که تا دیروز نبوده است. تابلویی بزرگ در ابعاد تقریبی دو متر که گلی است با گلبرگهایی که روی هر کدامشان، نام یکی از ائمه اطهار(ع) کتابت شده... کنجکاوانه میگردم و گوشهای از کار، اسمی مییابم و شماره تلفنی.
شامگاه دو روز بعد در یک آپارتمان شلوغ، در بولوار دانشجوی مشهد، پیش روی استاد «سید رضا صفوی» نشسته ام تا از ویژگیهای اثر «چشمه کوثر» بشنوم. او دانش آموخته دانشگاه صنعتی شریف و استاد دانشکده فنی بیرجند است و همان قدر که سری در دانش مهندسی دارد، دستی هم بر آتش هنر داشته است هنر دیرسال خوشنویسی و هنر تازه رونق یافته کلاژ.
شب گرمی است. چای میخوریم و شکلات؛ و گفت و گویی که بنا بود نیم ساعته باشد، به لطف جان بی قرار و کلام گرم استاد، تا نیمه شب به طول میانجامد.
گپ و گفت ما از ویژگیهای اثر «چشمه کوثر» آغاز شد و به وضعیت هنر در روزگار معاصر کشید.
آنچه در ادامه میخوانید، برشهایی کوتاه از این گفت و گوی چند ساعته است.
- بشر، دنبال ماندگاری است، دنبال جاودانگی است. میل به «خلود» شاید قوی ترین امیال بشری است. هنر، کمک میکند تا بشر، جلوه ای از جاودانگی را دریابد و تجربه کند.
- تابلو دو بعد دور و نزدیک دارد. اثر هنری از دور، مخاطب را جذب میکند. با کمپوزیشن یا رنگ، خودش را به چشم مخاطب میکشد. حالا مخاطبی که جذب اثر شده، باید جلو برود تا پیام کار را دریابد. آنجا بین مخاطب و اثر، یک گفت و گوی در گوشی اتفاق میافتد. اجزای ریز کار، پیام خودشان را به مخاطبی که علاقهمند شده و جلو آمده و دارد کار را تماشا میکند، منتقل میکنند.
- تابلویی که در ایستگاه کوثر متروی مشهد نصب شده، اسمش «چشمه کوثر» است. اجزای تشکیل دهنده اش، مواد صنعتی و سنتی است. چرم و ترمه، در کنار ورق آلومینیوم و پلکسی. در لایههای اثر، از مواد صنعتی به مواد سنتی رسیده ایم. نام مقدس، حضرت فاطمه(س) در مرکزیت اثر قرار دارد. نام مقدس علی(ع) همچون غنچه ای وسیع، نام فاطمه(س) را در بر گرفته است. اثر در قالب «گل شاه عباسی» خلق شده که در عالم هنر، نماد و نشانه جاودانگی است. اسامی مقدس دیگر ائمه در قالب گلبرگها در اطراف فضای مرکزی کار، جا گرفته اند. در این میان نام مقدس «حسین» در تاج کار قرار دارد. القاب حضرت رسول اکرم(ص) هم در چهار گوشه اثر جا گرفته است.
این اثر با تکنیک کلاژ اجرا شده و از آنجایی که قرار بود، در فضای آزاد قرار بگیرد، بخش بزرگی از آن، از مواد صنعتی تشکیل شده است.
- کلاژ هنری ریشه دار و قدیمی است که مثل همه هنرهای دیگرتا مرحله ای تنها یک فن و صنعت است و در مراحل قوی تر و کاملتر، تبدیل به یک هنر سخت و دشوار میشود. ابزار صنعتی به کمک آمده تا اجرای کلاژ، بهتر و آسانتر بشود. مثلاً با هیچ ابزار دستی نمیشود برشی را به دقت و تمیزی برشهای لیزری انجام داد. این، کمکی است که صنعت به هنر کرده است. اما کلاژ، همه اش، صنعت نیست. چیزی که سبب میشود کلاژ، از یک سطح نازل صنعتی فراتر برود، مهارت و تبحری است که در ترکیب بندیها به کار میرود و این «تلفیق هنرمندانه» به کلاژ ماهیتی هنری میدهد.
- کسی که از پلههای مترو بالا میآید، درگیر زندگی است. وسط گرفتاریهای زندگی شلوغ شهری، اسیر است. دنبال پناهگاه میگردد. از آن طرف ما، 14 وجود مقدس داریم که خدا خواسته اینها از گناه و اشتباه، بری باشند؛ خدا خواسته اینها معصوم باشند، پاک و پاکیزه باشند. به یاد این 14 وجود مقدس افتادن و توسل به اینها، حال ما آدمهای گرفتار را خوش میکند. مثلاً رسالت یک هنرمند در این اثر خاص، انتقال این خوشی و سبکی به عالی ترین شکل ممکن به مخاطب است. هنرمند وظیفه دارد حتی آنهایی را که جور دیگری به زندگی نگاه میکنند، هم درگیر این نگاه ناب کند.
- هنرمندها متأسفانه، دچار مخمصههای زندگی هستند. همه داشتههای هنری، در زندگی روزمره، نمیتواند کمترین عایدات مالی داشته باشد، هرچند راه هنر همین است، خون دل خوردن و سختی کشیدن و مرارت بردن. از اول همین بوده، تا آخر هم همین است.
