سیبهایی به درشتی به، بسیار شیرین، گوارا با رنگ سرخ. اندازه و حجم سیبها مرددم کرد. گفتم «من کی از تو سیب خواسته بودم؟ رفتهای دکان میوه فروشی سیبهای به این درشتی و شیرینی، واقعاً سیب گلاب خریدهای برایم ارمغان آوردهای؟ راستی چه مبلغی خرج این صندوق سیب کردهای؟ چه ضرورتی داشت متحمل ضرر شوی؟» آقا ضیا گفت: «پسرعمو، اولاً این سیبها را از دکان میوه فروشی نخریدهام. این سیبها را در مزرعه خودم که سالها پیش از طریق طرح عالی «طوبی» به من واگذار شد آن هم در یک بیابان برهوت که احدی در آنجا قدم و پرسه نمیزد و اگر گرز رستم دستان را به آنجا میانداختند برای برداشتن آن نمیرفت و تشریف میبرد بازار زابلستان گرز چند منی دیگری میخرید به عمل آوردهام، نگاه کنید چقدر بزرگ، خوش رنگ و قرمز است، ببرید با کارد و تکهای را به دهان بگذارید و بچشید و ببینید چقدر شیرین و لطیف و آبدار است. حالا دستی روی هر سیب بکشید. دستتان سیاه میشود اینها از خاک معادن اطراف مزرعه و باغ من است آن قدر در اطراف باغ طوبایم معدن حفر کردهاند که همیشه روی میوههایم غبار خاک نشسته است. زمانی که سالها پیش من در طرح طوبی نام نویسی کردم و به این بیابان آمدم و شب و روز زیر خورشید سوزان تابستان و در سرما و برف و یخبندان زمستان به کار و فعالیت پرداختم تنابندهای در این حول و حوش نبود. باور کنید پس از ماهها وقتی کلبهای در زمین واگذاری از سنگ و خاک و آجر و گچ ساختم و شب در آنجا خوابیدم نیمه شب با نهایت شگفتی دو خرس درشت مازندران را در نزدیک کلبهام پشت سیم خارداری که کشیده بودم دیدم. خدا را به شهادت میطلبم 400 میلیون تومان خرج کردم برق سه فاز آوردم. چاه و منبع آب حفر کردم. در آن روزگار، دولت وقت هم به اجرای طرح طوبی علاقه داشت. یکی دو سال بعد مزرعه لوبیا سبز و سیبزمینی و انواع صیفی و درخت گردو و زیتون من و درختهای که غرس کرده بودم جلوهای یافت شهر را رها کردم و اغلب روزها و شبها را به دور از خانه و خانوادهام در مزرعه میگذراندم. به یاد دارید هنگام اولین محصول لوبیا سبز و گوجه فرنگی و فلفل و دلمه فرنگی چه ضیافتی دادم و همه آمدید و در کلبهای که به خانه کوچکی تبدیل شده بود از شما پذیرایی کردم و چقدر خوشحال بودید که هر آنچه روی سفره غذا آمد از تولیدات باغ و مزرعهای بود که کم کم چند تن دیگر نیز در اطراف زمین من به فعالیت پرداخته بودند. یادتان هست گفتید قیمه پلویی به خوشمزگی خورش قیمه که لپه و سیب زمینی و گوجه فرنگی آن محصول باغم بود نخوردهاید؟ چقدر از لوبیا پلو تعریف کردید. چقدر مرا تشویق کردید. باور کنید مغازه و کار و کسب و شهرنشینی را رها کردم و حتی اگر مدرسهای در آن حول و حوش دایر بود بچههایم را هم آنجا میآوردم. کار من این بود هر روز از آمل حرکت کنم و سرمزرعه بیایم و مراقبت کنم. این سیبها به این درشتی و شیرینی نتیجه سالها کار و تجربه و زحمت من است میخواستم گلهداری هم راه بیندازم ناگهان موج معدن کاوی برخاست. یک روز دیدم در اطراف مزرعه من دهها امتیاز معدن خاک و سنگ داده شده و من میان معدنکاران محصور شدهام. مزرعه پر از گل و درخت و میوههای گوارای من در میان تودههای خاک و شن محصور شد. 400 میلیون تومان هزینههایی که طی بیست سال صرف مزرعه کرده بودم هدر رفت. عدهای از معدنکاران انصراف داده و رفته بودند. این