آمنه مستقیمی - برای همۀ ما لحظۀ افطارهای رمضان از زیباترین و بهترین لحظاتی است که سپری کرده‌ایم، ...

اینجا عین زندگی است

 نه برای آنکه بعد از ساعات طولانی، مجوز خوردن و آشامیدن می‌یابیم، بلکه شورِ شیرین بندگی بعد از یک‌روز طاعت دربرابر معبود این حس را در وجودمان به غلیان درمی‌آورد. در این میان هستند سفره‌های افطاری‌که هم به تو شور می‌دهند و هم احساس شرمندگی از این‌همه منت و شِکوه برای چندروز روزه‌داری!

وقتی برای مراسم افطاری در گلزار شهدا دعوت شدم، اصلاً تصور نمی‌کردم قرار است یکی از زیباترین تصاویر افطاری در قاب ذهنم در این محفل ساده، آن‌هم در به‌قول معروف گورستان! نقش ببندد. یک ساعت و نیم مانده به اذان، راهی بهشت‌زهرا(س) شدیم. خوشبختانه خیلی طول نکشید تا به آنجا رسیدیم. از دور هم می‌شد فهمید که در قطعۀ شهدا خبرهایی هست. تعداد ماشین‌های پارک‌شده و دیگ بزرگِ آشی که از دور خودنمایی می‌کرد، نوید افطاریِ دلچسبی را می‌داد.

برخلاف حس معمول نسبت به گورستان که شاید توأم با حُزن و دلتنگی باشد، با ورود به قطعۀ شهدا حس آدم‌هایی را داشتم که به خانۀ یکی از اقوام و آشنایان قدیمی‌اش وارد شده و با اینکه کسی به استقبال ما نیامده بود، امّا گرمای خوشامدگویی و روی خوش و مهمان‌نوازیِ میزبانان را با تمام وجود حس می‌کردم؛ گرمایی‌که در گرماگرم روزۀ تابستان نه‌تنها آزارم نمی‌داد، بلکه آرامم می‌کرد.

 

مخملی‌ترین سنگ قبرهای عالم!

شاید همین حس باعث شد فکر کنم «گلزار» واژۀ کوچکی است برای این قطعه از بهشت که اصلاً حس نبودنِ آدم‌هایی‌که به تعبیر ما دیگر نیستند را به مخاطب نمی‌دهد. مکانی ساده و عاری از تجملاتِ معمول مکان‌های دنیوی‌که با سنگِ قبر مفروش شده، امّا به تو حسّ راه‌رفتن روی مخملی‌ترین سبزه‌زارها را می‌دهد! 

عده‌ای مشغول آماده‌سازیِ فضا برای افطار بودند، البته خیسیِ اطراف نشان می‌داد که قبور مطهر شهدا کمی‌قبل با آب و گلاب شستشو داده شده و برای پذیرایی از مهمانان ضیافت الهی آماده شده‌اند.

همکاری برای آماده‌کردن سفره که علی‌رغم سادگی ظاهری‌اش، حسّی شیرین را به مخاطب القا می‌کرد، تصویری زیبا رقم زده بود. بدون اینکه نیاز باشد کسی کاری به دیگری بسپارد، هرکسی خود عهده‌دار کاری شده بود؛ یکی نان‌های تازه را تکه‌تکه می‌کرد، یکی سبزی‌ها را درون ظروف یک‌بارمصرف می‌ریخت، دیگری پنیر و خرما درون ظرف می‌گذاشت و چندنفری هم پای دیگ آش مراقب بودند آش خوش‌عطر و بویشان ته نگیرد.

امّا هیچ‌کدام از این‌ها به‌اندازۀ تصویر مادرانی‌که برای افطار، مهمان خانه‌های ابدی فرزندان‌شان شده بودند، زیبا و چشم‌نواز نبود؛ زیبایی‌ای‌که در عین‌حال درد را مهمان قلب و اشک را مهمان چشم هربیننده‌ای می‌کرد. نجوای زیر لبشان و دست‌هایی‌که با حسرت بر تصویر جاگرفتۀ شهدا روی سنگ‌های قبر کشیده می‌شد، نشان می‌داد آن‌ها سال‌هاست که روزه گرفته‌اند، آن‌هم روزۀ صبر!

امّا زائران مزار شهدا، تنها مادران‌شان نبودند؛ روزه‌دارانی هم که کم‌کم بر تعدادشان افزوده می‌شد، بعد از ورود به گلزار شهدا نخستین کارشان نشستن بر سر مزار آن‌ها و فرستادن فاتحه و عرض ارادت بود.

 

سفره‌هایی پر از حضور خدا

نزدیک غروب و با روشن‌شدن فانوس‌ها که حسّ‌وحالی خاص به گلزار شهدا می‌داد، بیش از پیش باورم شد که آن نقطه، تکه‌ای است از بهشت و ما مهمانان آن بهشت زمینی هستیم، به میزبانی شهدا.

کم‌کم سفرۀ افطار هم پهن شد و خوراکی‌ها یک‌به‌یک در آن، جا خوش کردند. یاد تصاویری‌که در فیلم‌های دفاع‌مقدس دیده بودم افتادم. سفره‌هایی خاکی و نیمه‌خالی امّا پر از حضور خدا که عطر و طعمش برای همیشه مهمانِ جان خواهد بود.

