قدس آنلاین/ ساحل ‏عباسی: منصور نم نم‌ متولد سال۱۳۴۱ و اهل لرستان است که این روزها با خدمت به راست‌قامتان جانباز در انجمن راست‌قامتان قطع دو پا همچنان به رزمندگانی خدمت می‌کند که روزگاری دست و پای خود را برای حفاظت از این آب و خاک به یادگار گذاشتند.

 «تخریب چی» یعنی عشق‏بازی با جان

ورود منصور نم نم به ارتش جمهوری اسلامی ‌ایران در سال59 یعنی هجدهمین بهار زندگی‌اش بود. یک سال در جبهه‌ها در حال خدمت بود که بشدت مجروح شد و دو پا و دست راست خود را به طور کامل از دست داد.
وی می‌گوید: من جزو بچه‌هایی بودم که خانواده‌ام از همان اول هیچ‌گونه مخالفتی با حضورم در جبهه‌ها نداشتند، علی‌رغم اینکه هجده ساله بودم. چرا که پدر و برادر بزرگم هم در ارتش در حال خدمتگزاری به میهن و وطن بودند و این ضرورت را احساس می‌کردند. موافقت و همراهی خانواده باعث شد روزهای اول را در کردستان و در مبارزه با کومله‌ها و ضد انقلاب به میهن خدمت کنم و پس از آن با شروع جنگ تحمیلی ابتدا به‌ سرپل ذهاب رفتم و سپس برای عملیات حصر آبادان از گردان ما خواسته شد که در این عملیات شرکت کنیم که من در عملیات ثامن الائمه(ع) افتخار نائل شدن به درجه رفیع جانبازی را در نوزده سالگی پیدا کردم.

