امشب دو نفر غریبه شام به خانهام میآیند. این کار اعصاب آدم را بههم میریزد. آخر کدام آدم عاقلی غریبهها را به خانهاش دعوت میکند؟ تازه، نگرانم که نکند به غذا زیاد ادویه زده باشم. ولی هیچجور نمیشود امتحانش کرد: من روزهام و نمیتوانم غذا را بچشم.
این دعوت در قالب برنامۀ «شام باهام» صورت گرفته است. این برنامه را «مریم دوآل» اهل منچستر طراحی کرده تا مسلمانان در ماه رمضان، در خانۀ خود یک افطاری به غیرمسلمانان بدهند و آنها را با غذاهای خود آشنا کنند. دوآل دراینباره میگوید: «این برنامه روراست، جالب و سرشار از محبت و غذاهای خوشمزه است. خانوادههای مسلمان در فضایی گرم و صمیمی زندگی میکنند. با خودم فکر کردم چه خوب است به غیرمسلمانان فرصتی بدهیم تا با فضای خانوادگی مسلمانان آشنا شوند. در همۀ فرهنگها و سنّتها، غذا نقش مهمی بازی میکند. غذا آدمها را دور هم جمع میکند».
خانۀ مهمانهای من، «جک» و «جِنی»، نزدیک ماست. از طریق ایمیل بهشان خبر میدهم که سر ساعت 8:49 روزهمان را باز خواهیم کرد. ولی شوهرم «ریچارد» تردید دارد که این دعوت اصلاً درست باشد. بهعلاوه، من باید غذا درست کنم. به خاطرات کودکیام در ماه رمضان فکر میکنم. به بخارهای برآمده از قابلمههای بزرگ مادرم با آن غذاعای دلچسب و تندوتیز پاکستانی.
بعد از یک مشاورۀ مفصل تلفنی با مادرم، تصمیم خودم را دربارۀ غذای امشب میگیرم: سَلان (مرغ سوخاری با ماست که آن را با گشنیز دم میکنند)، سبزی (غذای گیاهی حاوی نخود، اسفناج و سیبزمینی) و معطرپلو (برنج و نخودفرنگی) همراه ماستوخیار. وقتی نتوانی در طول روز از حس چشاییات استفاده کنی، این غذاها راضیکننده است. از درستکردن غذاهای پرچرب پاکوره (غذایی هندی) و سمبوسه شانه خالی میکنم، چون بهنظرم برای افطار سنگیناند. برای دسر هم با هدف تأکید بر اصالت ریچارد، دسر میوۀ سنتی بریتانیا در نظر گرفتهام. ما روزهمان را سنتی باز میکنیم، با خرما و آب. سابقۀ این سنّت به صدر اسلام برمیگردد (خرما بعد از یک روز پرهیز غذایی، انرژی قندی خود را فوری وارد بدن میکند).
جک و جنی میرسند. با شربت ازشان پدیرایی میکنیم و توضیح میدهیم که ما باید تا مغرب صبر کنیم. آنها هم میگویند تا زمان افطار چیزی نخواهند خورد. با اینکه روزه نبودهاند، دوست دارند این تجربه را حس کنند. جنی میپرسد: «کی میشود بتوانم بخشی از ماه رمضان را تجربه کنم؟»
ساعت 8:49 ریچارد خرماها را تعارف میکند. بعد هرکسی از خودش پذیرایی میکند؛ غذای پاکستانی تعارفبردار نیست. بشقاب مهمانها پر از برنج و هردو خورش دیگر است و هردویشان بیتعارف یک بشقاب دیگر هم غذا میکشند. جنی میپرسد: «معمولاً در ماه رمضان چه غذاهایی میخورید؟» من اعتراف میکنم که در دوران مجرّدی، به جان پاستا میافتادم که باعث میشد بعد از یک روز غذا نخوردن، شکمم باد کند. حالا در مناسبتهای خاص، غذاهای پاکستانی درست میکنم. بعد از یکروز روزهداری، هیچچیز مثل غذای پاکستانی نمیشود.
نگران بودم که این افطاری انگشتنمایمان کند: «نگاه کنید! اینجا مسلمانانی هستند که روزه میگیرند!» ولی این اتفاق اصلاً نیفتاد. دوستان و همکاران دربارۀ ماه رمضان کنجکاو میشوند، ولی رویشان نمیشود چیزی بپرسند. ولی من از مهمانها خواهش میکنم هرسؤالیکه میخواهند، راحت بپرسند. من به روزهگرفتن عادت کردهام و یادم میرود که مردم چقدر دربارۀ این عمل سؤال و ابهام دارند. جنی، سحریخوردن را «جادویی» میداند و میپرسد: «واقعاً ساعت 3 صبح بیدار میشوید؟ سحری مثل مهمانیهای نیمهشب است؟» به او میگویم که خوردن شیرینی در حالت نیمهخواب کاری کاملاً دنیوی است. آنها دربارۀ ماه رمضان تحقیق کرده و بهجای اینکه برایمان گل هدیه بیاورند، به مؤسسهای خیریه برای افراد بیخانمان کمک کردهاند.
دین را میتوان از مقولاتی دانست که در برخورد با غریبهها میشود از آن حرفی نزد، ولی در چنین فضایی میشود راحت و صادقانه دربارۀ آن ابراز عقیده کرد.
همین غذاخوردن ساده باهم، پایههای یک دوستی تازه را قرار داده است. دوآل خوشحال میشود وقتی بشنود که قرار است با این دوستان جدید به خانۀ او برویم.
نظر شما