اما من به عنوان یک عکاس حس کردم، این تاریخ باید ثبت شود، زیرا نسل کنونی و آینده، به این تصاویر نیاز دارند تا به این واقعیت برسند که بخشِ بزرگی از آرامش و امنیتِ امروز آنها و ما که زیر بادِ خنکِ کولرنشسته ایم و گفت و گو میکنیم، مدیون دست و پاهای بریده شده همین آدمهاست».
«عکسهایی که درباره قربانیانِ جنگ است، هرچند در سپهرِ جغرافیای ایران رخ داده، بی شک اما پیامِ جهانی دارد و میتواند در خدمت صلح و دوستی قرار بگیرد».
«من افزون بر ضبط و ثبت و مستندنگاری تاریخ، گمانم بر این بوده و است که با این عکسها میتوان با دنیا گفتمانی را آغاز کرد که جنگ پدیده خوبی نیست و آنچه از همه جنگها برجا میماند، همین آدمها هستند. آدمهایی که یادگارِ آن روزها هستند و چه خوب است که هر یک از آنها و نیز ما به هر شکل، برای واژه مقدس صلح، کوشش کنیم».
این سخنان، گزیدههایی از دیدگاههای مهدی منعم -عکاس جنگ- است.
مهدی منعم، بیشترین کوشش و اهتمامِ خودش را - در تمامیِ این سالها- بر به تصویرکشیدن هویت و زیستِ آدمهای بازمانده از جنگ و زندگیهایشان- با برجسته کردنِ روابطِ انسانی- متمرکز کرده و لحظههای نابِ زندگی را در قابِ دوربین، مانا و جاودانه کرده است. در ادامه، گفتههای پردرد او را با صفحه «عشقستان» میخوانید.
اجازه میخواهم، از خودتان شروع کنیم. چه شد، چنین راه سختی را برای کار عکاسی برگزیدید؟
- هر یک از ما تعهد اجتماعی داریم. نه تنها نسبت به هموطنهای خودمان، بلکه نسبت به بشریت.
ایده آلها و آرمانهای من کلی هستند و در جغرافیای محدود نمیگنجند.
روزی حس کردم، تجربهای دارم با وسیله و همراهی به نام دوربین، که میتواند یک گفتمان خوب انسانی را با همه تقسیم کند.
موضوع من پیامد جنگ بر انسانها هست. همه قوانین بینالمللی - از قانون 1949 ژنو تا... - که تا به امروز تصویب شده، میگوید که درجنگها غیرنظامیها نباید آسیب ببینند. در جنگ، اما نخستین گلوله به سوی غیر نظامیان شلیک میشود وآنها قربانیانِ واقعیِ جنگ هستند .
برای شما عکاسی جنگ از کی شروع شد؟
- پیش از جنگ، من عکاسی میکردم. انتخاب خود من نبود. همه ماجراها و رخدادهای پیرامونِ حرفه امروز من، یک حادثه بود. ارتباط با آدمهایی که مسیر زندگی مرا عوض کردند. نخست از یک فضای محدود، عکاسی را شروع کردم. در سال 61 وارد خبرگزاری جمهوری اسلامی/ایرنا/ شدم.
آن وقت چند سال داشتید؟
- باور میکنید، من هنوز نمیدانم چند سال دارم!
پس خیلی جوان ماندهاید؟
- من به نیروی جوانی ایمان دارم. روزی که این حس نباشد آن روز، بی شک روز مرگ انسان است. من سال 39 به دنیا آمدم.
شما از عکاسی خبری به عکاسی جنگ رسیدید؟
- من آدم ماجراجویی نیستم. آدم معمولی و ضعیفی هستم. حتی ترکیدن یک لاستیک، شاید مرا سکته دهد. وقتی به خبرگزاری آمدم با دنیای دیگری از عکاسی آشنا شدم. با تصویرهایی که از دوستان عکاس میدیدم، احساس میکردم معنی و مفهومِ عکس، فقط عکس آتلیهای نیست و با ابعاد گستردهای از مخاطبان روبروست و میتواند جامعه را دگرگون کند. ... چنین شد که به عکاسی جنگ گرایش پیدا کردم.
