اینکه مدام مراقب دست و پاها و چشمها و زبان و نگاه و حرفهایت باشی و هراس این را داشته باشی که کاری نکنی تا همۀ کارهای خوبت را خراب کند. باید صبوری کنی، خوبیِ روزه همین صبوریکردن و محکمبودنِ مداوم و چندروزهاش است.
رمضان امّا شیرین است. دمدمای غروب که اذان نزدیک میشود، صدای قلقل آب سماور بخار را به در و دیوار آشپزخانه میپاشد و دل تو را روشن و شفاف میکند؛ چون یک حسّ و حال خوبی دارد، یک طعم شیرین و آرامبخشی که اسمش را نمیدانم. حالا فکر کن در یک شهر خدایی هم باشی. کافی است در این شهر خوب گوش بدهی، خوب قدم بزنی، خوب نگاه کنی و از همه مهمتر خوب دل بدهی. دلدادگی در این شهر خیلی اهمیّت دارد، مهم است، ارزش دارد. دلداده که باشی بهتر میبینی و بهتر نگاه میکنی و حظّش هم برایت بیشتر است.
*یک اتفاق خوب در راه است
حتی در خیابانهای دور شهر هم که باشی، از ته هرکوچه، گوشهای کوچک از حرم، چشمت را روشن میکند. حس این را داری که نزدیک است و این نزدیکیاش را خوبِ خوب حس میکنی. اینجا همیشه یک اتفاق خوب و تازه در راه است. مشهد شهر آدمهاست و حسهای تازه.
گاهی همینطور بیهوا به خیابان میزنم؛ صبح سپید، یک ظهر، صدای اذان، عصر، ده دقیقه بعد غروب نشده و غروب آمده و صدای اذان که بلند میشود، هرجاییکه باشی، هرکه باشی، به هرحالیکه باشی، نشسته و ایستاده و پیاده و سواره، چشمهایت خیرۀ یک نقطه میشود. اینجا مردمانش مهرباناند، برایش قسم میخورم. حتی اگر دیرجوشیِ خفیفی در ذات بعضیهایشان هم باشد، چون بدانند مسافری و زائر شهر امامرضا(ع)، عزّتت را دارند.
*آدمهای این شهر از دم خوشبختاند
این را حرفهای مرد مسافر تأیید میکند که خرمآبادی است و عاشق مرام مشهدیها. حرف مشهد و مردمش که میشود میگوید: آدمهای این شهر از دم خوشبختاند. این را بیهیچ تعارف و اغراقی میگوید و تعریف میکند فرقی نمیکند در یک مجتمع مسکونی زندگی کنی یا آپارتمانِ چند طبقه، نصبکنندۀ دکلهای مخابراتی باشی و از آن بالا آسمان شهر زیر پایت باشد یا کارگر معمولی یک ساختمان. اینکه هرروز، هفته، ماه و حتی سال، گردنت را کج بگیری و چشمت را به جایی خیره کنی و بگویی دستم را بگیر، خیلی آدم خوشبختی هستی.
*یکنفر هوای همۀ روزهایت را دارد
آن یکنفر هوای همۀ روزهای سختت را دارد. مرد خرمآبادی به همین شیرینی حرف میزند و میگوید بین 365 روزِ سال، این ماه را برای سفر انتخاب کردم چون حس کردم توی مشهدِ خلوت، شاید بیشتر به چشم آقا بیایم.
در هوای شهر حسی هست که حتی اگر غم هم داشته باشی، حال خوشی داری. به خلسه میماند. خوب و روحانی است؛ خاصه آن لحظههای شیرین، یک حسی آرامآرام میآید و توی لایههای پنهان روحت جا خوش میکند. آنقدر بیصدا مینشیند که خودت هم نمیفهمی.
*مشهد را با خودمان داریم
من این را نمیگویم، آدمهاییکه اینجا آمدهاند و رفتهاند این را میگویند. آنهاییکه میگویند با مشهد رفتهاند و با مشهد برگشتهاند و مشهد را هرجا که باشند با خودشان دارند. راه خانۀ او برای من هم همیشه باز است و از همۀ نعمتهای دنیا همین یکچیز هم با آدم باشد، برای همیشه بس است.
انگار نه انگار که تابستان است و هُرم هوا آدم را آزار میدهد. از بهار یک فصل گذشته است. باران نمیآید. هوا گرم است و عطش دارد. امّا درِ رحمت آسمان که باز باشد، نیازی به باران و باد و این حرفها نیست. نسیمی چنان روحت را به وجد میآورد که ناخودآگاه سر بالا آورده و میگویی: خدا را شکر!
اینجا یکی از ورودیهای حرم است. نشانی درستش را میخواهی، بست شیخ نواب صفوی یک مرد با کولهاش نشسته آن نزدیکی روی چهارپایهای کوچک و مسافرتی و زل زده به روبرو، همانجاییکه آدمهایی مثل من دارند میآیند و میروند. چندبار وسوسه میشوم جلو بروم و برای حرفزدن از او شروع کنم. پایم پیش نمیرود. فکر میکنم پرسیدن از حس و حال آدمها کار درستی نیست. صدای گریۀ آدمها تکانم میدهد. دست خودم نیست، طاقت گریۀ آدمها را ندارم. حالا فکر کن یک مرد بلندبلند گریه کند. بیپروا اشک بریزد و نترسد صدای هقهقش توی ایوان و صحنِ به این بزرگی بپیچد. لابد یکچیزی شده که دارد اینطور گریه میکند.
میخواهم نزدیک شوم و بگویم راحت باش. اینجا شهر خداست. شهر همین کبوترها و اذان. شهریکه راحتت میکند. جرأتش نیست. بعد هم پا پیش میکشم. این اشک ریختنها تکانم میدهد. حواسم را یکجورهایی از مرد پرت میکند و میکشاند تا قالیچههای آویزانشدۀ جلوی ورودی رواقها. کسی به کسی کاری ندارد. به غریبهبودنات، به آشنا نبودنت به راه رفتن و حرف زدن و نگاه کردنات. یک حس امنیّت از جایی و نقطهای داری که برای همه آشناست. نشانیهایش را خطبهخط میدانند. با همۀ شلوغی، پر از آرامش است. سرراست و اسرارآمیز، آفتاب داغ میتابد، رمضان است صدای اذان بلند میشود از یک حنجرۀ حیّ و حاضر، و با صدای حرفزدن آدمها، خندیدنها و گریههایشان قاطی میشود.
چیزی ندارم بگویم جز اینکه رمضان باشد یا نباشد، اینجا شهر آدمهاست، شهر کبوتر و منارهها، شهر خدا و دعا. اینجا میتوانی همۀ آدمها را به یاد بیاوری، آنها که با التماسدعا بدرقهات کردهاند، آنهاکه لطفشان را در حقات تمام کردهاند و آنها که بد کردهاند و حالا وقت بخشش آنهاست.
رمضان است، ماه گذشتن. سخت نگیر. دستهایت را زیر باران رحمتش بگیر و یک به یک آدمها را یاد کن، همین حالا...
نظر شما