و همیشه هم برپاست. اینطور نیست که امشب باشد و فردا شب برگزار نشود. من از اول ابتدایی به این کلاسها میرفتم. هم بهخاطر تربیت خانوادگی که مقیّد به روزهداری بودند و هم اینکه تحتتأثیر این کلاس دوست داشتم با وجود سن کم روزه بگیرم که البته اینهم با خود سختیهایی داشت.
یادم هست اولین روزهاییکه قصد داشتم روزه بگیرم و مانند بزرگترها برای سحری خوردن بیدار شوم، 7 ساله بودم. به اصرار از خانواده میخواستم که من را هم برای سحر بیدار کنند، آنها هم یا قول میدادند و یا اگر هم وعدهای در کار نبود، از بیدارکردن من بهدلیل سن کمم، امتناع میکردند. به همین خاطر روزی تصمیم گرفتم تا خودم گره از این مشکل باز کنم. هنگام خواب پایم را با ملحفهای به پای یکی از بزرگترها بستم تا زمانیکه او بیدار میشود، من هم بیدار شوم، غافل از اینکه او از من زرنگتر بود و قبل از اینکه من بیدار شوم، آن بند را باز کرده بود.
همانطورکه گفتم در دزفول کلاس قرآنی برگزار میشد که مدیریت آن برعهدۀ آقای نظیفپور بود. ایشان که الآن هم در قید حیات هستند و به کارهای فرهنگی خود ادامه میدهند، در سالهای بعد، از فرماندهان دفاع مقدس شدند. ایشان در آن دوره، با برپایی این کلاسها در مسجدی سعی در بیدار کردن افکار مردم داشتند؛ چراکه آن زمان مصادف با سالهای 55 و 56 بود که درگیریها و مبارزات برای به ثمر نشستن انقلاب به اوج خود رسیده بود. من هرشب با ذوق و شوق از خانهمان چند محله را طی میکردم و در آن تاریکیِ خیابانها میدویدم تا به این کلاسها برسم. در آن زمان کودکی 7 یا 8 ساله بودم. یکی از این شبها که به مسجد رسیدم، دیدم چند نفر مانع ورود بچهها میشوند و میگویند بچهها حق ورود به مسجد را ندارند، چون آنها مسجد را نجس میکنند. خب این حرف سنگینی برای ما بود. امّا بعدها فهمیدم که قضیه از چه قرار است. بهدلیل فعالیتهای آقای نظیفپور سعی داشتند از حضور نوجوانان و جوانان در این مسجد خودداری کنند که البته موفق نشدند.
* شاعران و منتقد ادبی
نظر شما