زمینها، اراضی بایر بود، برای جبران زیانهایم درخواست کردم قطعه زمینی هم به من برای معدن ماسه واگذار شود. مسؤولان وقت پس از بررسی کارنامه خدمت من در طرح طوبی و عمران زمین برهوت موافقت کردند، اما سالی چند از این موافقت میگذرد و پرونده به این کمیسیون و آن کمیسیون میرود و من نتیجهای نگرفتهام. بیشتر مقامهای وزارت صنعت و معدن و تجارت حق به جانب من دادند. معاون اسبق امور معدن مرا پذیرفت و اکرامها کرد، اما ناگهان همه چیز متوقف شد. نگاه کن روی سیبهای به این درشتی خاکستر نشسته است. در میان معادن محاصره شدهام و باغ طوبای من در حال از دست رفتن است نمیدانم چه باید بکنم هر مقامی را ملاقات میکنم حق به جانب من میدهد و موضوع را قابل حل میداند، اما در عمل به جایی نمیرسم. وقتی سیبهای درشت او را دیدم چشم بستم و مجسم کردم در آلمان سیب و انار ایرانی چه بهایی دارد. به مانیلا اندیشیدم در فیلیپین که انگور را به سبک ژاپنی در آنجا ده تا ده تا جعبه واکیوم میکنند و میفروشند. چسبیدهایم به شهرها، هر سال هزاران، بلکه صدها هزار جوان از دبیرستانها و دانشگاهها بیرون میآیند و همه چشم به دست دولت دارند که در وزارتخانهها و سازمانها و شهرداریها استخدام شوند. کسی مانند آقاضیا هم که بیست و چند سال به بیابان میرود و مزرعه و باغ احداث میکند و ژنراتور برق میبرد و بیابان را روشن میکند و چاه آب حفر میکند و با خرس دست و پنجه نرم میکند، طوری پشیمان و خسته و فرسوده میکنند که به جان میآید. بروید جاهای دیگر در آمریکا، کانادا، فرانسه، آلمان، ایتالیا، هلند و اسپانیا ببینید کشاورزان چه کیا و بیایی دارند. ببینید میوههای فرانسه و اسپانیا تا کجای دنیا میرود. ببینید گله داران استرالیایی و آرژانتینی و آمریکایی چقدر تشویق میشوند گوشت تولید و صادر کنند. ببینید قهوهکاران برزیل چقدر پول به دست میآورند. ببینید هر سال چند صد کشتی تانکر آب پرتغال از آرژانتین و برزیل به آمریکا حمل میکنند. کشاورزی سلاح استراتژیک است. کشاورز فرنگی مزرعهاش را با جان عوض نمیکند، بعد بیایید اینجا ببینید چه میکنیم؟! کشاورزی و دامپروری زیربنای اقتصاد ماست، اگر جوانان را تشویق کنیم اراضی بایر را آباد کنند مزرعه، مرتع، صیفیکاری، باغداری راه بیندازند. با صدور صادرات میوه ثروت هنگفتی نصیب کشور میشود. طرح طوبی طرح عالی عام المنفعه اشتغال آفرینی بود که رها شد. انگار با رفتن هر دولتی طرحهای آن بایگانی میشود مانند طرح مفید و عام المنفعه مسکن مهر که اینک داغ باطله شده است. چقدر شایسته است به جای این همه تب و تاب کنکور و دانشگاه به جان جوانان انداختن، وسایلی فراهم گردد که جوانان به عشق زمیندارشدن و تولید محصولات کشاورزی راهی بیابانها شوند. وامهایی در اختیارشان بگذارند که به کشت و زرع و تولید محصول و میوه بپردازند و دولت ناچار نباشد هر سال چهارصد پانصد هزار جوان استخدام کند که به قول یکی از وزیران در راهروهای وزارتخانهها راه بروند و سر ماه حقوق و سر سال پاداش و عیدانه بگیرند!
۳۱ شهریور ۱۳۹۳ - ۲۳:۲۰
کد خبر: 236544
آقاضیا همولایتی مازندرانی من که از خویشاوندانم است چند روز پیش برای پیجویی کارهای معوقهای که در وزارت صنعت، معدن و تجارت دارد به تهران آمده بود و به اسم سوغات ولایتی یک صندوق سیب برای من به ارمغان آورده بود.
نظر شما