب تیر ماه مانده بود.روز دوم با بدبختی و زحمت موفق شدیم جنازه ها را از دست دموکراتها بیرون بیاوریم. جنازه بوی عطر می‌داد.جنازه این شهید روی بچه ها تاثیر زیادی گذاشت.حتی وقتی آن را به اصفهان بردیم، آنجا هم بوی عطر می‌داد. زمانی هم که مادرش به غسالخانه آمد و بوسه ای بر پیشانی فرزندش زد و زیارت عاشورا خواند، باز جنازه بوی عطر می‌داد و این موضوع، بچه ها را تکان داد و به همه یادآوری کرد که شهید هرگز نمی میرد.

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.