شعر کوتاه بالا از دومین مجموعه شعر رضا یاوری با نام «زیباترین زنی نبودی که دیدم» است که چندی پیش از سوی انتشارات نصیرا منتشر شده است.
این مجموعه شعر با شمارگان هزار و 100جلد و قیمت هفت هزار تومان روانه بازار کتاب شده است که بعد از مجموعه شعر «کاکتوسها همدیگر را دوست دارند» دومین مجموعهشعر مستقل رضا یاوری محسوب میشود.
در این مجموعه 98 صفحهای 76 شعر منتشر شده است. کتاب به دو بخش «حرفی نیست مگر کلاغی که پرید» و «زیباترین زنی نبودی که دیدم» تقسیم شده است.
شعرهای این مجموعه بیشتر در سه نوع عاشقانه، اجتماعی و جنگ جای میگیرد و شاعر بیشتر با این سه مقوله در شعرهایش پرداخته است.
اما اگر از روی جلد کتاب شروع کنیم، نام این مجموعه اگرچه طبق مد ادبی این روزهاست، اما طولانی است، هرچند که با ابهامی که در آن نهفته است، شاید برای جلب مخاطب موفق باشد.
شعرهای مجموعه در دو فضای شهر و روستا در حرکت هستند و هر شعر در یکی از این دو محیط در حال زیست و اتفاق افتادن است و به نظر میرسد شاعر سعی کرده است که مشاهداتش را در این دو محیط با مخاطب به اشتراک بگذارد.
اولین شعر این مجموعه هم در فضایی غیر شهری شکل گرفته است. «این رودخانه/ این درختها/ پرواز چند سنجاقک/ و کودکان برهنه در آب ...» یا در شعر شماره 18 باز هم شاعر در حال توصیف فضایی روستایی است:«فقط بزها دم غروب میدانند/ و سنگهایی که به آب نزدیکترند/ فقط اینها میدانند/ وگرنه روز ما را نمیپذیرفت/ و دست در چشمه که فرو میبردیم/ صدای پارس سگی از آن بلند میشد»
البته شاعر در فضای مقابل روستا و نگاه به طبیعت، درگیر زندگی شهری و المانهای این نوع از زندگی هم هست:«از همان صبح زود فهمیدم/ از یک لحظه خیره شدن به پل هوایی/ نیمی از من مرده بود/ و نیمی رانندگی میکرد/ و منتظر بود/ تا آخرین مسافر پیاده شود» یا در شعر شماره 60 چهارراه و پلیس، شعر 47 دکه تلفن، شعر 56 دکه روزنامه فروشی، شعر 57 نردههای زرد خیابان از دیگر المانهای شهری است که در شعرها میتوان یافت.
یاوری در شعرهای این مجموعه از عنصر ابهام بسیار بهره برده است و در چند شعر مخاطب را با ابهام و سؤال روبرو میکند، ابهامی که به ذهن مخاطب ضربه میزند تا شعر بعد از خوانش هم ادامه پیدا کند که از این نمونهها در شعرهای شماره یک «این رودخانه/ این درختها/ پرواز چند سنجاقک/ و کودکان برهنه در آب/ انگار همه میدانند/ و تنها منم که میپرسم» یا شعر شماره 16 «چرا این همه اسماعیل/ طوقیاش را دوست داشت/ و من همیشه نگران بودم/ که مبادا یک روز/ از محله ما اثاثکشی کنند؟» شعر با یکی از ادات استفهام شروع میشود و با علامت سؤال به پایان میرسد.
شعر شماره 47 هم تنها یک سؤال است که به شکلی شاعرانه مطرح شده است، « چرا یک گربه زرد کنار دکه تلفن/ مرا به یاد وطنم میاندازد/ یا دویدن چند کودک کنار ساحل/ که در آن گربهای هم در کار نیست؟!» البته شاعر در این شعر با اختصاص دادن صفت زرد برای گربه، به نوعی آشناییزدایی هم کرده است. رنگ زردی را که معمولاً دکههای تلفن دارند، برای گربه به کار برده است. از این نوع شعرها چند نمونه دیگر هم میتوان یافت که ابهامی از سر آگاهی دارند و به ادامه پیدا کردن شعر کمک میکنند.