 تخریب‌چی یعنی پیش‌مرگ رزمندگان
منصور نم نم در هجده سالگی به عنوان تخریب‌چی وارد ارتش جمهوری اسلامی‌ ایران شد. وی در این‌باره توضیح می‌دهد: همه کسانی که در جبهه‌ها هستند و ازنزدیک با حساسیت‌های کاری تخریب‌چیان آشنا بوده‌اند، می‌دانند که اگر در این کار لحظه‌ای غفلت یا اشتباهی صورت بگیرد دیگر به بار دوم و کسب تجربه نمی‌کشد، چون تخریب‌چی یعنی بازی کردن با جان. بنابراین به نوعی می‌توان گفت تخریب‌چی یعنی پیش‌مرگ بچه‌ها بودن. تخریب‌چی همیشه در جبهه‌ها نفر اول است، چه در آغاز حمله و در پایان عملیات‌ جزو نفرات اولی است که برای باز کردن معبرها و پاکسازی باید منطقه را برای دیگر رزمندگان آماده کند. مسؤولیت منصور نم نم در عملیات شکست حصر آبادان، باز کردن‌ معبرها برای پیش‌روی راحت‌تر رزمندگان بود. او از نحوه جانبازی خود دراین عملیات این‌گونه می‌گوید: عملیات بسیار موفق به پایان رسید و من هم در مقام تخریب‌چی در حال خنثی کردن مین بودم که مین درون دستم منفجر شد، بنحوی که دو پایم و دست راستم با بخشی از دست چپم کاملاً قطع شد. وقتی مین منفجر شد بیهوش نشدم. موج انفجار آن‌قدر قوی‌ بود که مرا از‌ نقطه‌ای که در آن قرار داشتم، 15متر آن طرف‌تر پرتاب کرده بود و من فریاد می‌کشیدم و از رزمنده‌ها کمک می‌خواستم. هنگامی ‌که فریاد می‌کشیدم سعی کردم دستم را بالا بیاورم که خون‌ها را پاک کنم اما دیدم دست راستی برایم باقی نمانده است و خواستم از دست چپم کمک بگیرم که متوجه شدم نصف بالای دست چپم هم قطع شده است. بنابراین فکر می‌کردم در آستانه شهادت قرار دارم، در حالی که اشهدم را می‌خواندم متوجه شدم که دوستانم مرا به بیمارستان انتقال دادند.
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌  
 ارتقا به تیم ملی
منصور نم نم در نوزده سالگی دو پا و یک دست خود را بطور کامل از دست داد. بعد از انتقال به بیمارستان 6 روز بیهوش بود. آن روزها را این‌گونه به یاد می‌آورد: بعد از چند روز که از بیهوشی بیرون آمدم، دیدم دوستان و آشنایان دور و برم هستند. خسته از خواب چند روزه خواستم خودم را از این شانه به آن شانه کنم که متوجه شدم پای راستم قطع شده است. از دوستانم پرسیدم آیا پای چپم سالم است که آنها با بغض و اشک به من فهماندند که هر دو پای خود را از دست داده‌ام.
بستری شدن در بیمارستان تهران و جراحی‌های مختلف نتوانست دردهای مرا بهبود ببخشد، بنابراین با توجه به اینکه در سن رشد بودم و استخوان‌های دست و پایم در حال رشد بود، مجبور شدم به آلمان منتقل شوم و در آنجا با برداشتن لایه‌ای که موجب رشد استخوان‌هایم می‌شد، رشد استخوان‌هایم به پایان رسید و زندگی جانبازی من هم از همان لحظه شروع شد.‌
منصور نم نم تاکنون که 54 بهار زندگی‌اش را پشت سر گذاشته، همچنان روحیه خوبی دارد. ورزشکار است و از همان نوزده سالگی با قطع دست و پا تصمیم می‌گیرد برای زندگی‌اش برنامه‌ریزی کند.
او در رشته والیبال نشسته جانبازان در تیم ملی هم‌ بازی کرد و خود مربی جانبازانی شد که عاشق ورزش هستند.
ماجرای ازدواج جانباز صفحه ما هم بسیار جالب است. وی قبل از جانبازی در دبیرستانی سخنرانی می‌کرد. یکی از دانش‌آموزان دبیرستانی که مصمم بود با جانبازی ازدواج کند، زمانی که منصور نم نم در بیمارستان بستری بود، به دیدار او رفت و درخواست ازدواج داد.
وی ماجرای ازدواجش را که حضرت امام خمینی(ره ) خطبه عقدش را ‌خوانده است، این‌گونه بیان می‌کند: اکنون دو فرزند دارم که نتیجه ازدواج پربرکتی است که امام خمینی(ره)‌ خطبه عقد مرا خواندند. آن روزها خانواده همسرم با ازدواج دخترشان با یک جانباز 70درصد موافق نبودند، اما با اصرار خانمم موافقت کردند، به شرطی که حضرت امام(ره) خطبه عقد ما را بخواند. آن روزها یکی از دغدغه‌هایم همین بود که من چگونه به حضرت امام(ره) دسترسی پیدا کنم‌ و کم کم گمان می‌کردم که بی‌خیال ازدواج شوم اما خدا خواست و یکی از بستگان که در مراسم خواستگاری ما بود گفت تلاش می‌کند تا با بیت امام رایزنی و این مسأله را حل کند. بعد از چند روز وی آمد و گفت قرار شده حضرت امام 10 بهمن ماه وکالتی خطبه عقد ما را بخواند اما خانواده همسرم همچنان اصرار می‌کردند که خطبه عقد باید در محضر امام خوانده شود. بنابراین باز هم دلشوره داشتم که اگر حضرت امام(ره) قبول نکند حتماً ازدواجم به هم می‌خورد اما خدا خواست وامام بزرگواری کردند و قرار شد 18 بهمن ماه به بیت ایشان برویم و ما را عقد کنند. 18 بهمن از ساعتی که وارد بیت امام شدیم تا زمانی که خطبه عقد خوانده شد، عروس خانم گریه می‌کرد و اشک شوق می‌ریخت و من هم مبهوت عظمت ایشان بودم. در آن مجلس حاج احمد آقا و چندین نفر دیگر هم حضور داشتند. شاید بهترین خاطره زندگی من این مراسم بود. بالاخره ما ازدواج کردیم و بعد از ازدواج ما دو برادر همسرم نیز‌ درعملیات‌ کربلای 5 به شهادت رسیدند.
شاید بهترین هدیه حضرت امام(ره) به من و همسرم همان نصیحت مختصر و مفید بود که زندگی ما را علی‌رغم فراز و نشیب همچنان سالم و شاداب نگاه داشته و آن‌ کلام «بروید و با هم بسازید» ایشان بود که همچنان زندگی ما را در نهایت صداقت و آرامش ساخته است.

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.