گروه هنر /ابراهيم اسماعيلي ‌اراضي - هنگامی ‌که یک مخاطب پیگیر، دفتر شعر جدیدی به دست می‌گیرد، ممکن است دو وضعیت وجود داشته باشد؛ ...

 سومین مجموعه شعر ابوالفضل صمدی؛ بازخوانی‌های  تازه

 یا این مخاطب با تجربه‌های قبلی شاعر آشناست و با این دفتر تازه در امتداد تجربه‌های پیشین او روبه‌رو می‌نشیند و یا اینکه برای اولین بار، مخاطب با آن شاعر را تجربه می‌کند. در این نوشتار قرار است در وضعیت دوم با مجموعه «مهتاب بر خاکستر جنگل» روبه‌رو بنشینیم، چراکه مجال، چندان فراخ نیست که بشود به سیر شاعری ابوالفضل صمدی نگاهی فراگیر انداخت و حق مطلب را ادا کرد؛ شاعری که پیش از این دو مجموعه دیگر با نام‌های «خیابان حصار» (مجموعه غزل/زمستان1386) و «شطرنج در شام آخر» (مجموعه غزل و شعر آزاد/ بهار1390) از او منتشر شده است.

یکی از اولین دریافت‌های مخاطب پس از خواندن چند شعر از مجموعه «مهتاب بر خاکستر جنگل» این است که شاعر این مجموعه به سنت غزل مقیّد است و حتی از به کار گرفتن واژگان، تصاویر، مضامین و مفاهیم آشنا در این قالب هم ابایی ندارد، اما در عین حال می‌کوشد همه این آشنایی‌ها را از زاویه و با لحن خود روایت کند؛ ضمن اینکه تعهدی ندارد که در همه سویه‌های شعرش به سنت غزل مقید بماند؛ بخصوص در خوانش هستی. خلاصه اینکه اگر بخواهیم با دسته‌بندی‌های مرسوم سراغ تجربه‌های صمدی برویم، می‌شود غزل او را نئوکلاسیک دانست، اما قطعاً عیار شعر، به هیچ روی در چنین دسته‌بندی‌ها و نامگذاری‌هایی، مشخص یا بالا و پایین نمی‌شود.

توجه صمدی به پیشینه و دادوستد دایمی‌اش با سنت شعر فارسی در ساخت و محتوا، از همان اولین غزل مشهود است. مثلاً در همان بیت دوم اولین غزل، جناس «قرینه» و «قرین» که اتفاقاً دومی، نقش قافیه را هم بر عهده دارد، جالب توجه است:

منم قرینه‌تو، نیمه‌ای که گم شده بود

چگونه برده‌ای از یاد خود قرینت را

از اینگونه جناس‌ها در مجموعه صمدی کم نیست؛ جناس‌هایی که صرفاً نقش آرایگی ندارند، برای شیرین کاری یا مرعوب‌کردن مخاطب در متن نیستند و در آنها به ایجاد یک نسبت حداقلی موسیقایی ساختگی اکتفا نشده است؛ صمدی می‌کوشد که از حداکثر جوانب کلمه ـ به مثابه یک منشور ـ بهره ببرد و مثلاً در عین حال که نوعی دادوستد موسیقایی بین دو واژه برقرار می‌کند، به تصویر، عاطفه، محتوا و... نیز بپردازد. مثلاً در بیت بالا نسبت موسیقایی ـ نوشتاری موجود بین قرین و قرینه در عین حال دارد نسبت‌ها و مشابهت‌ها و... موجود بين راوي و مخاطب را هم بیان می‌کند. این دستاورد حاصل نمی‌شود، مگر اینکه شاعر توانسته باشد در فضا ـ و نه‌فقط سطح ـ به خوانش نشانه‌ها بپردازد و باز هم تأکید می‌کنم که این توجه مهم در این مجموعه پررنگ است.