با وجود ترسی که - به گفته خودتان- داشتید، روزهای نخست در میدان جنگ بر شما چگونه گذشت؟
- نخستین بار به همراه شهید «داریوش گودرزی کیا» به منطقه عملیاتی رفتم. تا زمان رسیدن به اهواز منطقه عملیاتی را مرور میکردم. تصورم این بود ما این سمت میایستیم و از نیروهای عراقی که از آن سو شلیک میکنند، عکاسی میکنیم.
با رسیدن به منطقه که همزمان شد با انفجار نخستین گلوله توپ در نزدیکی من، ترس همه وجودم را فرا گرفت.
با خود گفتم، دیگرهرگز به جبهه نخواهم آمد! اما وقتی به تهران بازگشتم با شنیدن مارش هر عملیات دوست داشتم، خودم را به جبهه برسانم با این که سرسوزنی زور و اجبار در کار نبود و هرچند ترس ذاتی داشتم اما همچنان دوست داشتم به جبهه بروم.
این روابط، هنوز با آدمهای جنگ پابرجاست.
نخستین عکسی که گرفتید، سوژه اش چه بود؟
- پیرمرد واکسی بود که کفش رزمندهای را واکس میکرد و سلمانی که سر رزمنده را اصلاح میکرد. این سوژهها برایم جالب بودند. زیرا چندان قابل تصور نبودند و فضای عاطفی تأثیرگذاری را در بیابانهای سوزان خوزستان برجا میگذاشتند. من شناخت کافی نسبت به پدیده عکاسی جنگ نداشتم.
عکسهای نخستین من خوب نبودند. اما وقتی به آن عکسها باز میگردم، میبینیم در آن عکسها صمیمیتی هست که برخاسته ازهمان نگاه ساده و نابِ نخستین و بی شیله و پیله عکاس است .
چه تجربههایی در عکاسی جنگ آموختید؟
- 26 سال پس از پایان جنگ به این رسیدم که یک عکاس، افزون بر یک دوربین و یک لنز، باید دفترچه یادداشت هم داشته باشد.
در سالهای اخیر، دفترچه یادداشت از من دور نمیشود.
رک بگویم، عکس مستند بدون یادداشت، عکس بیهویت است.
این ضعف، مشکل عکاسان ایران است که هیچ یادداشتی ندارند. البته امروز دوربینهای دیجیتال، امکان ضبط صدا هم دارند که میشود از آن برای ثبت اطلاعات استفاده کرد. اما این مهم است که یک عکاس حرفهای- پیش از عکاسی- همه اطلاعات را درباره موضوع ،مکان جغرافیایی،باورهای مذهبی و فرهنگی و... داشته باشد تا عکاسی به واقعیت جامعه نزدیکتر شود.
بیشترین وقتی که در خوزستان بودید، چقدر بود؟
- پیش از پاسخ به پرسش شما باید بگویم، ظلم بزرگی به عکاسان دفاع مقدس شده است وهنوز هم میشود.
این که میگویند، آقا! تو 15 روز جبهه رفتی وآمدی، پس آن رزمنده ای که 6 ماه و یک سال آنجا بود چه؟ فکر نمیکنند که ما زمانی میرفتیم که مرگ و زندگی در یک قدمی بود و در همان 10 روز عملیات، ممکن بود هرگز برنگردیم.
آقای منعم! پس از جنگ، فضا دگرگون و متفاوت شد و خیلی از عکاسان دفاعمقدس، به سر وقت سوژههای دیگر رفتند. شما اما بیش از پیش به سوژههای جنگ پرداختید. چرا؟
- من ناخواسته، سال 65 از عکاسی جنگ و از کار اداری دور شدم و برخلاف خواسته باطنیام، از عکاسیِ عملیاتها محروم شدم.