صدای اذن که بلند شد، انگار همه، زمان و مکان را از یاد بردند. کسی چیزی نمی‌گفت امّا از زمزمۀ لب‌ها و اشک‌های روان روی گونه‌ها می‌شد فهمید که در عین شرم از حضور شهدا، آن‌ها را واسط و شفیع میان خود و خدا کرده‌اند برای گوشۀ‌چشمی از جانب یار.

شوق حضور در مهمانی خدا به میزبانی شهدا، گرسنگی و تشنگی را از یادمان برده بود. قرار شد قبل از افطار نمازمان را به جماعت اقامه کنیم. برای همین قبل از گشودن روزه‌هایمان، صف‌ها و قامت‌های نمازمان را بستیم.

بچه‌ها نیز انگار با همۀ کوچکی‌شان عظمت مکان را درک کرده بودند و آرام و بی‌صدا نشسته و به نماز خواندن بزرگترها می‌نگریستند.

بعد از نماز، بدون آنکه یکدیگر را بشناسیم، با صمیمیّتی‌که انگار سال‌هاست میانِ ماست، دور سفرۀ پهن‌شدۀ افطار نشستیم، با اینکه اسباب افطار ساده بود امّا به‌اندازه‌ای به همۀ ما چسبید که دلمان نمی‌خواست از کنار آن بلند شویم. قطعاً روی گشادۀ میزبانان و خلوصشان فضا را آنقدر برایمان تلطیف کرده بود، وگرنه در حالت معمول، حضور در گورستان، آن‌هم به وقت افطار، هرگز نمی‌توانست تا این حد دلچسب و شیرین باشد.

یاسمن محمدی، دختری جوانی‌که خود را برای حضور در این جلسۀ افطاری به گلزار شهدا رسانده بود، دربارۀ احساسش هنگام افطار در جوار شهدا گفت: اینجا تنها سفره‌ای است که به انسان، حسّ عدم‌تعلق به دنیا را می‌دهد و باعث می‌شود دریابی چقدر آدم‌ها می‌توانند با هم فرق داشته باشند و دغدغه‌هایشان متفاوت باشد؛ به‌گونه‌ای‌که یکی تنها غم شکم داشته باشد و بابت گرسنگی و تشنگی گله و شکایت کند و یکی در راه آرمان و  هدفش، حتی به‌اندازۀ سرِ سوزنی ترسِ جان نداشته باشد!

وی دربارۀ دلیل ترجیح افطار در جوار شهدا بهجای افطار در مهمانی و مجالس پرتجمل گفت: در مهمانی‌های افطار پُرتجمل، حسی جز خوشگذرانی، خوردن و شیفتگی نسبت به دنیا وجود ندارد، امّا افطاری در کنار شهدا می‌تواند به انسان حداقل در ماه مبارک رمضان که فرصت تفکر دربارۀ نیازمندان و درد و رنج آن‌هاست، در کنترل هوای نفس و دنیاطلبی‌ها و چشم و همچشمی‌ها کمک کند.

به‌گفتۀ او این افطار ساده، فقط نشستن کنار یک سفره برای گشودن روزه نیست؛ بلکه تذکری است تا یادمان باشد که نباید برای عمرِ نهایتاً چنددهه‌ای، غرق در دنیا و ظواهرش شویم و باید به پایان کار و نوع رفتنمان نیز فکر کنیم.

راست می‌گفت... شاید در این سفره‌ها خبری از انواع و اقسام خوراکی‌های خوشمزه نباشد، یا به‌جای لمیدن روی مبل‌های راحت، بر زمین سفت و سخت نشسته باشیم، امّا شاید کنار آن‌ها معنای حقیقی روزه را دریابیم و به برکت حضور شهدا از رهاورد روزه‌داری؛ یعنی تقوا، به‌قدر بضاعت بهره بگیریم.

 

گلزار شهدا عین زندگی است نه گورستان

زهرا رضایی که همراه همسر و فرزند خردسالش در این افطاری شرکت کرده بود نیز دربارۀ چراییِ ترجیح آن به دیگر مهمانی‌ها و مجالس افطاری گفت: نمی‌توانم گلزار شهدا را به‌عنوان قبرستان بپذیرم؛ چراکه زندگی در اینجا جریان دارد و براساس آیات قرآن می‌دانیم شهدا زنده‌اند. برای همین است که وقتی به قطعۀ شهدا وارد می‌شویم، زندگی را جاری و ساری می‌بینیم.

وی ادامه داد: در شب‌های رمضان و در لحظات افطار حس نمی‌کنی که در کنار قبور در حال افطار هستی، بلکه شرفیابی به حضور ارواح طیبۀ شهدا را درک می‌کنی و همین باعث می‌شود نتوانی این افطار را با هیچ‌سفرۀ رنگارنگی تعویض کنی، تا جایی‌که چای در فنجان کمر باریک با یک‌دانه خرما را در این سفرۀ بهشتی به انواع خوراکی‌های لذیذ ترجیح می‌دهی.

بی‌تردید همین احساس و انرژی است که باعث می‌شود مزار شهدا در همۀ مناسبت‌ها از ماه مبارک رمضان و افطار و شب قدرش گرفته تا لحظۀ تحویل سال، یکی از اولویت‌های مردم برای حضور باشد؛ طوری‌که با جنب و جوش آن‌ها و اعتقادشان به حضور شهدایی‌که زنده‌اند، از یاد می‌بری اینجا گورستان است، وقتی‌که از هر شهر و خانه‌ای آن را آبادتر می‌یابی. 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.