عشقستان فرحروز صداقت و زهره کهندل: از شمار آخرین‌هایی است که هنگام سقوط خرمشهر، شهر را ترک کرد. «فرهاد دشتی» رزمنده ای که چند ترکش از جنگ با خود دارد و درعملیات بدر نیز شیمیایی شد. 

خرمشهر فتح شد، ولی از مردمش غفلت کردیم

او خاطراتی شنیدنی از روزهای خون و فتح دارد. او بچه خرمشهر و ساکن تهران است، اما هنوز لهجه خرمشهری دارد. در پاسداشت فتح خرمشهر با وی گفت و گو کرده‌ایم که از نگاهتان می‌گذرد:

 

  چه شد یک رزمنده خرمشهری، سر از تهران درآورد؟

-  من در آبادان، مرکز پرورش میگو و تولید کنسرو ماهی دارم. سال گذشته 400 تن میگو صادر کردم.

 

  اگر مرکز پرورش میگو شما در آبادان است، در پایتخت چه می کنید؟

-  پس از سقوط خرمشهر، مردم آنجا به شهرهای دیگر مهاجرت کردند. همه منتظر بودند تا خرمشهر آباد شود اما نشد. همه امکانات و زیر ساختها از بین رفته بود. سرمایه گذاران از این شهر رفتند و زیر بنای اقتصادی خرمشهر نابود شد.

چون شرکت ما و همه امکانات در تهران است ناگزیرما هم در تهران زندگی می کنیم.

 

  چرا شما  و مانند شما به خرمشهربرنگشتید تا آن را آباد کنید؟

-  تا وقتی پای دفاع از شهر در میان بود، ایستادیم تا از اهداف، تفکر و باور خودمان دفاع کنیم. پس از فتح خرمشهر، بیشتر کسانی که در این شهر ساکن شدند از توان مالی ضعیفی برخوردار بودند. از بندر خرمشهر فقط کشتی های غرق شده و مواد منفجره در آب مانده بود. 15-10 سال، زمان برد تا آبراه تجاری باز سازی شود. مدتی هم عراق با آمریکا درگیر شد و لایروبی انجام نشد. در این مدت فقط کشتی های کوچک و بزرگ رفت و آمد می کردند.

پس از جنگ، دولت توسعه اقتصادی و تجارت بندری را به بندرعباس برد. سقوط دوم خرمشهر، سقوط اقتصادی به دست دولتهای پس از جنگ است که البته علت این سقوط هم جنگ بود. خرمشهر را فتح کردیم اما نتوانستیم آباد کنیم. علت آن نیزهمکاری نکردن دولتها بود. دولتها اگر می خواستند، می توانستند بندر خرمشهر را زنده کنند.

  می توان این زخم کهنه را درمان کرد؟

-  جذابیت خرمشهر به بندر خرمشهر است. چرا همه به کیش می روند؟ مگر به جز این است که کیش چندین هتل و پاساژ و منطقه گردشی دارد؟ ورود سرمایه توانست یک جزیره بایر را زنده کند. برای سرمایه گذارها باید فرصتهای تشویقی پدید آورد و آنها را به خرمشهر کشاند. به نظر شما من و خانواده ام چرا در تهران زندگی می کنیم؟

 

  پاسخ روشن است چون در تهران امکانات فراوان هست.

-  بله! من در تهران زندگی می‌کنم چون                      خانواده ام از من می‌خواهند در مکان بهتری زندگی کنم. جنگ که نیست تا به بچه ام بقبولانم باید در خرمشهر بمانم. امروز خرمشهر، نه تنها از نظر اقتصادی بلکه از بابت فرهنگی، آموزشی و امکانات زندگی فقیر است.