در هفتهها و ماههای آخرجنگ، این پرسش در ذهنم پدید آمد، آدمهایی که در جنگ دست و پاهایشان و... قطع و بریده شده، زندگی ایشان - پس از جنگ- چگونه خواهد شد؟ برای گرفتن پاسخ، کنجکاو شدم و تصمیم گرفتم بروم و از جانبازانِ جنگ عکاسی کنم.
چطور؟
- من از شما میپرسم، پس از هشت سال جنگ، آسیب دیدگان و جانبازان میخواهند وارد زندگی شهری شوند و معماری فلج شهرهای ما کدام آمادگی را برای زندگیِ شهریِ این آدمها دارد؟ آدمهایی که از جنگ برگشتند هیچ چیز برای زندگی آنها فراهم نیست. نمیتوانند با فرزند خودشان یک ساعت به پارک و بوستان بروند.
نخستین تلنگر به من زمانی بود که یک روز در خیابان ولی عصر، منتظر تاکسی بودم که دیدم جانبازی روی ویلچر نشسته و هیچ کس سوارش نمیکند!
این صحنه سبب شد من موضوع را جدیتر پیگیری کنم. هفت سال به درازا کشید تا من مسأله جانبازان را در کتاب «معجزه امید» چاپ کنم .
هر چه به جانبازان نزدیک تر شدم، دیدم آنها به ظاهر انسانهای معلول هستند اما – به واقع- انسانهای توانمندی هستند که میتوانند جامعه را متأثر و دگرگون کنند. من جانبازی را دیدم که فرزندش روی دوشش نشسته و میخواهد قله سهند را فتح کند و فتح میکند. انتشار تصویرهایی از این دست، میتواند برای آدمهای تنبل و کم اراده و بیتفاوت جامعه، انگیزه ایجاد کند.
چرا به آسیبدیدگان از انفجار مین پرداختید؟
- شماری از آوارههای کرد عراقی میخواستند به ایران بیایند. من به مرز کرمانشاه در نوسود رفتم تا ورود شان را به خاک ایران عکاسی کنم. چند کیلومتری هم داخل خاک عراق رفتم تا با آنها وارد کشورم شوم.
یک آواره پناهجو که جوان عراقی کُرد بود، در فاصله 150 متری من روی مین رفت. او را پشت وانت گذاشتند تا به بیمارستان صحرایی ببرند. من پریدم پشت وانت تا از او عکاسی کنم. یک پایش قطع شده بود و خون از پایش فوران میکرد.
این حادثه و یادآوریاش، مرا اذیت میکرد زیرا با وجود کنوانسیونی برای پرهیز استفاده مینهای ضد نفر با نام «معاهده اتاوا» که در سال 1977 تصویب شده، این سلاح ویرانگر همچنان به وسیله برخی از کشورها تولید و استفاده میشود. این سلاح به کسی هم که آن را کاشته، رحم نمیکند.
وقتی دقیقتر شدم، دیدم موضوع مهمی است که باید به آن پرداخت. ارتش عراق در زمان اشغال ایران بیش از 16 میلیون مین در غرب و جنوب غربی ایران و بصورت مشخص در خوزستان، کرمانشاه، ایلام، کردستان و آذربایجان غربی کاشته بود.
اما تنها مین، موضوع عکاسی من نیست.
کتاب قربانیان جنگ که پروژه اش، 12 سال به درازا کشید و با حمایت کمیته بین المللی صلیب سرخ چاپ شد و بازتاب فراوان در داخل و خارج کشور داشت، سه بخش دارد. یک بخش قربانیان مین، بخش دوم افراد آسیب دیده در اثر بمباران و موشک باران و بخش سوم غیرنظامیانی که در مناطق مسکونی شیمیایی شدند.
چه شد که صلیب سرخ از شما حمایت کرد؟
- یک گروه از صلیبسرخ برای بازدید از مناطق مین زده کرمانشاه آمدهبودند.
تا خبر شدم همراه ایشان به کرمانشاه سفر کردم.
در اتوبوس با یکی از اعضای صلیبسرخ صحبت کردم و گفتم که من یک کتاب در باره قربانیان جنگ دارم.
