و معتقدند که حسین پناهی تا واپسین روزهای عمر خود، توانسته بود کودک بماند و حقیقت این است که کودکی، و سادگی و بیپیرایگیِ خاص دوران کودکی که البته ریشه در اصالتی روستایی دارد، از ویژگیهای بارز آثار پناهی است.
امروز، شش دهه از تولد، و بیش از یک دهه از مرگ نابهنگام حسین پناهی میگذرد و با گذشت هرسال، توجه طیف بیشتری از مخاطبان و علاقهمندان شعر، به آثار این شاعر اندیشمند جلب میشود؛ مسألهای که البته نیاز به واکاوی عمیقی دارد که در این مختصر نمیگنجد. به انگیزه سالروز تولد زندهیاد حسین پناهی، بیمناسبت ندیدیم که بر بازتاب کودکی در شعر او، بهعنوان نزدیکترین دورۀ زندگی شاعر به تولدش، تمرکز کنیم.
توجه به گذشته از مشخصههای بارز آثار حسین پناهی است که بهصورت پناهگرفتن در دامان طبیعت و بازگشت به گذشته، تجلیل شاعرانۀ دوران کودکی، و خزیدن در دنیایی خودساخته، درکنار مؤلفههایی دیگر چون خردگریزی، دروننگری، گریز و سیاحت و... که شاکلۀ مکتب رمانتیسم را میسازند، خود را نشان میدهد. درحقیقت توجه به گذشته که در مواردی بسیار، حتی به آرزوی بازگشت به گذشته و بدویّت پهلو میزند، ضلعی مهم از هندسۀ ذهنی پناهی است.
بازگشت به گذشته، بازگشت به دوران کودکی، بازگشت به زندگی سادۀ روستایی، همه و همه در کنار دلگیری و بیزاری از شهر و شهرنشینی که بازتابی وسیع در کارهای او دارد، با نوعی حسرتِ از دستدادگی و تلاش برای بازآفرینی از دست رفتهها همراه است.
گویی شاعر میخواهد لایههای تاریخ نژادش را از نو فراهم آورد و بهوسیلۀ شعرش، سعی میکند، ارتباطش را با دوران کودکی و نژادش حفظ نماید. این رویکرد، علاوه بر آنکه آثار پناهی را سرشار از آرزوی بازگشت به دوران گذشته کرده، از او شاعری نوستالوژیک ساخته است: «من باید برگردم/ تا تو قبرستون ده، غشغش ریسه برم/ توی باغ خودمون انار دزدی بخورم/ وقتیکه هوای حلوا کردم/ با خدا حرف بزنم/ آخه!/ تنها من میدونم شونۀ چوبی خواهرم کجا افتاده/ .../ من باید برگردم/ تا به مادرم بگم من بودم که اونشب،/ شیربرنج سحریتُ خوردم/ .../ من میخوام برگردم به کودکی!»
موهای سیاه و دندانهای سفید
یادکرد گذشته و بویژه یادکرد دوران کودکی و حسرت خوردن بر از دست دادن آن دوران و آرزوی بازگشت به دوران گذشته را در بسیاری از شعرهای پناهی میبینیم. او در شعرهای بسیاری، به مقایسۀ عظمت دنیای کودکی با دنیاییکه در بزرگسالی درگیر آن میشویم، میپردازد و نشان میدهد که خاطرات دوران کودکی را همچون چشمهایش، همهجا با خود میبرد.
پناهی در برخی شعرهایش به دلخوشیهای دوران کودکی و گذشته میپردازد؛ دلخوشیهایی شاید به کوچکیِ یکجفت دمپایی پلاستیکی و یک بادبادک رنگی، که باید سالها و سالها و سالها بگذرد تا بفهمیم همان دلخوشیهای کوچک، تنها و تنها و تنها دلخوشیهای حقیقی زندگی بودهاند و هیچگاه دیگر، هیچچیز، جایشان را پر نخواهد کرد: «جا مانده است چیزی جایی/ که هیچگاه دیگر/ هیچچیز،/ جایش را پُر نخواهد کرد.../ نه موهای سیاه و/ نه دندانهای سفید!»
پناهی در برخی شعرهایش، مثلاً در شعر «کودکانه» که شاید بتوان آن را یکی از فلسفیترین شعرهای او با یادکرد کودکی و گذشته دانست، تلویحاً به اختلاف نوع نگاه در دورۀ کودکی و بزرگسالی میپردازد. آنچه در کودکی، بیراهه بهنظر میرسیده، و شاعر را بر آن داشتهاند تا از رفتن به آن مسیر، صرفنظر کند، بعدها مشخص میشود که مسیر اصلی و درست بوده، و شاعر، سالها پیش با تغییر مسیر، در بیراهه افتادهاست؛ بیراههای که تا پایان عمر، پاهای شاعر را با خود خواهد برد: «بیراهه رفته بودم آنشب/ دستم را گرفته بود و میکشید/ زینبعد، همۀ عمرم را/ بیراهه خواهم رفت.»
خیلیها معتقدند که حسین پناهی تا واپسین روزهای زندگی خود، کودک مانده بود و توانسته بود چهل و چند سال، یک کودک بازیگوش و سربههوا را همراه خود داشته باشد. امّا بهنظر میرسد این نظر، تا حدّ زیادی مربوط به خاطرۀ یکی از اولین بازیهای حسین پناهی در تلویزیون باشد. به اعتقاد نگارنده، حضور حسین پناهی در برنامۀ «محلۀ بهداشت» و ایفای موفق نقش کودک، تا حدّ زیادی مؤثر بوده در اینکه تا سالها بعد، مردم رفتارهای پناهی را شبیه رفتارهای کودکی ساده بدانند. در «محلۀ بهداشت»، اکبر عبدی و حمید جبلّی و آتیلا پسیانی و محمود جعفری و... نیز بازی میکردند، امّا بهاستثنای اکبر عبدی در «باز مدرسهام دیر شد»، هیچیک از شخصیّتهای دیگر، بعدها به ایفای نقش کودک نپرداختند، امّا شباهتهای رفتاری پناهی در دیگر نقشآفرینیهایش به شخصیتش در «محلۀ بهداشت» در سالهای بعد، به این تفکر دامن زد.
به هرروی به نظر میرسد، سادگی و صمیمیّت پناهی، نه بازتاب کودکی، بلکه نشانۀ وجود یک اصالت روستایی قدرتمند، با تمام سادگیهایش است. پناهی، بازتاب رفتار یک روستایی ساده و بیآلایش، در یک شهر شلوغ و پر از رنگ و ریا بود. او اینهمه چندرنگی را نمیفهمید و سعی میکرد سادگی و بیپیرایگیاش را در میان اینهمه شلوغی حفظ کند؛ سادگی و بیپیرایگیای که ما آدم بزرگها، وقتی در رفتار کسی میبینیم، میگوییم «او مثل بچه ساده است» و فراموش میکنیم که سادگی و بیآلایشی بچهها را، خودمان نابود میکنیم و از همه، آدمبزرگهایی شبیه بههم میسازیم، تا جاییکه وقتی همان سادگی از دسترفته و فراموششده را در رفتار و آثار حسین پناهی میبینیم، یاد کودکیهای دورمان میافتیم.
نظر شما