زمانیان: سلیمان خزاعی، فرزند حسین ، متولد 1334 و اهل قائنات است. عضو رسمی سپاه پاسداران مشهد در سال 62 است. سال 77 بازنشسته شد.

چهره های رزمندگان بهترین سوژه ها بودند

او در همه سالهای جنگ دوربین روی شانه اش بوده، از جمله هنرمندانی است که در سالهای جنگ اسلحه نداشت، اما دوربین همیشه همراهش بود. او در خصوص حضورش در جنگ و در کنار رزمندگان می گوید: من سال 64 در عملیات والفجر 8 وارد منطقه جنگی شدم. آن جا مدتی در یگانها عکاسی می کردم، اما در سالهای آخر جنگ هر عکاس باید یک گردان را پوشش عکاسی می داد. هر گردان هم 300 نیرو داشت و ما یک حلقه فیلم بیشتر نداشتیم، در این شرایط با فرماندهان گردان مشورت می کردیم که چه کسانی و چه جاهایی را عکاسی کنیم.

او می گوید: فرماندهان، نیروهایشان را دوست داشتند و به ما می گفتند از همه رزمنده ها عکاسی کنیم. 

این عکاس از حضورش به عنوان عکاس در مناطق عملیاتی این طور می گوید: در لحظاتی از جنگ من برای اینکه عکسها را به سلامت برسانم، همراه سایر رزمندگان جلوتر نمی توانستم بروم. یادم هست در عملیات کربلای یک در دشت مهران  همراه رزمندگان بودم، سردار شهید فرومندی نیروها را جمع کرد، شب شد و ما وارد منطقه جنگی شدیم من فقط 30 حلقه عکس همراهم بود. با خودم گفتم اگر من اسیر شدم، چه کنم؟ تکلیف این همه عکس چه می شود. آن زمان عکسها حکم اسنادی را داشتند که نباید در هیچ شرایطی به دست دشمن می افتادند، من حتی اسلحه هم نداشتم.

او ادامه داد: شرایط خط مقدم متفاوت است. نمی توانی بروی خط مقدم و فقط عکاس باشی چون در آن جا کارهای مهمتری هست. آن جا زمان امداد است و شرایط به نوعی است که گاهی یک نیروی عادی فرمانده لشگری می شود. برای همین تصمیم گرفتم برگردم. چون باید عکسها را به مقر می رساندم و اگر می ماندم، احتمال شهادت، اسارت و یا جراحت وجود داشت و هر کدام از اینها نمی گذاشت عکسها را سالم برسانم، اما توانستم از رزمندگانی که می توانند به خط مقدم بروند، عکاسی کنم.

او با اشاره به مدت حضورش در جبهه می گوید: از سال 63 تا 77 در جبهه عکاسی می کردم و عکسها را هم آرشیو می کردم، دوربین من یاشیکا و زنیت قدیمی بود که عکاسی با آن ها بسیار سخت بود.

او ادامه می دهد: وقتی به عکسها نگاه می کنم، خاطرات زیادی برایم زنده می شود؛ مثلاً بسیجی ای 70 ساله می گفت من آمدم تا پشت جبهه کار کنم و کارهای تدارکاتی را انجام دهم تا جوان ترها بروند خط مقدم در جبهه همه مطیع بودند، پیرمرد 70 ساله از فرمانده 20 ساله اطاعت می کرد. اصلاً سن و سال مطرح نبود. 

این عکاس حسرتهای زیادی بر دلش مانده است؛ چون امکانات عکاسی محدود بوده و از خیلی از سوژه ها نمی توانسته عکاسی کند. او می گوید: به خاطر محدودیتها و کمبود امکانات ما از هر چیزی نمی توانستیم عکاسی کنیم آن زمان حلقه های فیلم ما محدود بود. یادم هست پیش از عملیات کربلای یک، یکی از بسیجی ها آمد و به من گفت از من عکس بگیر، من نمی توانستم عکس بگیرم، خیلی اصرار کرد و وقتی ممانعت من را دید، به من گفت از من عکس بگیر، من شهید می شوم و بعد پشیمان می شوی که از من عکس نگرفتی. نامش عباس بود، این حرفش سبب شد از چهره زیبایش عکس بگیرم. او در همان عملیات شرکت کرد و شهید شد. 

به جز اینها به دلیل وجود دوربینهای غیر حرفه ای بسیاری از عکسهای ما خراب  شد. شبهای عملیات ما باید از بچه ها عکاسی می کردیم، یادم هست شب های عملیات شبهای خاصی بود، همه انرژی داشتند و آن قدر شاد بودند که حس نمی کردی قرار است همه اینها به خط مقدم بروند و به شهادت برسند.

وی ادامه می دهد: آن زمان عکاسی به دنبال سوژه نبود باید بیشتر از چهره های رزمندگان عکاسی می کردیم. چهره های رزمندگان بهترین سوژه ها بودند؛ چون همه شان آسمانی بودند. 

خزاعی در پاسخ به این پرسش که  الان که سالها از جنگ گذشته حس و حالش چگونه است، می گوید: جنگ فرصتی بود که از دست رفت. الان مهم ترین وظیفه ما حفظ مانده هاست، تصویر، وصیتنامه و خانواده های بازمانده شهدا.

دوست داشتم امکاناتی می بود تا عکسها به دست خانواده ها برسد. عکسهای شهدایی که ما گرفتیم.

باید از شهدا برای نسل جوان بگوییم. شهدای ما مثل 72 تن یار امام حسین (ع) بودند. 

وی ادامه می دهد: ما باید سعی کنیم یاد شهدا را حفظ کنیم و بدانیم آرامش فعلی ما مدیون سختی هایی است که آنان کشیده اند. کاری که من در مقابل کار آنان انجام دادم، ارزش چندانی ندارد، آنان خون دادند و ما عکس گرفتیم.

وی یکی از آرزوهایش را تأثیرگذاری عکسهایش می داند و می گوید: دوست دارم عکسهایم تأثیرگذار باشند، اما همیشه در همان زمان هم حسرت می کشیدیم که ای کاش حلقه های فیلم بیشتری می داشتیم و می توانستیم عکسهای بیشتری بگیریم. چهره هایی می دیدم که باید ثبت می شد، بعضی شان ثبت شد و بعضی نشد و شهید شدند؛ مثلاً اواخر جنگ بود و مقام معظم رهبری به منطقه جنگی آمدند، من خودم را به آن منطقه رساندم، اما فقط سه فریم عکس داشتم. شرایط عکاسی اصلاً مناسب نبود من نسبت به محل فاصله دوری داشتم، باد هم می وزید، سه عکس گرفتم که از سه عکس یکی خوب در آمد.

گاهی که به عکسهایم نگاه می کنم، خاطرات برایم زنده می شود  برادر شهید علیمردانی مجروح شده بود من از او عکس گرفتم او دستش را به علامت پیروزی بالا آورد و در حالی که خون در گلویش بود، گفت: ما پیروزیم.

خزاعی در خصوص عکسهایی که گرفته، می گوید: آماری از عکسهایم  ندارم. نمی دانم پنج هزار یا 10 هزار عکس گرفتم، اما بسیاری از عکسهایم از بین رفت. 

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.