گفت: چه جالب ! قراری بگذاریم و کتابت را بیاور.
در یک آن به ذهنم رسید اگر این کتاب، از سوی صلیب سرخ پشتیبانی بشود، میتواند کاربرد جهانی داشته باشد و با همین انگیزه، قرار را گذاشتم.
وقتی ماکت کتاب را نشانش دادم، گفت ما نمیتوانیم کتاب چاپ کنیم. صلیب سرخ یعنی سازمان ملل. ما اگر این کتاب را حمایت کنیم، پذیرفته ایم که پرونده حقوقی این قربانیان میتواند جریان پیدا کند و چون ما نهاد بی طرف در همه مناقشهها هستیم، نمیتوانیم از چاپ کتاب شما حمایت کنیم. با نگاه دوباره به تصویرها گفت، این کتاب اما چنان عاطفه و بارِ انسانی دارد که من به مسؤولیت خودم حمایت میکنم.
هر چند کمک مالی آنها کم بود اما مهم لوگو- نامواره- صلیب سرخ بود که در کتاب چاپ شد.
آمدنِ لوگو در کتاب، مگر چه تاثیری دارد؟
- شما از هر کس بپرسید، میگوید که اگر میلیونها دلار به صلیب سرخ بدهی که لوگوی این سازمان در یک سند یا کتاب چاپ شود، ممکن نیست.
اما کتاب قربانیان جنگ، چون یک مستند تصویری است، عکس و همه پیامهایش نیز انسانی است و از آنجا که یکی از مأموریتهای نهاد بینالمللی صلیب سرخ انجام کارهای بشردوستانه است و چون عکسهای کتاب با نگاه انسانی تهیه شدهاند، در راستای ماموریت آن سازمان بود که سبب شد، از کتابم حمایت کنند.
اما این جا و در کشور خودمان انتظار داشتم، از این کار مستند و به درد بخور استقبال و حمایت ملی شود، ما میتوانستیم از تصویرهای مستند کتاب برای احقاق حقوق پایمال شده شیمیاییهای شهر سردشت بهرهبرداری کنیم.
میتوانستیم این کتاب را سند قرار دهیم، ببریم و بگوییم؛ آقای فرانس وآنرات هلندی! تو که میلیونها تن مواد شیمیایی فروختی ومحکوم شدی، حالا بیا و حق و حقوق شیمیاییها و خانواده هایشان را بده. ناخشنودی من این نیست که از منعم حمایت نمیشود.
به جهنم که نمیشود.
شکر خدا من یک لقمه نان دارم تا بخورم و تندرست هستم و کار میکنم.
... میدانید آرم و نشانِ صلیب سرخ یعنی چه؟ یعنی سازمان ملل.
این یعنی در هر دادگاه بینالمللی، سند .
جالب این که عکسها را دست فلان مسوول این کار میدهی، وقتی که میبیند، کاغذ روی میز میاندازد و میگوید، نگاه به عکسها آدم را داغون میکند!
معلوم است که داغان میکند.
من که از شیشه عطر و ادوکلن عکاسی نکردهام.
اگر نتواند بر آدمها تاثیر بگذارند که میشود یک سری عکسهای بیبو و بیخاصیت که روزانه صدها میلیون از آنها تولید و منتشر میشود .
یعنی از کتاب شما در دادگاه لاهه استفاده نکردند؟
- ماجرایی را برایتان روایت میکنم که خیلی دردناک است.
کتابم را چاپ کردم.
پس از دو سال، خیلی اتفاقی متوجه شدم که یک نهاد برای حضور در نشست سالانه سازمان منع وگسترش سلاحهای شیمیایی، ازعکسهای کتاب من اسکن کرده و یک بروشور هم تهیه کردهاند و در آن جا نمایشگاه گذاشتهاند.
یکی از عکسها را رئیس سازمان خلع سلاح شیمیایی دیده و گویا خیلی متاثر شده و گفته بود، من سالانه یک بار باید به دیدن این خانوادهها بیایم.
