آن وقت میافتادیم به جان فرش لاکی و نخ نمای جهیزیه مادر. کاسه روحی و قُر شده، ابزار ما و جارو و پارو ابزار مادر و آقا جان بود.آن طرف حیاط اما، مش رحیم ِحلاج، پنبه لحاف های کهنه مان را میزد تا وقتی طاهره، خواهر بزرگ و آقا رضا دامادمان چند روز تعطیلات عید را از تهران میآیند، لحاف و تشک های مان هم آماده باشد.
همان روزها آقاجان پولی هم به کریم، رفتگر لال و آبرومند محل مان میداد تا بیاید و دستی به سر و روی باغچه خانه بکشد.بنفشه و سنبل بکارد و خاک گلدان شمعدانیها و خرزهرهها را عوض کند. او شاخ و برگ اضافه گلدان های سفالی رنگ خورده را میزد و بعد همه آنها را لب حوض ردیف میکرد.
ظهر که همه از کت و کول میافتادیم مادر، سینی چای را یک کنار و کاسه ماست چکیده و نان بربری را یک کنار میگذاشت و همه با هم روی چند گونی کنفی پهن شده روی آجرهای حیاط مینشستیم و دلی از عزا در میآوردیم.
فرشها را که میشستیم هر کدامشان را جایی آویز میکردیم ؛ یکی را روی نردبانی که به دیوار تکیه داده بودیم، یکی را لبه پشت بام و یکی را هم روی نرده آهنی کنار پلهها تا وقت غروب خشک شوند.
حکایت خانه تکانی دیروز خیلی از ما چیزی شبیه همین روایت دم دستی است.با همان سادگی، با بوی نمی که مشاممان را یکجا لبریز و پر میکرد و یا با نسیم خنکی که حین کار هر از گاه سر و رویمان را نوازش میداد.کاری که انگار تمامی نداشت و لذتی مدام که غروب نشده با زُل زدن بر در و دیوار برق افتاده بر روح و جان تک تک مان، جوانه میزد.
سعید قادری، کارمند 44 ساله شرکت برق هم روایتی مثل همین روایت ما دارد.می گوید، زیر زمین خانه ما با آن سقف ضربی و هلالی پر بود از تارهای عنکبوت که باید با جاروی دستی آب زده ای تمیزشان میکردیم. آن روزها پولمان کفاف استخدام کارگر و انداختن کارها به دوش او را نمی داد، بنابر این خودمان مجبور بودیم تا ساعاتی از شب گذشته، تمام خانه را از گرد و غبار پاک کنیم.لذت بخش ترین لحظه کار آن وقتی بود که وسیله گم شده ای را از زیر فرش یا روی تاقچه یکی از اتاقها پیدا میکردیم.گاهی که پدرمان وسیله ای را از جایی پیدا میکرد، همانجا مینشست و تمام خاطراتش را از آن وسیله برایمان تعریف میکرد.
خانم سرابی، استاد دانشگاه آزاد اسلامی هم از خانه تکانی های آن سالها خاطرات مشابهی دارد : چند روز مانده به عید که میشد، مادرم تمام کاسه بشقابها را از گنجه در میآورد و به نوبت آنها را میگذاشت توی تشت و لگن پر آب تا نم بکشد.به ملحفهها لاجورد میزد و پردهها را چند بار با پودر دریا میشست.پدرم لامپ های کهنه را عوض میکرد و هر روز یکی از فرش های خانه مان را میشست و ما هم در تمام این کارها همراهی اش میکردیم. آن روزها کمتر کسی حاضر میشد فرش دستباف خانه اش را به قالیشویی بدهد، بنابر این همه چیز در وسط حیاط خانه انجام میشد؛ از شستن فرشها تا سفید کردن ظرف و ظروف آشپزخانه.
خانم سرابی معتقد است، نسل امروز خسته تر از این است که کاسه – بشقاب بسابد و با اره شاخ و برگ درختها را هرس کند.پدرها و مادرها هم اگر وقتی داشته باشند، همه خانه تکانی پایان سال را به شب عید و آن هم با سپردن همه کارها به یکی – دو کارگر خلاصه میکنند.
آن سالها یکی از دغدغه های مادران جمع کردن بساط کرسیها و پاک کردن آثار دود و دوده بخاری های نفتی از در و دیوار بود.ظرف های مسی به سفیدگرها داده میشد تا دوباره نو بشوند و در سکوی آشپزخانهها جا بگیرند.کار سفیدگرها، پنبه زنها و آب حوض خالی کنها آن موقع سکه بود، اما با این حال خیلیها ترجیح میدادند، پولشان را به جای آنکه در جیب دیگری بریزند به زخم دیگر زندگی شان بزنند.
امروز اعضاي خانواده گرم زندگي و مشکلاتي هستند تا بتوانند تا پايان عيد با دست و پا کردن پولی اسباب و اثاثیه خانه را عوض کنند و یا راهی سفر شوند.
آن روزها چراغ های نفتی کوچک، والرهای آبی رنگ قدیمی، پرده های ساتن جلوی درها و قاب عکسها گرد گیری شسته میشدند و سالی یک بار در صندوق های قدیمی باز میشد تا وسایلش بیرون آورده و نظافت شود. آن روزها بالای هر پشت بام و دیواری چند فرش، پتو یا ملحفه دیده میشد که شسته و پهن شده بود تا آفتاب خشک شان کند.
آن روزها خانه تکانی فرصتی بود تا مفهوم همدلی بر شاخ و برگ ارتباط میان آدمها جوانه بزند، بشکفد و به بار بنشیند.فرصتی بود تا نیازمندان یک بار هم که شده لذت خیلی چیزها را با همت آنها که دستشان به دهانشان میرسید، تجربه کنند.
غبار را که از چراغها و لالههای تزیینی و كوزههای سفالی سنتی بر میگرفتند، نوبت نشاندن گل لبخند بر لبان نیازمندان میرسید و چه حظی میبرد، نسلی که امروز در آلبوم خاطرات خود، در کنار یاد آوری عطر دیوارهای کاهگلی آب خورده اش، تصویری از لذت پوشاندن لباسی نو را بر تن دیگری ورق بزند.
نظر شما