میگويم پير، به اين معنا نيست که پدربزرگ و مادربزرگ شده باشند و در چهار ديواری خانۀ پسرها يا دخترهاشان نوهداری بکنند و اگر تازه پا به 60 سالگی گذاشته باشند، ديگر آن قدر به نظر همه پير بيايند و از همه در لفافه حرفهايی بشنوند که گاهی واقعاً احساس زيادی بودن بکنند و خودشان هم کمکم به اين فکر بيفتند که ماندنشان توی آين دنيا ديگر معنايی ندارد.
در آن ديار اگر زن 90 سالهای را ببينيد که با چرخ دستیاش -که برای او کار عصا را هم میکند- به آهستگی حلزون دارد میرود به خريد روزانه، اوّلاً از تعجّب شاخ درمیآوريد و پيش خودتان میگوييد: «زن بيچاره، مگر کسی را نداری که در اين سنّ و سال و با اين حال نزار که هر آن ممکن است در پياده رو بيفتی و نفس آخر را بکشی، از خانه بيرون آمدهای و چرخ خريدت را جلوی خودت يا به دنبال خودت میکشی؟» و ثانياً آرزو میکنيد که شما هم بتوانيد به چنين سنّ و سالی برسيد و باز هم روی پا باشيد و بدون هيچ بيم و هراسی تنها از خانه بيرون بياييد.
امّا جامعه اروپایی به همين زن 90 ساله هم «پير» نمیگويد. در زبان روزمرّه هم دعای «پير بشوی ان شاءالله» ندارند. معمولاً میگويند: «May you live long»، که يعنی «عمرت دراز باد». شايد بگوييد: «چه فرق میکند؟ عمرت دراز باد هم يعنی پير بشوی!». اين دو دعا خيلی با هم متفاوت است. مهمّ همان کلمه «پير» است که شما هيچ وقت به يک آدم حتی 90 ساله هم نمیگوييد. عمر دراز چه ربطی به پيری دارد.
در فرهنگ زبانی ما ايرانيها «پير» مترادفهايی دارد نظیر: عليل، زهوار در رفته، هاف هافو، بوی الرّحمان گرفته، و مانند اينها. ولی «عمر دراز» چيزی است که همين زن 90 ساله دارد و هنوز هم برای خريد روزانه با چرخ دستیاش تنها از خانه بيرون میآيد.
گفتم اگر شما صبح زود از خانه بيرون بياييد که به سر کار برويد، در ايستگاه اتوبوس بندرت چشمتان به مردها و زنهای پير میافتد. اين به جای خود. امّا اگر بعد از ساعت 9 صبح به ايستگاه اتوبوس برويد، آدمهای پير بيشتر میبينيد تا آدمهای جوان. اينها از 60 و 65 سال به بالا دارند و ميان آنها 90 به بالا هم پيدا میشود. تازه اگر يک مانع کوچک نداشتند، نمیگذاشتند بعد از ساعت 9 صبح از خانه بیایند بيرون!
قضيه اين است که آنجا به زنها بعد از 60 و به مردها بعد از 65 سالگی کارتی میدهند به نام «Freedom Pass»، که ترجمه تحت اللفظی آن می شود «جواز آزادی»، يعنی «سفر مجانی». اگر کسی هنوز به «دراز عمری» نرسيده باشد و بخواهد با ترن از حاشيه شهر به مرکز آن برود و برگردد، بايد حدّاقل 13 یورو پول بليت بدهد، و تازه به کسی که به اين امتياز میرسد، نمیگويند «پير»، میگويند «senior citizen»، که تقريباً میشود «شهروند پا به سن گذاشته».
البته اینجا هم از این نوع آدمها داریم، مثلا همین مادر بنده! با اینکه حدود 90 سال دارد، ولی هنوز هم باید برای خرید خودش به بازار برود و انتخاب کند، تمام مجالس شادی و عزای دوستان و فامیل را باید برود و اگر بنده یعنی همین پسر ناخلف، تخلفی کنم و به بهانه خرابی خودرو یا گرفتاری از زیر بار مسؤولیت شانه خالی کنم، خودش یک تاکسی تلفنی میگیرد و به نشانی مورد نظرش میرود و بعدش هم کلی متلک بار بنده مینماید! که چی؟ فکر کردی پیرم و نمیتونم؟ بنده هم میگویم: استغفرالله! کی گفته؟ ماشاءلله شما از من هم سر حالتر هستی، مادرجان!
امّا راستش من که حالا به میانسالی رسیدهام، آرزو میکنم که وقتی که به سبزیفروشی یا میوهفروشی محلّه میروم، صاحب مغازه که مردی است جوان، در جواب سلام من نگويد: که «چه طوری، حاج آقا؟»، بلکه بگويد: «چه طوری، جوان؟»!
نگارش:داوود مولوی
نظر شما