انگار یک سال هم میآید.
میخواهم بگویم، یک عکس تا چه قدر میتواند تأثیر بگذارد، هرچند مسؤولان ما هنوز این واقعیت را درک نکرده اند.
من از آقایانِ مسوول میپرسم، شما چگونه از دستاورد 12 ساله کار یک آدم که از هزینه زندگی شخصی خودش زده - آن هم بدون اجازه- بروشور تهیه کردید؟
آن جا عکسها به درد شما خورد، این جا اما من و عکسهایم به هیچ درد نمیخوریم؟!
یعنی کتابهای شما تأثیری بر مسؤولان نگذاشت؟
- چرا! وقتی کتاب قربانیان جنگ منتشر شد، دوستانی از مرکز مین زدایی تماس گرفتند و گفتند، منعم! خدا خیلی به تو لطف داشته. ... وقتی وزیر دفاع کتاب را دید، منقلب شد و دستور داد تا شمار شرکتهای پیمانکار پاکسازی میادین مین بیشتر شوند. نتیجهاش هم این شد که دست و پاهای کمتری قطع شد.
من خوشحالم که یکی از هدفهای انتشار کتاب که شتاب در پاکسازی میادین مین بود، به واقعیت پیوست.
من معتقدم عکاسان خبری و مستندکار، چشم سوم جامعه و مسؤولان هستند.
اگر به این چشم سوم اعتماد کنند، میتوانند مفید و موثر باشند و مشکلات مردم را کم کنند.
تا کنون جایزه ای، تشویقی و ... گرفتهاید؟
- من به - بهبه و چه چه – این و آن، نیاز ندارم.
من عکاس جشنوارهای نیستم، اگر چه جوایز و افتخارات هنری میتواند باشد و هیچ ایراد هم ندارد.
اما من مایلم به عنوان یک «عکاس مولف» در کشورم بمانم.
کارم، فراتر از جشنوارهها است.
من برای تاریخ کشورم مینویسم و تصویر میکنم.
آدمهای این تاریخ را دوست دارم و به آنان عشق میورزم. برای «زهرا» دختری که در شهر سردشت دارم که در پی انفجار مین از هر دو چشم نابینا شد، وقتی در قطار تهران - مشهد بودم، یک پیامک فرستادم نوشتم: دختر بابا! خوبی؟
پاسخ پیامکم را زهرا چنین نوشت: این دختر قربون بابا! بابای مهربون که چشمان من است.
در مسیر، وقتی به منظرهها چشم میدوختم، به زهرا فکر میکردم و بارها اشک ریختم.
در عکاسی از آسیبدیدگان، چه چیزهایی را بیشتر میبینید؟
- من بخت بلندی دارم که در این زمانه که برخی از مردم دنبال پورشه وآپارتمانهای 500 متر و... هستند، در بیابانها دنبال پیدا کردن دست و پاهای قطع شده آدمهایی هستم که نمیتوان دردهایشان را نگفت و قصه زندگیشان را به تصویر نکشید.
همه تلاش من این است که این آدمهایی که عکسشان را میگیرم، تحقیر و کوچک شمرده نشوند.
تا از این دست و پاهای قطع شده، استفاده ابزاری نکنم برای رسیدن به نام و نان و این آدمها را کج و کوله نشان ندهم، بلکه در زندگی، شخصیت و کرامت انسانیشان حفظ شود و این سختترین بخش، از کار عکاسیِ من است.
به کدام استانها سفر کردهاید؟
- پنج استان هم مرز با عراق. به خوزستان، ایلام، کرمانشاه، آذربایجان غربی و کردستان.
چرا بنیاد یا ارشاد از شما حمایت نمیکند؟
- من یک بحث کلی تر دارم. این تصویرها کاربرد جهانی دارند.به حق مدعی هستیم که مردم ما در جنگ تحمیلی هشت ساله عراق علیه ایران مظلوم بودند و چه اسنادی معتبرتر از عکسهای قربانیان جنگ که میتواند درستی این ادعا را ثابت کند؟
من معتقدم هنوزهم همه چشمها در دنیا کور و همه گوشها کر نیستند، اگر با زبان جهانی با دنیا گفتوگو کنیم، بیشک مخاطب خواهیم داشت.
