۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۲
کد خبر: 375731

سیدمحمد سادات اخوی

از حرم پاک تو، سوی «خدا» می‌روم


1ـ بست بالا: شُکر و گلایه
روزهای تیرة پشت سرت را مدام نگاه می‌کنی و در ذهنت، روزهای روشنِ آینده، به افسانه‌ای شبیه می‌شوند... که ممکن‌شدنی نیستند. جیب‌های خالی... دست و دلی که با هر «دعوت» دیگران به جشن یا سوگی «خویشاوندی» می‌لرزند...
و انبوه داشته‌هایی که حق تواند... اما حالا «آن‌»ها را نداری... همه دست به دست داده‌اند و امیدت را «ناامید» کرده‌اند.  سرت را می‌گردانی به سوی ضریح و بی‌آن که بخواهی، «گِلِه»ای آرام، بر زبانت جاری می‌شود... گله از این که عنایت‌های پیشین، مانند گذشته، نرسیده‌اند...
ناگهان، مردی با دو عصای زیر بغل، وارد حرم می‌شود... با دو عصا... که مدد پاهای فلجش شده‌اند... پاهایی که معلوم است، از کودکی تا حالا، همراهان اویند...
و یادت می‌آید که سکوت کنی... و شکر بگویی... که هنوز بر«پا»یی... و آرزو می‌کنی که کاش ثروتی داشتی تا باری از شانة تن و زندگی مرد فلج برداری.
برگرفته از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 96: بَزَنطی نقل کرده که روزی نیازی از زندگی‌ام را به امام‌رضا(ع) گفتم. فرمود دعا خواهد کرد و از من خواست صبر کنم. بعد فرمود: «آن‌چه خدا برای مؤمنان ذخیره کرده در آخرت، بسیار بهتر از داشته‌های دنیاست... ثروتمند، پیوسته در خطر است... زیرا خداوند، حقوقی را بر او واجب کرده... به خدا سوگند، نعمت‌هایی به من بخشیده که مدام از داشتن‌شان هراسانم... تا وقتی که حقوق الهی را از آن نعمت‌ها ادا کنم». ـ با تلخیص و بازنویسی
2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (25)
«پامنبری»ها، دنبال مرد جوون «سخنران» رفتن و بدرقه‌ش کرد‌ن... با شتاب و این هدف که زودتر برگردن و بحث راه بندازن...
شب اولی بود که مرد سخنران، به هیأت‌شون اومده بود و از اول سخنرانی‌ش، ذهن همه رو درگیر کرده بود...
اول به ذهن همه رسید که خوشحال باشن از سخنرانی کسی که ـ به جای دادن لقمة آماده ـ داشت روش‌های «تفکر» رو یاد می‌داد... بس که حدیث و روایت از اهل بیت(ع) خوند و حاشیه به حاشیه، بحثش رو ادامه ‌داد. اما اواخر سخنرانی، فکر همه جمع و جور شد و احساس کردن در ذهن جوون‌ترهای مجلس، انبوهی از پرسش‌های جور واجور تل‌انبار شده بود...
پرسش‌های جوون‌ها به خاطر سطح بالای سخنرانی نبود... از دوگانگی‌هایی ایجاد شده بود که سخنران، با خوندن حدیث‌های ـ به ظاهر ـ متناقض ایجاد کرده بود.
با تلخیص و بازنویسی. برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة 589: امام‌رضا(ع): «هرکس پایة فهمش از آیه‌های مُتَشابه قرآن، آیه‌های محکم آن باشد، هدایت خواهد شد... سخنانی که از ما نقل می‌شود نیز محکم و متشابه دارد... فقط دنبال متشابه نروید که گمراه خواهید شد». ـ با تلخیص و بازنویسی
3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (25)
مرد «کانال‌ساز» از بالای بام و در دهنة کانال کولر فریاد کشید:
ـ روشن کن و بذار روی «تند»ش!
مرد مستأجر، انگشتش رو گذاشت روی کلید «پمپ» کولر و با یه‌کم صبر، کلید «تند» کولر رو هم زد... باد خنک، ذره‌های شبنمیِ خنک رو از هوای کولر گرفت و پرشتاب پرتاب کرد به اتاق‌های فَکَسَنیِ خونة نُقلی مرد.
خنکایی که بعد از یه ماه خرابی کولر، در هوای داغ خونة مرد، پیچیده بود؛ حال همة اهل خونه رو خوب کرده بود...
مرد کانال‌ساز، از محکمی «بَست» بِرِزِنت کانال مطمئن شد... که از جای اتصالش به بدنة کولر پاره شده بود و هوای خنک رو هرز می‌داد به پشت بوم خونه...
بعد هم وسایلش رو جمع کرد و از پله‌های پشت بوم، سرازیر شد.
مرد مستأجر، پیش خودش حساب کرد که دستمزد دو ساعت کار مرد کانال‌ساز چه‌قدر می‌شد...
هنوز در ذهنش درگیر بود که مرد کانال‌ساز، با صدای بلند خداحافظی کرد... و قبل از این که مرد مستأجر حرفی بزنه، خودش گفت: «صلواتش رو برای آقا امام‌رضا(ع) بفرستین!... من یه روز در هفته، خادم افتخاری آقام... سر همین کارم».
4ـ بست پایین: مُسَمَّطِ «عاشقی»/ 8
*** ايوان
نصيحت مي كنم: جز غم مجوييد!
به جز اين راه، راهي را نپوييد!
گلي جز ياس ياد او مبوييد!
حديث عاشقي، با«من» مگوييد...
كه من، صحن حرم را برگزيدم...
به«ایوان طلا»یش پر کشیدم.                ادامه دارد

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.