۱۴ تیر ۱۳۹۴ - ۲۰:۱۵
کد خبر: 293914

احمد عبداله‌زاده مهنه - «دیوا آلوت»، تازه‌مسلمان انگلیسی، از خاطرات اولین روزۀ ماه رمضان خود می‌گوید.

 دم افطار گریه کردم

اسم من «دیوا آلوت» است و اهل انگلیس هستم. من اسم اسلامی ندارم، چون بعد از تحقیق فراوان به این نتیجه رسیدم که «دیوا» معنی بدی ندارد.

من در 17سالگی مسلمان شدم. ماجراهای منجر به مسلمان‌شدن من در دوران نوجوانی‌ام آغاز شد، ولی نقطۀ اوج این حوادث، درگذشت ناگهانی پدرم درست یک ماه بعد از سالگرد شانزدهمین سال تولدم در نوامبر 2009 بود.

بعد از فوت پدرم به تحقیق دربارۀ فرقۀ مسیحی «معنویت‌گرایان» روی آوردم. پس از چند ماه پی بردم که این آیین به درد من نمی‌خورد و نمی‌تواند پاسخ‌ها، اخلاقیات و رهنمودهایی را که مدت‌ها به دنبالش بودم، بدهد.

شوهر کنونی‌ام که او را از دوران مدرسه می‌شناختم و تنها دوست مسلمانم بود، برایم چند کتاب دربارۀ اسلام آورد و با چند خواهر تازه‌مسلمان آشنایم کرد. مسیر من به‌سوی اسلام از اینجا آغاز شد. با آن خواهران جلسات متعددی داشتیم و شناخت من دربارۀ اسلام رفته‌رفته بیشتر می‌شد.

تا اینکه روزی به منطقه‌ای مسلمان‌نشین در «شفیلد» رفتیم و وارد فروشگاهی شدیم که کتاب‌های اسلامی، حجاب و... عرضه می‌کرد. فروشندۀ مسلمان یکی‌دو ساعت دربارۀ اسلام با من حرف زد تا اینکه در 18نوامبر2010 شهادتین را گفتم. احساس آرامشی عمیق به من دست داد و همراه دیگر خواهران اشک شوق می‌ریختم. الحمدلله!

سه‌ماه بعد، در ماه فوریه، به مادرم گفتم که مسلمان شده‌ام و کمی بعد، با همسرم نامزد کردیم. مراسم عروسی هم در 9ژوئیۀ2011، یعنی درست قبل از ماه رمضان، برگزار شد.

همراه پدرومادر همسرم زندگی می‌کردیم و من بی‌صبرانه منتظر رسیدن ماه رمضان بودم. مدام به این فکر می‌کردم که ماه رمضان و روزه چه‌جور چیزی است: آیا برای بدن ضرر دارد؟ می‌توانم تحمل کنم؟ برای کارهای روزمره مشکلی پیش نمی‌آورد؟ و... . مطمئن بودم که ماه رمضان موسم طهارت و معنویّت است، ولی بعضی دوستان مسلمانم هم می‌گفتند که روزه‌گرفتن خیلی سخت است، نمی‌توانی هرروز را روزه بگیری، ماه رمضان امسال از سال‌های پیش سخت‌تر است چون روزها بلندترشده و... . با وجود همۀ این عواملِ ترس‌آور و نگران‌کننده، محکم ایستادم، به خدا توکل کردم و با خودم گفتم ان‌شاءالله با کمک خدا می‌توانم از پسِ همۀ این مشکلات بربیایم.

باید اعتراف کنم که چون ماه رمضان اولم بود و هیچ تجربه‌ای دربارۀ آن نداشتم، اوضاعم درهم‌وبرهم بود و نمی‌دانستم چطور باید این مشکلات را بر خودم هموار کنم. روز اول از همه سخت‌تر گذشت. سحری یک کاسه غلات صبحانه و یک لیوان کوچک آب خوردم. نتوانستم بیشتر آب بخورم چون مریض می‌شدم.

سخت‌ترین بخش روز اول، دهان خشک و میل شدید به آب بود. کار دیگری از دستم برنمی‌آمد، جزاینکه تنها بنشینم و به این فکر کنم که قبلاً هروقت آب می‌خواستم، برخلاف مردم کشورهای فقیر، چه راحت می‌توانستم بخورم. این فکر به من قدرت تحمل می‌داد و خدا را به‌خاطر همۀ نعمت‌های زندگی‌ام شکر می‌کردم.

هرروز با این فکر به آرامش دست پیدا می‌کردم که شیطان در این ماه در زنجیر است. این فکر به من فرصت می‌داد تا رابطه‌ای عمیق با خدا برقرار کنم. بعد از کلنجاررفتن روز اول با تشنگی، یاد گرفتم که بعد از افطار به‌طور منظم و ذره‌ذره آب بخورم. آن شب موقع افطار احساس کمال و غوطه‌ورشدن در دریای رحمت الهی کردم و تنها کاری که از دستم برمی‌آمد، گریه از سر شکر به درگاه خدا بود.

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.