اما این پرسش هست که درآمد شما برای ادامه کار و زندگی از کجاست؟
- این که میگویم من کارمند دولت و وزارت ارشاد نیستم و کارمند جانبازان و قربانیان غیر نظامی - خانواده بزرگ من- هستند، یک شعار نیست. این همان برکت زندگی است که یک کارخانه خودروسازی بدون این که من دفتر دستک داشته باشم، زنگ میزند و یک پروژه به من میدهد. در حالی که صدها عکاس با دفتر دستک مدرن در شهر هستند اما این کار به من سپرده میشود و این رازِ همان برکت است که مزد این پروژه، یک سال زندگی مرا راه میبرد و من، نیک بختانه میتوانم شش ماهِ دیگر هم از جانبازان عکاسی کنم.
بله! باورش سخت است که من دست همسرم را بگیرم و با یک ماشین فکسنی بروم 15 روز در کردستان، کوچه به کوچه ، روستا به روستا دنبال این آدمها بگردم و از آنها عکاسی کنم.
آن وقت کسی که در زمانی، وزیر این کشور بوده بگوید ، آقای منعم! فکر نمیکنی وقت این کارها گذشته است! باورش برایم سخت است که بشنوم کسی بگوید که از تاریخ کشور خودت عکاسی نکن. اگر من این کار را نکنم پس چه کسی باید آن را انجام دهد؟نکند هنوز هم باور داریم که بی بی سی و سی ان ان و...باید برایمان تاریخ نگاری کنند. نسل امروز هم اگر بگوید، منعم دیوانه است، حق دارد.
جالب است برخی میگویند، او نوکر دولت است. و برخی هم میگویند، ریش و سبیل ندارد، ولش کن. من خوشبختانه از دولت چیزی نگرفتهام و نمیگیرم.در تمامی این سالها تنها کمکی که دولت به من کرد، بیمه هنرمندان بود که خوشبختانه آن را هم امسال از من واز خیلیهای دیگر گرفتند.
... و «جنگ» از نگاه مهدی منعم؟
- نتیجه هر جنگ، قربانیان جنگ است که من آنها را در کتابم آوردهام. پس از جنگ، زیرساختهای اقتصادی با فناوری روز ساخته میشود، اما کدام فناوری را سراغ دارید که دست قطع شده و چشم کور افراد جنگ زده را به آنها بازگرداند؟
من بچههای خواهر و برادرم شهید شدهاند. خانواده آنها آرامش دارند. میدانند بچه هایشان برای دفاع از خاک مقدس کشور و امنیت مردم، جانفشانی کردهاند و پاداش آن را میگیرند که وعده الهی هم جایگاه آنهاست.
اما وقتی زهرا به من زنگ میزند و من به شوخی میگویم: زهرا! تو دو میلیون حقوق میگیری، وضعت خوبه! میگوید: بابا! تو ماهانه دو میلیارد به من بده، وقتی نمیتوانم پیراهنی را که پوشیدهام، ببینم رنگ گلهایش چه رنگ است،... تو دنیا را به من بده! این آدم روزهای تلخی را از جنگ به یاد دارد و در یک لحظه از بینایی به نابینایی رسیده است. ... پس زیباترین شکل تعهد این است که برای صلح بکوشیم تا فرزندان این سیاره زیبا در حسرت دیدن برآمدن آفتاب نمانند.
... و سخن آخر؟
- ما به دنیا نیامدهایم که بچه دار بشویم، غذا بخوریم و لباس خوب و خانه و خودروی خوب داشته باشیم. ما یک تعهد جهانی نسبت به انسانها داریم که برای صلح در جهان بکوشیم و من صدای کوچکی هستم برای گوشهای کری که شاید با دیدن این عکسها بشنوند.
نظر شما