باید قبول کنیم که شعرِ سادۀ این دهه، تا حدّ زیادی موفق به بازگرداندنِ مخاطبانِ از دست رفتۀ شعر شد، امّا متأسفانه دردهۀ نود که هنوز حتی به نیمۀ آن هم نرسیدهایم، همین سادهنویسی، به سادهگیری بیش از حد منجر شد، تا آنجا که کارِ برخی مدعیّانِ پرهیاهوی شعر را در سالهای پیش، به نوشتن یادداشتهای سطحی و مبتذلی کشاند که تنها مورد پسند نوجوانان و گروههایی اندیشگی در حدّ همین گروه سنی قرار میگیرد.
نمونۀ اینگونه دلنوشتهها و قطعات ادبی را که البته به اشتباهِ سهوی یا عمدی، یادداشت نامیده میشود، در تمام نشریاتِ خانوادگی میبینیم. در نشریاتی که در آنها، صفحاتی به داستانهای جنایی و عاشقانه، آشپزی، روانشناسی، ریزش مو، ترَکِ پا، اخبار هنرمندان، اخبار ورزشکاران، معرفی مؤسسات خیریه، مسایل حقوقی، من همسرِ دوم بودم، جدول کلمات متقاطع و سودوکو و تبلیغات ساعت مچی و مبلمان و... اختصاص دارد و سعی میکند تا برای هر جنسی از مخاطبان، صفحه یا صفحاتی داشته باشد، سلیقۀ نوجوانان را نیز نادیده نمیگیرد و همواره صفحاتی با عنوانهای شاعرانه را به درجِ دلنوشتهها و قطعات ادبی اختصاص میدهد که نویسندۀ آنها نیز اغلب همین طیف نوجوانان هستند که دلنوشتههایشان را بی هیچ ادعایی برای این صفحات ارسال میکنند. امّا چرا باید کارِ ادبیات ما در این دهه به جایی برسد که شاعران و ناشران به انتشار دلنوشتههایی به مراتب ضعیفتر از دلنوشتههای نشریات خانوادگی رضایت بدهند و آنها را جزو کارنامۀ درخشانِ ادبیِ خود قلمداد کنند؟
مخاطبمداری، سرآغاز آسانگیری
دهۀ هشتاد بویژه سالهای پایانیِ آن را باید دورۀ رواج روزافزون دنیای مجازی بین جوانان و نوجوانان دانست. دههای که در آغازِ خود، یاهو و یاهومسنجر، نهایتِ امکاناتِ اینترنتیاش بودند، هنوز به پایانِ خود نرسیده بود که تنوع بی حد و حصری از فضاهای مجازی را تجربه کرد و جوانان و نوجوانان را به سوی خود کشید .
خاصیّت این صفحاتِ مجازی، و البته اقتضای سنّیِ گروههای جذبشده به این فضا، در وهلۀ اول، رواج آسانگیری است که خود، زیرشاخههای مختلفی دارد که تنها یکی از آنها نشر اکاذیب است؛ به این معنی که خبری دروغ (مثل خبر مرگ هنرمندان) را بدون هیچ تحقیقی پذیرفته و به سرعت به بازنشرِ آن میپردازند. درمیان همین جماعتِ آسانگیر که اغلب برای اتلاف وقت به این محیطها پا گذاشتهاند، معمولاً نوشتههایی سطحی و فاقد هرگونه ارزش ادبی و اندیشگی، پسندیده شده و بازنشر مییابد و همين استقبال و تعداد زياد بازنشر نوشتهها گروهي از شاعران جوان و نيمه جوان را فریفته است.
اغلب شاعرانی نیز که در یکی دو سال اخیر به نوشتنِ قطعات ادبی -که به اشتباه یادداشت نامیده میشود- روی آوردهاند، گروهی از مدعیانِ شاعریاند که حضوری پرشور و فعال در فضای مجازی دارند و از آنجایی که همواره در صددِ جذبِ مخاطبانِ بیشتر به صفحات خود هستند، ناچارند فراوردههای مثلاً ادبیِ خود را با مذاقِ مصرفکنندگانِ آن هماهنگ سازند.