 

 شاعر ایهام آفرین

برخوردهای ایهام‌ساز نیز در شعر صمدی، صورت دیگری از این نگاه را رقم می‌زنند. در اکثر این برخوردها، ایهام حول نقطه کانونی مصراع یا بیت قامت می‌بندد:

به من بتاب که توفان شوم به خاطر تو

دوباره سر بکشد موج‌های آرامم

می‌بینیم که «به خاطر تو» در مصراع نخست، دو معنی «برای تو» و «به گرد ذهن تو» را تداعی می‌کند، اما نکته مهم این است که این دو معنی، در حال تکمیل‌کردن همدیگر هستند و مبنا گرفتن یکی، باعث تعطیل دیگری نمی‌شود.

صمدی حتی در بهره‌مندی از باورهای ظاهراً سنتی به چنین تکمله‌پردازی‌هایی دست می‌زند. در بیت سوم همان غزل اول کتاب، با یکی از همین باورها طرف هستیم:

به چشم‌های من آن بوسه حرف آخر بود

چگونه محو کنم حرف آخرینت را؟

چنان که می‌دانیم در باور برخی، بوسیدن چشم، موجب دوری است. حسین منزوی در بیتی می‌گوید:

آن دم که بوسه دادی چشم مرا، نگفتم...

چشمم مبوس ای یار که‌این دوری آورد بار؟

... اینجا صمدی با بهره‌گیری از سه نشانه «چشم»، «بوسه» و«جدایی»، تصویر تازه‌ای می‌آفریند که به بازخوانی همان باور می‌انجامد؛ نکته مهم اینکه اینجا رخداد، دقیقاً همان نیست و حتی با قطعیت باور هم مواجه نیستیم.

این رفتار تلمیحی صمدی در لحظات دیگری از شعر او هم قابل رصد است:

مرا ندیده گرفتند دیگران، ای عشق

تو باش با من و بگذار بگذرند مرا

اینجا هم باز بلافاصله بیتی از حسین منزوی در ذهن من مخاطب تداعی می‌شود:

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

که جز ملال، نصیبی نمی‌برید از من

انگار صمدی وضعیت تاریخی خودش را در «طول» سنت غزل بازخوانی می‌کند؛ انگار راوی شعر او یکی از خویشان راوی شعر منزوی است که از پس یکی دو دهه دارد، اکنون کسانش را روایت می‌کند... و تازگی شعر صمدی در همین بازخوانی‌ها رقم می‌خورد.

اما بد نیست حالا که از محسنات توجه صمدی به پیشینه شعر فارسی گفتیم، از خطرات و آفاتش هم بگوییم. به بیان ساده می‌شود گفت نقطه قوت و نقطه‌ ضعف شعر او دقیقاً یک خاستگاه دارند:

از بهشت چشم‌هایت بس که طردم کرده‌ای

گاه می‌پندارم آدم نیستم، اهریمنم

بدیهی است اگر تکرار یک تصویر، مضمون یا... به بازخوانی و دوباره‌آفرینی نینجامد، جز ملال، نصیبی نخواهیم برد؛ ملالي كه در سروده‌هاي شاعران معاصر كم نيست، اما در شعر كسي مثل صمدي كه از فرصت‌ها ـ در حد كلمه ـ بهره مي‌برد، فرصت‌سوزي است. برای یک شاعر کلاسیک‌سرا هیچ موقعیتی خطرناک‌تر از دلبستگی به یک وضعیت تکراری نیست. ریشه این دلبستگی‌ها گاهی در ندانستن است و گاهی در نتوانستن؛ ناآگاهی از پیشینه ادبی یا ناتوانی در پرهیز و حذف نبایدها و اين دومي، گاهي كاملاً دلي است.

اینکه شاعر بتواند سطح متوسط شناخت و توان خود را به تمامی ‌ساحتها و شؤون اثرش تسری دهد، اسباب رستگاری متنش خواهد بود و ابوالفضل صمدی به گواهی تجربه‌هایش، چنین شناخت و توانی دارد.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.