همان دستگاه برقی بزرگی که پدر ، یک روز گرم تابستانی آن را میان خاله بازیهایمان به خانه آورد. میان ناباوری و بهت شش جفت چشم کوچک .
آنگاه بدون هیچ معطلی با بسم ا... ای شادمانه ، دوشاخهاش را در پریز برق گذاشت و درهای قهوه رنگش را به راست و چپ تا کرد و دکمه صفحه را فشار داد .
همان روز گرم تابستانی که بالاخره پای یکی از آن تلویزیونهای سیاه و سفید پُررمز و راز به خانه ماهم باز شد .
هرچند ساده تر و بی غل و غش تر از آن بودیم که مقایسه کنیم اما میدیدیم تلویزیون خانهمان با تلویزیونهای عمو و خاله فرق میکند ، با تلویزیونهای ناسیونال و پارس و توشیبای آنها که کوچک بود و جمع و جور و نقلی . میدیدیم که تلویزیون ما ، در کمد چوبی خودش ، تلویزیون زیباتر و با ابهت تری بود که حداقل روزی یکبار با علاقه واشتیاق و پارچه نمدار سرتا پایش را برق میانداختند . آن کودکیهای ساده و خوب ، یادش بخیر . آنوقتها که آنقدر انتظار میکشیدیم تا عصر شود و کسی برای دیدن برنامه کودک صدایمان کند . تا بیاید و ترمه سه گوش را باز با لبخند روی تلویزیون بگذارد و جواز نشستن پای سهمیه کارتون آن روز را برایمان صادر کند .
واقعا یاد خاطرات تلخ و شیرین گذشته به خیر ! یاد آن تلویزیونها و آن دو کانال سیاه و سفیدی که میتوانست گاهی آنقدر ذوق مرگمان کند که از خوشحالی نتوانیم در پوست خود بگنجیم .
دیروزهایی که به عطر برنامههای تلویزیون و تخمههای هندوانه و کدوی خانگی مادر آغشته بود . به مزه زل زدن دسته جمعی به این صفحه جادویی و اسرارآمیز که لذت دیدن دنیا را برایمان چند برابر میکرد.آن وقتها که با گروه دخترعمهها و پسرخالهها و بچههای همسایه ، خانواده پُرجمعیتی میشدیم .
سالهایی که آنتن بالای سرتلویزیون و تصویرهای برفکی ، ماجراهای دنباله دار خودش را داشت . سالهایی که همیشه رختخوابها درهال و در موازات تلویزیون پهن میشد و در بیشتر مواقع ما بچهها دیدن فیلمها و مستندها را با صدای کم و در خاموشی مطلق دنبال میکردیم و میگذاشتیم هربار با پخش هر تصویری ، فضای اتاق به شبحی تاریک و روشن تبدیل گردد .
آن زمان هایی که گاهی با دستپاچگی و عجله میان خُروپفهای پدر و « دیگر تلویزیون را خاموش کنید » های مادر ، نیم خیز میشدیم تا به خاموشی تلویزیون رضایت بدهیم .با وارد شدن تلویزیون در آن تابستان گرم به جهان کودکانه ما ، تفریح و بازی وعلایقمان عوض شد. دیگر هرگز کسی ما را بعدازظهر جمعهها دور از این جبعه هیجان انگیز نمیدید . عصرها و شبها کسی شیطنت و بازی و خوابیدنمان را نمیدید . شده بودیم سربازان گوش به فرمان تلویزیون پایه داری که داشت هرروز در گوشه خانه سلطنت میکرد .
از همان روزهای اول ، وابستگی و احترام زیادی برای این دستگاه عجیب و دوست داشتنی قایل بودیم . برای تلویزیون دردار قهوهای رنگی که پدر و مادر تا سالها زیر بار بازپرداخت اقساطش کمرخم کرده بودند تا بتوانند برای ما بچهها گوشهای از ناشناختههای دنیا را درخانه به نمایش دربیاورند .
یادش به خیر. یاد آن روز گرم تابستانی که یک تلویزیون ، خیلی ناگهانی به جمع خانوادگی ما اضافه شد تا ما با دقت بیشتری دریابیم تنها در یک خانه ، کوچه و مدرسه زندگی نمیکنیم . که هرروز دربرابرمان ، دنیای بی کرانهای گسترده شده است که میشود با افکاری بهتر، آن را زیباتر و بزرگ تر بسازیم .
بازار سیاه تلویزیون
آقا رضا که 65 بهار از عمرش گذشته است ، میگوید : قبل از انقلاب به دلیل پخش تصاویر مبتذل ، تلویزیون نگاه نمیکردیم و تنها مسابقه محمدعلی کلی بوکسور مسلمان را ساعت 3 صبح در منزل یکی از همسایهها میدیدیم .او بااشاره به اینکه آن زمان خانوادههای مذهبی تلویزیون نمیخریدند و داشتن آن از منکرات به حساب میآمد ، میافزاید : وقتی انقلاب اسلامیبه پیروزی رسید مردم به خرید تلویزیون روی آوردند بطوریکه این جعبه جادویی کمیاب و بازار سیاه ایجاد شد .
آقا رضا که آن سالها تهران زندگی میکرد ، ادامه میدهد : آن زمان برای خرید تلویزیون ، مسیر طولانی از خیابان آذربایجان در غرب تا سه راهی امین حضور در شرق را طی نمودم تا بتوانم یک دستگاه تلویزیون توشیبا 14 اینچ بخرم .
وی یادآور میشود در آن مقطع کمیته امداد به خانوادههای که تلویزیون نداشتند با قیمت مصوب دولتی تلویزیون میداد .
آقارضا اضافه میکند: آن زمان ، شنیدن اخبار و پیگیری مسایل انقلاب ما را به دیدن تلویزیون تشویق میکرد تا از تحولات کشور بیخبر نمانیم .
خانم عمادی هم که بانویی 55 ساله است، میگوید : قدیمها کمتر خانوادهای تلویزیون داشتند و ما برنامهها را از خانه همسایهمان دنبال میکردیم و دیدن سریال « تلخ و شیرین » روزهای نوستالژیک قشنگی را برایمان رقم زد .
وی اضافه میکند: آن زمان برای دیدن تلویزیون مشکلات زیادی را تحمل میکردیم . بعنوان مثال همسایهمان مرد بداخلاقی بود و ما وقتی او در خانه نبود با همسرش به تماشای تلویزیون مینشستیم .
خانم عمادی از خوشحالی و ذوق زیاد اهالی خانه هنگام دیدن تلویزیون میگوید و ادامه میدهد : پس از پیروزی انقلاب اسلامیما هم تلویزیون خریدیم و دیگر نیاز نبود به خانه کسی برویم .
وی یادآور میشود: در گذشته با آمدن این جبعه جادویی خانوادهها بیشتر گردهم جمع میشدند ولی حالا امکانات بسیار رابطهها را کمرنگتر از گذشته کرده است .
نظر شما