روز 24 آبان 57، بیست و چهار روز است که این پادگان رودرروی دشمن مقاومت میکند. سقوط دژ یعنی سقوط شهر. از داخل شهر پیام میفرستند که دشمن بیشتر خیابانها و محلهها را گرفته و در تلاش است از پل عبور بگذرد و امکان پشتیبانی از دژ نیست، پس بهتر است عقبنشینی کنید و داخل شهر بیایید. ستوان امیری لحظهای درنگ نمیکند و میگوید ایران کشور بزرگی است، اما جایی برای عقبنشینی ندارد، ما تا آخرین فشنگ و تا آخرین قطره خون و تا آخرین نفر همین جا میمانیم. علیاصغر نیز مانند بقیه نیروها حتی لحظهای تردید در همراهی با فرمانده به خود راه نمیدهد، او همیشه روحیه ای با نشاط دارد وشوخ طبعی اش گرمابخش جمع خانواده و دوستان است، اما در لحظات آتش و خون، آنها تنها یک اندیشه دارند، انجام تکلیف الهی؛ جهاد روبهروی دشمن متجاوز.
علیاصغر صالح شریعتی، جوان است اما قفس تن را شکسته و پای در راهی نهاده که همراه دیگر همرزمانش، او را به مرجع و منزل ازلی و ابدی که همان جوار و قرب الهی است، باز میگرداند. برای او مرگ، تنها یک معنا دارد، زندگی ابدی که هر کس توفیق درک آن را نخواهد یافت. علیاصغر در سایه پدر روحانی وعالم و مادری فاضله، گام به گام مسیری را پیمود که او را به بلندای رفیعترین قله معنویت و سعادت رساند و چه سعادتی بالاتر از شهادت در لبیک به ندای هل من ناصر ولایت، در دفاع از عزت و شرف و سربلندی وطن.
... دشمن دیگر وارد پادگان شده است. همه در قسمت ترابری با کمترین تجهیزات در حال دفاع هستند. نقشه تسخیر سه روزه خوزستان به لطیفهای تبدیل شده است و آبروی سردار قادسیه در خطر است. نیروهای کمکی از زمین و هوا گسیل میشوند. هلیکوپتری در حال ورود به فضای پادگان و زیر آتش گرفتن آخرین سنگر مدافعین است که ناگهان و در نهایت تعجب، مورد هدف قرار میگیرد و سقوط میکند. شهید محبی که فرصت نکرده بود همراه بقیه به قسمت ترابری برود، تنها با یک ژسه هلیکوپتر را سرنگون کرد و در حالی که فشنگی برایش نمانده بود، او را اسیر کردند و به فجیعترین شکل به شهادت رساندند. شهید صالح شریعتی و همرزمانش که شاهد این لحظه بودند و مرغ جانشان از قفس خاکی به باغ شهود در قرب الهی پرواز کرده بود، شروع به نوشتن وصیتنامههایشان بر پشت لباسهایشان کردند.
حملات شدت بیشتری پیدا میکرد. لشکر دشمن کینهای عمیق از مدافعان به دل گرفته بود. تانکهایشان از روی تن مجروحان عبور میکرد و گوشت و خونشان را با خاک وطنشان در هم میآمیخت و آخرین فریادها و شلیک گلولهها با بمباران هواپیماهای دشمن خاموش شد. حماسه پادگان دژ آن چنان حیرت و کینه دشمن را برانگیخت که صدام خود به آنجا رفت و در پناه ساختمانی مستحکم برای ارتش متجاوز سخنرانی کرد و به همه ترفیع درجه داد و سلاح کمری هدیه کرد. همان کاخی که شهید زارعیان روی آن نوشت: «خرمشهر! باز خواهیم گشت.»
و چه بازگشت پرافتخاری بود. با عزّت و سربلندی که دستاورد خون علیاصغر صالح شریعتیها و هزاران شهید و جانباز و آزاده کشور بود.
پادگان دژ، اکنون برگ زرینی است از دفتر بزرگ شهادت و ایثارگری.
امروز همه دوستان وهمرزمان و هم شاگردیهای علی اصغر صالحشریعتی در حرم امام هشتم(ع) گرد هم آمدهایم تا بگوییم: آقا! اگرچه ما هم زائر و عاشق توایم، اما خجل از آنیم که خادم و نقارهزن حرم تو را گم کردهایم.
خادم حرم تو، سیداصغر صالحشریعتی هم مراد بود و هم مرید، هم شاهد بود و هم شهید.
هرچند جسم خاکی او با خاک دژ ممزوج شد و از دیده ها پنهان ،امادر شهری او را گم کردیم که همه از او خاطره دارند، نه خاطره غم، بلکه چهره متبسم و گلواژههای شیرینی که از زبان او میشکفت، راه را برای ما روشن و روشنتر میکرد و ما فکر میکردیم ما تا پایان راه با او هستیم. غافل از اینکه این یار خراسانی دل خوشیها و خندههایش را با ما تقسیم میکرد و دلهرهها و دردهایش فقط برای خودش بود و هر آنچه از صفات او گفتم تنها یک قصه نیمه تمام است که باید بگویم نقطه سرخط.
معصومه آباد، رئیس کمیته ایمنی و مدیریت شورای شهر
نظر شما