روزی که برف سرخ ببارد از آسمان
بخت سیاه اهل هنر سبز میشود
- هنرمند البته هنگام پرداختن به هنرش، از بودن در این لحظه، از درک این لذت ناب، راضی است و حظ میکند. او پرواز خودش را دارد، اما پاسخ زن و بچه اش را کی میدهد؟ برای همین است که هنرمندها، مسؤولان مستقیم امور فرهنگی و هنری جامعه را دایم زیر ذره بین سؤال دارند. این نهادها، قرار بوده چتری باشند تا هنرمندها، زیر باران مشکلات روزمره زندگی، خیس نشوند و بتوانند آسوده تر، کار کنند.
- در تاریخ هست که ناصرالدین شاه، وقتی تصمیم گرفت به سفر خراسان برود، به «میرزا محمد رضا کلهر» گفت، تو همراه من باش و سفرنامه بنویس. میرزای کلهر اما نگران زن و بچه اش بود. سفرهای آن روزگار هم به آسودگی حالا نبود. سختی راه بود و بیماری و نا امنی و... شاه و رعیت هم نداشت. ناصرالدین شاه متوجه این نگرانی بود. دستور داد تا زن و بچه و اهل و عیال میرزای کلهر تا برگشتن از سفر، تحت حمایت دربار باشند. به میرزای کلهر گفت من زن و بچه ات را تأمین جانی و مالی میکنم تا تو در این سفر خاطرت آسوده باشد و فقط به کار نوشتن سفرنامه فکر کنی. این شد که امروز این سفرنامه، یکی از بهترین و مهمترین اسناد آن دوره و از افتخارهای موزه ای ایران باشد.
- «میرزا غلامرضا اصفهانی»، استاد مسلم «سیاه مشق» است. به شاه نامه مینویسد و میگوید: بچهها در منزل نان ندارند. یک هفته است که اهل محل به ما نسیه هم نمیدهند... من این نامه را صد بار خوانده ام و هزار بار در دلم گریه کردهام.
- در تاریخ هست که «علی رضا عباسی» وقتی کتابت میکرد، خود شاه میآمد دو زانو مینشست و شمعدان را دستش میگرفت تا علی رضا، کار کند. شاه، شمعدان دست میگرفت تا هنرمند، بتواند اثر هنری خلق کند. آن فهم بود که آن دورههای هنری شکل گرفت.
- هنرمندی که دلش از درد و داغ زن و بچه اش آرزده باشد، نمیتواند با آسودگی کار کند. وقتی میداند، زن و بچه اش به خاطر اشتغال او به کار هنر، در مضیقه افتاده اند، دست و دلش به کار نمیرود. باور کنید هنرمند جماعت، همین که زن و بچه اش در رفاه باشند، برایش بس است. هنرمند میلی به ثروت اندوزی ندارد. میداند که ثروت، آن شعله درونی را در آدم، خاموش میکند.
- ما کشوری هستیم که تاریخ داریم، هنر داریم. این، ایجاب میکند که وضع هنرمندان در این کشور، متفاوت از سرزمینهای دیگر باشد. دو تا اداره پیشبینی شدهاند که بیایند و عهده دار زندگی و امور هنرمندان باشند. یکی اداره «فرهنگ و ارشاد اسلامی» و دیگری اداره «میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری». اینها وظیفه دارند به وضع هنرمندان رسیدگی کنند. اصلاً حقوق میگیرند که این وظیفه را به انجام برسانند. اما آن حمایتی که باید بشود، هیچ وقت اتفاق نیفتاده و اتفاق هم نمیافتد.
- هر روز کلی آدم فرهیخته فقط مهمان همین دو اداره محترم هستند. آن وقت کارمندهای همین دو اداره، میروند بازار، زرشک و زعفران و نبات میخرند و میگذارند توی پاکت و به مهمانها میدهند؛ آن هم نه از آن ارزانها، بهترین اقلام بازار در بسته بندیهای شکیل و گران قیمت. حالا شما بگویید در این روز و روزگار، کدام بازار هست که نشود در آن زرشک و زعفران و نبات خرید؟ اینها همه جا پیدا میشوند. چیزی که پیدا نمیشود، سوغات هنر است. خب این دو تا اداره محترم همان رقمی را که برای این اقلام هزینه میکنند، بدهند به هنرمندها و آثار آنها را بخرند و به مهمانها بدهند. این، کار ساده ای است، اما اگر الگو بشود میتواند در معرفی آثار هنری هر منطقه، مؤثر باشد.
- اگر این دو اداره محترم درست کار میکردند، امروز گردن هنرمند نباید پیش کاسب جماعت کج میبود.
- هنرمند به جای آنکه لنگ شکم زن و بچه اش باشد، باید فراغ خاطر داشته باشد تا برود گوش جوانها را بگیرد و بیاورد بنشاند سر کلاس هنر. هنرمندهای جامعه، باید جوانها را بکشانند به عالم هنر، تا آنها سر از عوالم دیگر در نیاورند. جوانها اگر با عالم هنر بیگانه شدند، جامعه با هنر بیگانه میشود و میشود همین وضعی که امروز دچارش هستیم. امروز جامعه ما، به فقر هنر گرفتار است و باور بفرمایید فقر هنر، از فقر اقتصادی، خیلی بدتر است.
نظر شما