سیدحسین امامی - بی‌تردید در میان آنچه از رهاورد وحی به بشر رسیده، معرفت حق سبحانه، لذیذترین، عالی‌ترین و پرجاذبه‌ترین حقیقتی است كه نصیب انسان شده است.

شهادت مظهر عدالت با تیغ مظهر جهالت

 از این‌رو می‌توان گفت كه برای انسان هیچ مقامی بالاتر از مقام معرفت و هیچ حالی خوش‌تر از حال عرفان نیست. پس عرفان حق، كعبۀ مقصود همۀ دینداران و حقیقت‌جویانی است كه با خودشناسی سفری را به‌سوی عرفان حق آغاز كرده‌اند و با انجام مناسك حج و طواف كعبۀ دوست، و با رسیدن به كوی مقصود كه همان معرفت حق است، نه‌تنها اشك شوق و ابتهاج آن‌ها همانند ابر بهاران فرومی‌ریزد، بلكه به تعبیر قرآن‌كریم، چشمان آنان خود فیضان و سیلان می‌كند. بنابراین عرفانی‌كه از قلمرو دین، تعبّد و سرنهادن به فرامین آسمانی و عمل به احكام نورانی شرع برای انسان حاصل می‌شود، كوثر نابی است كه از چشمۀ زلال وحی می‌جوشد و تنها بر سرزمین دل‌هایی جریان پیدا می‌كند كه شرح صدر الهی نصیب آن‌ها شده باشد. این همان كوثر زلالی است كه منشأ و ریشۀ اصلی عرفان مصطلح شده، به‌عنوان یك علم در كنار سایر علوم اسلامی اظهار وجود كرده و تفسیر مشهودات یافتگان كوی توحید و رهاورد شهودی سالكان عارف است. در گفت‌وگو با دکتر غلامحسین ابراهیمی‌دینانی به تفسیر عرفانی شهادت امیرالمؤمنین(ع) که خود امام‌العارفین است، پرداختیم که اکنون از نظر شما می‌گذرد.

*بحثی‌که غالباً عرفا مطرح می‌کنند این است که سر لیلة‌القدر، درک ولایت مولا امیرالمؤمنین(ع) است. دلیل آن‌ها هم شهود و شهادت او در لیالی قدر است، نظر شما در این‌باره چیست؟

حضرت امیر(ع) ولیّ کامل خداوند، انسان کامل و کسی است که با همۀ انبیاء به‌صورت سرّی بوده و با حضرت ختمی مرتبت(ص) به‌صورت آشکار. پیامبراکرم(ص) به امام‌علی(ع) فرمود: «كُنْتَ ُمَعَ الأنْبياء سِرًّاً و معی جَهراً» که جملۀ بسیار مهمی است. حضرت در سر حضرت آدم، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت موسی(ع)، حضرت عیسی، حضرت نوح و ... و در سر و جهر در کنار حضرت ختمی مرتب(ص) بوده است. حضرت امیر(ع) چنین انسانی است و اگر راحت‌تر بخواهم بگویم، ظهور کامل اولوهیّت و صفات جمال و جلال حق تبارک و تعالی در عالم خلق و در کل تاریخ است.

مسألۀ مهمی‌که هم ما و هم ارباب ادیان باید به آن توجه کنند این است که خدا چیست و تاریخ چیست؟ کسانی که گرفتار تاریخ هستند، تاریخی فکر می‌کنند. تاریخ مهم است و برای تاریخ اهمیت و عظمت زیادی قائل هستم ولی کسانی در بند تاریخ محبوس می‌مانند و تاریخ برای انسان، گذشتۀ او را حکایت می‌کند ولی به‌عنوان یک موزه. تاریخ برای مورّخین به یک موزه تبدیل می‌شود. موزه یعنی تمام آثار عتیقه از طلیعه و سپیده‌دم تاریخ تاکنون. انسان فکر می‌کند هرچه گذشته، فوت شده است. این تاریخ، بیرونی است، عرض کردم نمی‌خواهم از عظمت تاریخ بکاهم. تاریخ بسیار مهم است و حتی انسان‌هایی که تاریخ نمی‌دانند، نمی‌توانند به مرحلۀ تمدن برسند. تاریخ بسیار مهم است و عجیب این است که بیش از هر قومی، ایرانی‌ها برای تاریخ اهمیت قائل می‌شدند. اما تاریخ بیرونی نیز وجود دارد که وقایع و حوادث بیرون از ما را ثبت می‌کند اما وقتی است که تاریخ در درون انسان می‌گذرد. تاریخی که در درون انسان می‌گذرد، این تاریخ دیگر موزه نیست، گذشته موزه نیست. گذشته معلوم نیست. گذشته فوت نشده است، و وقتی‌که می‌گویم تاریخ در وجود انسان، حالت روانشناسانه نیست؛ یعنی واقعیت است، یعنی تاریخ در انسان واقعیت دارد.