از دیگر گزارهها و اعمالی که مورد توجه شاعر این مجموعه «دانستن» و «نداستن» است، یا کلمات و ترکیباتی که معنایی همسان دارند، در چندین شعر به چشم میخورد.
برای نمونه میتوان در بند پایانی شعر شماره یک « انگار همه میدانند/ و تنها منم که میپرسم» یا شعر شماره پنج «...قدم میزنم در خیابانهای شلوغ/ و خوشحالم از اینکه فقط خودم میدانم» شعر شماره 18 «فقط بزها دم غروب میدانند/ و سنگهایی که به آب نزدیکترند/ فقط اینها میدانند...» یا شعر شماره 36 «چراغ زنبوریها/ دور هم نشسته بودند و حرف میزدند/ برای حشراتی که اطرافشان میپریدند/ و اشیای بیهودهای که دوربرشان نمایان شده بود/ و اصلاً نمیدانستند/ نمیدانستند این شب،/ تا کجا شب است.»
یکی از ویژگیهای شعرهای این مجموعه، تبدیل کردن لحظات کاملاً عادی به شعر است. لحظاتی که در زندگی روزمره هر فردی اتفاق میافتد، اما این نگاه شاعر است که با لطافت و ظرافت آن را به شعر مبدل میکند و همین اتفاق باعث میشود که مخاطب با شعر همزاد پنداری داشته باشد.
برای نمونه شعر شماره 6 شاعر رؤیاهای بزرگی را در سر دارد یا برای دیگران بیان میکند، اما تنها یک خواسته دارد و آن هم روشن شدن ماشینش است و البته این نوعی کوچک شدن رویاها در جهان معاصر را هم به تصویر میکشد.
«چیزهای زیادی هست/ مثل رویای رفتن به ونیز/ مثل دنبال کردن نقش زنی/ در یک فیلم سینمایی/ اما برای من/ چیزی بهتر از روشن شدن ماشینم نیست.»
یا شعر شماره 11 هم از همین نوع اتفاقهای دمدستی است که شاعرانه شده است. «یک جهنم واقعیست/ سفر با اتوبوس در مردادماه/ سفر برای شرکت در مراسم تعزیه/ همراه مسافرانی که بیشترشان سربازند.»
یکی از شعرهای کوتاه این مجموعه که به نوعی هایکوواره هم محسوب میشود و کاملاً مبتنی بر تصویر است، هم در دسته همین لحظات عادی شاعرانه قرار میگیرد:
«دمپاییها/ افتاده بودند در حیاط/ و ماه بر یکی از آنها میتابد»
یکی از ویژگیهای این مجموعه که تا حدی میتواند یک عارضه برای شعرها هم باشد، تکرار کلمات در شعرهای کوتاه است. تکراری که به چشم میآید و در بعضی موارد آن کارکردی که تکرار در شعر دارد و شاعر از آن انتظار دارد را نمیتواند اجرا کند.
تکرار صفت اشاره «این» در شعر شماره 1:
«این رودخانه/ این درختها»
تکرار حرف اضافه «به» در شعر شماره 2:
«به علفهای نورس نگاه میکنم/ به گوسفندها که نمیدانند/ به درختی در دوردست»
تکرار «انگار» در شعر شماره 4:
«انگار چیزی گم شده بود/ انگار کسی که قرار بود نمیآمد»
تکرار «مثل» در شعر شماره 6:
«مثل رویای رفتن به ونیز/ مثل دنبال کردن نقش زنی»
تکرار «خوب» در شعر شماره 8:
«خوب است گرسنه میشوم/ خوب است نگران اجاره این ماهم/ و هر از گاهی با همسرم دعوا میکنم/ خوب است»
در پایان، مرور شعر شماره 14 که یکی از بهترین شعرهای این مجموعه است. این شعر کوتاه فضایی دلهرهآور دارد، تجربهای است که کودکان دیروز آن را پشت سر گذاشتهاند، اما برای شاعر این اتفاق هنوز همانند کابوسی ادامه دارد و زندگی امروزش را هم تحت تأثیر قرار داده است.
«لعنت به آن تفنگ بادی/ لعنت به دوازده سالگیام/ با نایلونی پر از خون و پر/ لعنت به این گنجشکها/ که همه جا هستند/ و از بیرون/ به خوابهایم نوک می زنند.»
نظر شما