توليد شعر براساس عرضه و تقاضا
شرکتهای تولیدی، ناچارند تولیداتِ خود را مطابق با ذوق و پسندِ ذایقۀ مخاطبانِ خود عرضه کنند. بهعنوان نمونه اگر یک شرکتِ تولیدِ آدامس، آدامسهایش را با طعمهای مختلفی تولید کند، طبیعی است که حجم تولیدِ طعمِ نعنا بیشتر از حجم تولید طعم دارچین باشد، چون درصدِ تقاضا برای طعمِ نعنا همیشه بیشتر است، و این همان قانونِ طلاییِ عرضه و تقاضاست که به تولیدکننده میگوید اول نوع و میزانِ تقاضا را در بازار بسنج، بعد تولید کن. متأسفانه همین قانون عرضه و تقاضا را در فضای ادبیات هم میبینیم. شاعر، اول میسنجد که ده روزِ بعد، چهارشنبهسوری است. بعد میسنجد که چهارشنبهسوریِ ایرانی در چندسالِ اخیر، بهجای یک شب، یک هفته و حتی بیشتر طول میکشد. بعد میسنجد که برای این هفت، هشت روز، به روزی دستکم دو متنِ ادبی برای ارایه در صفحاتِ متعددِ مجازیِ خود نیاز دارد که در آنها «آتش، جرقه، سرخی، زردی، پریدن، و...» محوریت داشته باشند و بعد، دست به تولید میزند؛ تولیدی که بازارِ مصرفِ آن، پیشبینی شده است. امّا آیا گردآوریِ همین قبیل دستنوشتهها، و انتشارِ آنها، و فریبِ بخشی از مخاطبانِ ادبیات با ایجاد این تصور که اینها، ادبیاتند و هنرند، درست است؟
یادداشتنویسی هم حرمت دارد
کتاب «یادداشتهای روزانۀ ویرجینیا وولف» را باز میکنم: «سهشنبه 25 مه/ بخشِ دومِ بهسوی فانوسِ دریایی را به پایان رساندم، اگرچه میپذیرم که هنوز مانندِ یک طرح است. ممکن است تا ماه ژوئیه سراسرِ آن را بازنویسی کنم.
اگر تا آن تاریخ، کتاب را به پایان برسانم، رکورد زدهام: هفتماه». که اینطور! ویرجینیا وولف از نسخۀ اول «فانوس دریایی» راضی نبوده! چه جالب که نگاهِ انتقادی به کارِ خودش داشته و چه عجیب که صرفِ مدتزمانِ کمتر برای خلقِ اثر، برایش مهم بوده!
امّا آیا بازکردنِ کتاب دلنوشتههای دوستانِ شاعرمان چنین اطلاعاتی، آنهم دربارۀ یک شخصیّتِ ادبیِ مهم به دست میدهد؟ «باید میدانستم عشقی که از راهی مخفی به خانه بیاید، از راهی مخفی هم از خانه میرود و تو دیگر نمیآیی تا غروب دیرتر به این خانه برسد» بسیار خوب! فهمیدیم ماجرا از چه قرار است! بدون شرح...!
شكي نيست كه اين تجربه هاي از پيش شكست خورده و افتادن در دام استقبال انبوه اما زودگذر از جملات سرهم بندي شده و يك بار مصرف و قالب كردن آنها به جاي شعر، تنها عيار صاحبان اين دلنوشتهها را عيان ميكند و كسي نميتواند مخاطبان حقيقي شعر را با اين نثرهاي تزئين شده فريب دهد، چرا كه به قول نيما « كسي كه غربال در دست دارد از عقب كاروان ميآيد.»
نظر شما