عدۀ زیادی از مردم، بویژه علما و دانشمندان، به سرزمینهای مجاور مهاجرت کردند تا به دور آسیبهای مغولان، بتوانند به ترویج و پرورش فرهنگ ایرانی بپردازند و همسايههای شرقی چون هند و سند و سرزمين روم در غرب ايران، پناهگاه مناسبی برای اين دانشپژوهان و دانشمندان بود و در خود کشور ايران نيز برخی مناطقِ امن، موجب تجمع عدهای از مردم شده بود؛ مانند فارس که در آنزمان، تحت حکومت اتابکان سلغری بود و توانسته بود با پذيرش ايلی مغول و مصالحه با آنان، از بلا و ويرانی در امان مانده و جزيرۀ ثباتی شود برای جذب عدهای از بزرگان علمی و ادبی و فرهنگی کشور.
ايران در هيچزمانی، روزگاری پريشانتر و اندوهبارتر از روزگار سعدی نداشته است، سرزمينی که در اوج رونق و آبادانی خويش، بناگاه به بلايی دچار شد که ديگر نتوانست آنگونه که شايسته بود، زير بارِ آن قد راست کند. درحقیقت سعدی در چنین روزگاری و در چنین اجتماعی میزیست و با درک و دریافتِ درد مشترک مردم خود، چارهای نداشت، جز آنکه زبان گویای آنها شود و مستقيم و غيرمستقيم و آشکار و پنهان، به ستايش عدل و داد بپردازد و آن را به حاکمان و سلاطين توصيه کند و بسیار فراتر از یادآوریِ عدل و داد به حاکمان، به مفاهیمِ اجتماعیِ دیگری نیز چون دينداری، مردمداری، تيزبينی، عقل و درايت، دانش و هنر و شجاعت و دلاوری، تربيت فرزند، دانشآموزی، خردورزی، احترام به بزرگان و... بپردازد، چنانکه این ویژگی در جایجای آثارش پراکنده است. سعدی در قصايدش، جسورانه، حاکمان و بزرگان کشور را به رعايت عدل و داد و عمران و آبادی دعوت میکند و با آرامش و تواضع و با کلماتی نرم و دلنشين، سخنش را بازگو میکند؛ البته او شاعری است که در کنار دعوتِ بزرگان به عدل و داد، زیردستان و فرودستان را به تسلیم و سازش دعوت میکند. او شاعری است که داشتن فرهنگِ تسليم را بنا بر موقعيتهای اجتماعیِ موجود، قابلتوجیهتر از داشتنِ روحیۀ حماسی و ستیهنده میداند؛ چراکه از منظرِ او، انسانهای معمولی برای حفظ جان و مال و خانواده و امنیّتِ خود، مجبورند تسليم شوند و تا حد امکان از جدال بپرهيزند. حقیقت این است که در دوران سعدی، افراد زیادی، حادثۀ خانمانسوزِ حملۀ مغول و هیبت و وخامتِ آن اوضاعِ هراسان را نشانهای از روز رستاخیز و عذابِ قوم میدانستند و بسیاری از مردم، با داشتنِ چنین پایههای اعتقادی بود که تسلیمِ شرایطِ موجود شدند.
سعدی و سیف
در این میان امّا شاعری چون سعدی، بهعنوان شاعری کمالگرا، شعرش میتوانست بازتاب فضای اجتماعیِ موجود در آن دوره باشد و نیست. در همان دوره، سیفِ فرغانی با زبانِ اعتراض، وضعیّتِ تلخ اجتماع را بازتاب میدهد و نزدیک به یک قرن بعد، حافظ با زبان و بیانی که خاصّ خود اوست، وضعیّت ویژۀ اجتماع را با رندی به تصویر میکشد. به هرروی یکی از مواردی که در بررسی شعر شاعران باید به آن توجه ویژه داشت، شرایط اجتماعی سیاسی فرهنگی زمان زیست شاعر است و نمیتوان از این نکته آسان گذشت که شاعر، جدای از توانمندیهای شخصی، تابعی است از شرایط پیرامون، و هم از آنجاست که تأثیر میپذیرد.
درست است که شیراز، هیچگاه مزۀ تلخ ویرانی بهدست مغولان را نچشید؛ امّا حکومتِ توأم با هرجومرج مغولان؛ خشونت و بحران اقتصادی شدید را به ارمغان آورد، و بهلحاظ اجتماعی، شیراز نیز دچار همان سرنوشتی شد که تمام ایران به آن دچار شده بود. این وضعیّت، شیراز را با یک دوپارگی فرهنگی و اجتماعی مواجه ساخت؛ شهریکه آتش جنگ به آن کشیده نشده بود، امّا عملاً در آتشِ مشکلاتِ اجتماعیِ ناشی از جنگ میسوخت. این دوپارگی فرهنگی و اجتماعی در شعر حافظ تبلور یافته است و اگرچه حافظ را نیز مانند سعدی، میتوان نمایندۀ فرهنگِ تسلیم و رضا در جامعۀ ایرانی دانست، امّا باید پذیرفت که او با ابیاتی که در آنها، رندان را بر زاهدانِ ریایی و... برتری داده، توانسته تاحدّی وضعیّتِ جامعۀ ایرانی را در آن دوره، آسیبشناسی کند و در مواردِ بسیار با بهرهبردن از سلاح طنز، به مبارزه با آن دوپارگی فرهنگی و اجتماعی برخیزد.
گسترۀ طنز بهسبب آنکه به زندگی و اجتماع نظر میافکند، دارای محدوديت مشخصی نيست و میتواند حوزههای گوناگونی چون تربيتی، اخلاقی، سياسی و... را در بر بگیرد. در اين ميان امّا عدالت و ريا همواره از موضوعات محوری این گونۀ شعری بوده و بویژه آنجاکه شاعرانی که خود، به دستگاه حکومت نزدیکی داشتهاند، خواستهاند سخنی برخلاف میل حاکمان بگویند، و خاصه آنهنگام که مناديان عدالت و خير و سعادت دنيا و آخرت، خود متعهد به معيارهای اخلاقی نبودهاند، به این شیوه روی آوردهاند. سعدی نیز از جمله شاعرانِ آگاه و اندیشمند در دورۀ خود بوده، شاعری که به صلاحدیدِ خود، گاهی سکوت میکرده، گاهی در قصاید غرّا، و در ضمن مدحِ ممدوح، وی را به عدل دعوت میکرده و گاه به شیوۀ طنز، چون جامعهشناسی آگاه، قرنها پيش از مشروطه و دورۀ باروری نقد اجتماعی، به طنز سياسی توجه نشان داده است.
نظر شما