 

  به روزهای فتح خرمشهر برگردیم؟

- بله. از آخرین لحظه های سقوط خرمشهر می‌گویم تا به فتح برسیم. روز های آخر در هر محله ای، یک گروه تشکیل داده بودیم. گروه سی نفری ما هر روز کمتر می شد. گاه آنقدرکم می شدیم که با گروه‌های محلات دیگر، یکی می شدیم. آخرین روزی که خرمشهر سقوط کرد، چند تا از رفقای همکلاسی‌ام را از دست دادم. « حسین حاجی شاه»، چند زخمی را به سمت کوت شیخ می برد که روی پل خرمشهربا آرپی‌جی عراقی‌ها شهید شد. «نضاوی» را هم با آرپی‌جی زدند و من ترکش خوردم. بازماندگان در خرمشهر، زخمی بودند. عراق بر  پل خرمشهر تسلط داشت و مجبور شدیم از زیر پل به سمت کوت شیخ برویم. مجبور بودم از زیر پل رد شوم. هر لحظه امکان داشت در آب بیفتم. دستم آسیب دیده بود. مسیر 20 تا 30 متر بود و یک مسیر ده دقیقه ای را در سه ساعت پیمودیم تا به کوت شیخ برسیم. وقتی به کوت شیخ رسیدم، مرا به بیمارستان بردند و دکتر گفت باید بیرون از شهر عمل شوی، اما من نمی خواستم منطقه را ترک کنم. برای اینکه دردم آرام شود، مسکن های قوی می خوردم. دو سه ماه با همان حال در آبادان ماندم و همراه رزمنده های باقیمانده سپاه خرمشهر در هتل پرشین آبادان مستقر شدیم. دوباره سازماندهی و به شکل پدافند در کوت شیخ مستقر شدیم. خیالم که راحت شد به آبادان برگشتم. گروه مهندسی رزمی تشکیل دادیم. مسؤول مهندسی شدم و آموزش دیدم. ماموریت ما زیر نظر قرارگاه کربلای سپاه، سنگرسازی، خاکریز سازی، درست کردن موضع توپخانه و شناسایی دشمن بود.

 

  فکر می کردید خرمشهر آزاد شود؟

-  فتح خرمشهر داستان عجیبی دارد. این داستان را تاریخ باید باور کند. داستان فتح خرمشهر خیلی شبیه به عملیات فتح المبین بود.

 

  چرا فتح المبین؟

-  ما در عملیات فتح المبین در دو سه روز نخست تلفات بسیاری دادیم و ضربه سختی به ما وارد شد. پس از دو سه روز، بارندگی شدید شد.عراقی ها فکر کرده بودند ما شکست سختی خوردیم و توان عملیات جدید را نداریم. پس از بارندگی، مرحله دوم عملیات را انجام دادیم. من مسؤول محور بودم و تا عمق خاک عراق پیش رفتم تا محل پدافند و خاکریز را شناسایی کنم. همان طور که جلو می رفتم حدود 300 تا 400 تانک و ماشین نفربر را در یک دشت گسترده دیدم که همه در گل گیر کرده بودند. دیدم هیچ کس نیست و همه فرار کرده‌اند. لباسها و مواد غذایی شان را هم جا گذاشته بودند. این باران به ما کمک کرد که آنها نتوانند از این امکاناتشان استفاده کنند. جالب این که ما با موتور بودیم و عراقی‌ها در نزدیکی ما داشتند با زحمت، کامیونی را از گل بیرون می کشیدند. تجهیزاتشان را به خط خودمان بردیم. عراق وقتی آن همه تجهیزات را از دست داد، توان حمله را از دست داد.

 

  ... و در خرمشهر چه رخ داد؟

-  در مرحله نخست عملیات بیت المقدس، بین محمدیه و دارخوین در کارون پلی به نام مارد زده شد. باید 18 کیلومتر از رودخانه تا جاده اهواز – خرمشهر را در شب حرکت می‌کردیم و پشت سر نیروهای عملیاتی وارد می شدیم. ساعت 2 نیمه شب به جاده اهواز –خرمشهر رسیدیم. متأسفانه گروه ما- تیپ بدر- دیر به جا ده رسید و عراقی ها بر جاده مسلط شدند. جوری که در روز، تا ده کیلومتری را هم می دیدند و با تیربار به رگبار می بستند. ما شبها عملیات می کردیم که آنها دید نداشته باشند. عراقی ها هرگز فکر نمی کردند آن همه نیروی ایرانی بتوانند خود را به جاده اهواز- خرمشهر برسانند. وقتی از رودخانه رد شدیم 70 در صد عملیات انجام شده بود. ما در جاده خرمشهر بودیم که گفتند به سمت شلمچه عملیات کنید. در مرحله بعد عراقی ها را محاصره کردیم، آنجا بچه های مشهد خیلی تلفات دادند و بعدها همان جا برایشان یادمان ساختند.  ما جاده مرزی شلمچه را گرفتیم و راه فرار عراقی ها را بستیم و آنها نتوانستند از تنها راه فرار برگردند. همان جان بود که شمار زیادی عراقی در خرمشهر به دام افتادند.