*تاریخ در انسان واقعیت دارد یعنی چه؟ و خدا با تاریخ چه‌رابطه‌ای دارد؟

ما در تاریخ زندگی می‌کنیم و در تاریخ باید با خدا ارتباط برقرار کنیم. ما بالذّات تاریخی هستیم. هیچ انسانی نمی‌تواند خارج از تاریخ زندگی کند. اگر کسی بگوید من تاریخی نیستم، دچار اوهام شده است. می‌توان به اصالت تاریخ باور نداشت اما نمی‌توان تاریخی هستیم. تاریخ هم حرکت و تغییر و مرور است. تاریخ لحظه‌ای درنگ ندارد. خداوند ثابت علی‌الاطلاق است تاریخ تغییر علی‌الاطلاق است.

دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

صبح است ساقیا قدحی پرشتاب کن

حالا ما در تاریخی که تغییر و حرکت محض است چگونه به خدا که ثبات و اطلاق محض است دست پیدا می‌کنیم؟ این مسألۀ مهمی است، خداوند در تاریخ می‌آید.

*خداوند چگونه در تاریخ می‌آید؟

خداوند در انسان تجلی می‌کند و انسان در تاریخ. یعنی حضرت مولا(ع) که با انبیاء به صورت سرّی بوده و با خاتم‌الانبیاء آشکار و به صورت سرّی بوده در تاریخ آمده است. با حضرت ختمی مرتبت(ص) دایرۀ نبوت تمام می‌شود. بعد از حضرت ختمی مرتبت(ص) باب نبوت خاتمه پیدا کرد.

*با ختم نبوت چه چیزی شروع شد؟

آغاز دایرۀ امامت با علی‌بن ابیطالب(ع) بوده است؛ یعنی کسی که با انبیاء به صورت سرّی و با حضرت ختمی مرتبت(ص) به صورت سری و آشکار بود، مطرح می‌شود. ایشان در تاریخ آمده است. حضرت امیر(ع) همۀ گذشته است. همۀ هستی است، یک انسان است اما همۀ هستی را در خود دارد و تمام تجلی حق در وجود مبارک او هست. همین بزرگواری که از شهادت او می‌پرسید؛ یعنی حضرت امیر(ع) که نمی‌میرد، به دست یک انسان شقی کشته شده و پیکر مقدس او در نجف مدفون شد اما کسی که با انبیاء به صورت سرّی بوده و با ختم نبوت بوده و خداوند از طریق او به عنوان انسان کامل در تاریخ آمده، ئ به تاریخ سپرده می‌شود، فوت می‌شود؟! نخیر! فوت او شهود است، موت او حضور است. فوت و موت او حضور است، حضرت مولا(ع) در دل‌ها حضور دارد و تا آخر عالم حضور دارد. کسی که این را درک نمی‌کند خودش محروم است. ایشان حضور دارد و شهود دارد و شهید است. شهید یعنی نابود نمی‌شود و در اینجا لازم می‌دانم به این نکته اشاره کنم که اصلاً اختلاف بین ادیان از این نکته ناشی شده است. تفاوت عظیمی است بین تجلی و تجسد.

*در مورد تفاوت تجسد و تجلی توضیح می‌دهید؟

در هرحال خداوند برای انسان‌هایی که تاریخی هستند و در تاریخ زندگی می‌کنند باید بیاید و ظاهر شود و ما به آن معرفت پیدا کنیم. در همین زندگی باید به آن معرفت پیدا کنیم. خدا باید در زندگی ما باشد. خدا که دور نیست. اگر زندگی ما بی‌خدا باشد، بی‌خدائیم. اگر خدا در زندگی و فکر و تعقل و اندیشۀ ما نباشد و زندگی ما براساس فکر توحیدی انجام نشود، ما موحد نیستیم و از توحید دور خواهیم بود.

