۳۱ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۰
کد خبر: 236375
چه مردان سبزی ازآتش گذشتند

از آتش...چه مردان سبزی!
چه مردان سبزی از آتش گذشتند
چه مردان سبزی در آتش نفس تازه کردند
زمین تشنه...من تشنه...دل های با خویش و با هیچ پیوسته، تشنه
چه مردان سبزی به دریا رسیدند


دل من گره گیر گل های قالی
دل من گره گیر برگ حقوق تقاعد
دل من گره گیر یک میز .. یک پله .. یک پست
دل من، گره گیر من ماند

و" امروز" پای مرا بست
و افسون یک وعده .. یک وجه
وجادوی یک نام
و آوازه ی یک تریبون
و پیوند رنگین ترین چاپ،با دفتر شعر واخورده ی من
مرا از مسیر کبوتر جدا کرد

و من پا نهادم به چشم شقایق
و من چشم بستم به هنگامه ی آه ... در سینه ی چاه
و از کوچه ی رنج سرشار یک شهر، دامن کشیدم
و آن میل پنهان مرا برد
بُریدم،به غربت رسیدم
وبیگانگی از دلم آسمان را درو کرد

دل من گره گیر من ماند
و "مرداب امروز" پای مرا بست
چه مردان سبزی به "دریای فردا" رسیدند

شعراز_محمد رضا عبدالملکیان

عکس از_سیدحمیدهاشمی

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.