 

  کی وارد خرمشهر شدید؟

-  ساعت 3-2 بعد از ظهر وارد خرمشهر شدیم. چون مسؤول محور بودم، زودتر رفتم.

 

  چه حالی داشتید؟

-  خرمشهر شهر ما بود. دوستش داشتیم. برای آزادی اش لحظه های سختی را گذرانده بودیم. وارد شهر که شدم، همه خاطرات مانند فیلم از جلوی چشمم گذشت. احساس کردم به عهدم وفا کرده‌ام همان قولی که بچه ها هنگام سقوط خرمشهر به یکدیگر داده بودیم. پس از 18-17 ماه، بار دیگر به خرمشهر بازگشتیم.

 

  پس از ورود به شهر، نخستین جایی که رفتید کجا بود؟

-  من بچه خرمشهر بودم و همه جا را مانند کف دستم می شناختم. به سمت مقر عراقی ها رفتم. همه امکانات از ماشین فرماندهی تا اسلحه سربازان در مقر بود. سراغ ماشین فرماندهی رفتم اما روشن نمی شد، بنزین نداشت. ناگهان پشت سرم سه عراقی را دیدم . لباس شان را به نشان تسلیم بالا گرفته بودند.

 

  به سمت خانه تان هم رفتید؟

-  بله. اما خانه مان را خاکریز کرده بودند. صدها خانه در کوچه ما که نامش «پارس» بود، خاکریز شده بود.

 

  از اعضای خانواده تان هم در فتح خرمشهر بودند؟

-  ما چهار برادر بودیم. حمید شهید شده بود. فریدون از فرماندهان بود و برادر کوچکم همراه با خانواده بود.هنگام فتح، من و فریدون در خرمشهر بودیم.

 

  خانواده شما به خرمشهر بازگشتند؟

-  ما دیگر در خرمشهر خانه ای نداشتیم. پس از جنگ هم آنقدر امکانات ضعیف بود که نمی توانستیم خانه ای بسازیم. پدرم در تهران دو بار سکته کرده بود. همان زمان، در خیابان کریم خان خانه ای به آنها داده بودند که در آن زندگی می کردند.

 

  هنگام فتح خرمشهر چطور بود؟

-  همه به مسجد جامع رفتیم. شور و هیجان فراوان داشتیم. خاطره عملیات فتح المبین در شوش برایم زنده شد که باریدن باران سبب ماندن عراقی ها در گل و لای شد. راه رسیدن به خرمشهر را در ذهنم بازخوانی کردم. وقتی از روی پل رد می شدیم، هواپیماهای عراقی شروع به بمباران کردند. ناگهان توفان شدیدی برخاست و گرد و غبار به هوا بلند شد که جلو دید خلبانان عراقی را می‌گرفت. عراقی ها پل را نمی دیدند و نیروهای ما به آسانی از پل گذشتند و توانستیم تانک ها، نیروها و تدارکات را از پل عبور دهیم. این غبار سبب شد، هواپیماهای عراقی پل را گم کنند و من باور دارم که باران در شوش و توفان در خرمشهر از امدادهای الهی بود که به کمک رزمندگان اسلام آمد. جالبتر این که در میان گرد و غبار، بچه ها چند هواپیمای عراقی را هم زدند. هنگامی که امام خمینی (ره) فرمودند، خدا خرمشهر را آزاد کرد، برای من عجیب بود با این که هنوز کسی فرصت نکرده بود نت گزارش عملیات را بدهد، پس چگونه امام چنین پیامی را دادند.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.