خدا در تاریخ از طریق انسان‌ها هست، از طریق کدام انسان؟ از طریق انسان کامل. از طریق انبیاء تا می‌رسد به حضرت مولی. این تجسد خداوند نیست. برخی مسیح را تجسد خداوند دانسته‌اند، فرق است بین تجسد و تجلی. اگر کسی حضرت علی(ع) را تجسد خداوند بداند، سخت در اشتباه است و دچار انحراف است. اگر کسی سایر اولیاء را تجسد خدا در زمین بداند، دچار کفر است. تجسد نیست تجلی هست.

تجسد این است که فقط در این مکان و این زمان حضور دارد و دست به دامان این شخص بشویم به عنوان تجسد اولوهیت. بگوئیم او خدای روی زمین است، اگر بگوئیم او خدای روی زمین است به معنای همان بت‌پرستی است. خدا به تجسد رسید و اولوهیت به عالم ظلمت و ماده آمد و همه چیز تمام شد و به قول نیچه خدا مُرد. این آغاز کفر است. تجسد وجود ندارد، اما تجلی وجود دارد. تجلی یعنی خداوند در مقام عزّ کبریایی خودش هست و صمدیت، ازلیت و ابدیت و احدیت، اطلاق در عزّ کبریایی خودش هست و ظهور معرفتی‌اش و اسماء و صفاتش متجلی در رفتار و کردار و گفتار و همۀ حیثیت و شخصیت انسان کامل است. این تجلی خداوند است در حضرت مولا علی(ع).

تجلی یعنی ظهور حق در انسان کامل. بدن خاکی هم زیر خاک می‌رود، ظهور کامل حق است، این شهادت است. شهادت به معرفت است. کسی که به معرفت نرسیده باشد، درواقع شهادت نصیب او نشده است. شهادت حضور در نزد حق است. اصلاً کلمۀ شهادت یعنی دیدن، شهود یعنی حق را با صفات جلال و جمال دیدن. شهود یعنی مقام فنا، یعنی حضور انسان در عندالحق. شهود یعنی حضور در نزد پروردگار که معنای شهادت هم هست و شهید ولی کامل است و حضرت امیر(ع) به واقع شهید راه خدا و انسانیت و عدالت است.

*حضرت در موقع شهادت فرمود: فزت و رب الکعبه، این عبارت را چگونه تفسیر می‌کنید؟

این عبارت نشان‌دهنده فوز عظیم و شتاب به لقای پروردگار است یعنی حضور کامل در محضر حق و فوز عظیم است، خود حضرت در موقع شهادت این را بیان کردند. حضرت به پروردگار کعبه قسم می‌خورند که به فیض عظیم رسیدند.

اما نکته‌ای که در مورد شهادت حضرت هست این است که شهید راه عدالت و انسانیت است. شهیدی است که به دست مظهر جهالت، جنود، ارتجاع و تحجر یعنی ابن‌ملجم کشته شد. ابن‌ملجم مظهر تحجر و نادانی و قساوت است و ذره‌ای انعطاف فکری در وجود این قسی‌القلب شقی از ازل الی‌الابد وجود ندارد. مظهر کمال عطوفت و انسانیت و جمال و جلال حق به دست کسی که مظهر شقاوت و قساوت و جهالت و نادانی و بلاهت است به شهادت می‌رسد و این درس عبرتی برای بشریت است. 

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • جوادي IR ۱۴:۰۲ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۶
    0 0
    اي دريغ كه كسي جهان هستي را از داشتن رهبري بي نظير محروم كرد كه خود سرباز همان سردار بود و بوسيله او و پيامبر اسلام با دين و معرفت آشنا شده بود . ابن ملجم مرادي به ظاهر دنبال حق بود اما حق كش شد چون شيطان اعمالش را برايش زينت كرده بود . او فكر مي كرد كه درست مي انديشد در حاليكه اينطور نبود زيرا آبشخور انديشه هايش منابع ناپاك بود . پاي درس پيامبر و امير مومنان نشسته بود اما دلش و حواسش پشت شيشه هاي كلاس درس و لابلاي هياهوي دنيا بود . سرنوشت او سرنوشت مشترك همه جاهلاني است كه تصوراتشان را با عقول ناقصشان تحليل مي كنند . به قول امروزي ها طالب قرائت هاي جديد از دين هستند و تكثر گرايي در عقايد را روشنفكري مي دانند . اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علي ذالك .