به گزارش قدس آنلاین به نقل از خبرگزاری تسنیم، انبیاء آمدهاند تا به بشر بفهمانند اگر در زندگی، مفهوم متعالی به نام خدا نباشد، حیات، صرفا گذر ساعتها و روزها و ماهها و قرنهایی است که فاقد هرگونه هدف در جهان ماده، سیال وار در حرکتاند. نبوت را باید کانون اصلی دین دانست. این جمله بدان معناست که معتقدان صرف به خدا و احدیت ذاتی او را هیچگاه نمیتوان در زمره دینداران قرار داد. نبوت، وجه انفکاک ناپذیر دین است. به بیان دیگر شناخت علت فاعلی جهان و اعتقاد راسخ به علتالعلل در امر دینمداری را نمیتوان کافی دانست.
آنچه در فلسفه افلاطونی از آن سخن به میان میآید و مضمونی شبیه معاد را زنده میکند را نیز نمیتوان بخشی از دینمداری دانست. تفکر هلنیستها، بدان معنی نیست که این بخش از فلاسفه، به مفهومی تحت عنوان دین توجه کرده اند. برای مثال؛ هندوئیسم و بودیسم، جهانی را محکوم به عکس العمل میدانند که بر پایه چرخه تناسخ شکل گرفته است. لذا از این دیدگاه بسیاری از مکاتب را نمیتوان دینی دانست و حتی نمیتوان آنها را ادیان غیرالهی دانست؛ چرا که اساسا برگزیدن نام دین بر این مکاتب امری غلط است. صرف اعتقاد به بیپاداش نبودن دنیایی که در آن زندگی میکنیم، یک تفکر دینی نیست.در یک تفکر دینی باید میان توحید، معاد و نبوت رابطهای برقرار شود که دین واجد مفهوم گردد.
بسیاری از متفکران اسلامی بر این عقیدهاند که بدون نبوت، حتی توحید هم دچار خلل خواهد شد. در این نوشتار برآنیم تا به بیان راهکار های متکلمان و فلاسفه برای عبور از این حوزه بپردازیم.
در این نوشتار دو نوع تقریر از دین با هدف اثبات نبوت را ذکر میکنیم:
قرائت اومانیستی:
جمعی از متفکران عصر مدرنیته تلاش میکنند تا با تکیه بر انسان این سوال را مطرح کنند؛ «انتظار ما از دین چیست؟» این پرسش در دوره مدرنیته سکولار مطرح میشود و متفکرانی نظیر «آرتور سی کلارک» و «آگوست کنت» در این حوزه به پاسخگویی پرداختهاند. این عده از متفکران، تعریف نبوت را با درخواست از دین آغاز میکنند. گرچه این پرسش، اندکی واگراست و پرسشی سطحی و فرعی از این مسئله کلامی است اما بد نیست در چند بند به آن بپردازیم. لذا از دایره ادبیات کلامی خارج میشویم و به زبان ساده به تفهیم راهکارهای متکلمان و فلاسفه در این حوزه خواهیم پرداخت. با اندکی دقت متوجه میشویم که شروع این سوال از انسان است، نه از خدا. لذا در پاسخ این سوال، این انسان است که پاسخ سوال را میدهد و انسان است که نبوت را تعریف میکند.این متفکران ابتدا به نیازهای مادی و معنوی خود مینگرند و نیازهای خود را ذکر میکنند و سپس به دلیل تراشی برای وحی دین و آن ساختار فرمانهای الهی میپردازند. این زاویه نگاه را باید اومانیستی و بر اساس الگوهای فکری آگوست کنت معرفی نمود. چرا که اساس آن را باید رویکرد انسان گرایی و قرن نوزدهمی این متفکران دانست. این رویکرد تا جایی پیش میرود که این انسان محوری حتی در تعریف توحید نیز بیان میشود. یکی از نقاط ضعف این روش، این است که در هر دوره، تعریفی خاص از دین ارائه خواهد شد. انسان در ادوار مختلف به نیازهایش مینگرد و بر اساس نیازهایش به تعریف توحید میپردازد. این امر طبیعی است که نیازهای انسان در هر دورهای با دوره دیگر متفاوت است. نیازهای انسان قرن به قرن در حال تحول است و خلل و خلاء های فکری و فلسفی جدیدی هر روزه در حال بوجود آمدن است. لذا نمیتوان تعریفی که بر اساس این الگو از دین ارائه میشود را یک تعریف جامع دانست.
قرائت کلامی:
اما دسته دوم از متفکران، «رویکرد کلامی» را برای این تبیین موضوع برگزیدهاند نه رویکرد اومانیستی. این عده از متفکران سوال خود را اینگونه مطرح میکنند: چرا باید خداوند پیامبران را میفرستاد؟ما چه نیازی به انبیاء داریم؟
باید این حقیقت را پذیرفت که نیاز انسان به دین و انتظار انسان از دین، اصولا دو مقوله جدا از یکدیگر است. یکی با زیربنای توحیدی و دیگری با زیربنای اومانیستی به بیان این مسئله میپردازد. این دسته از متفکران کلامی، سوال خود را از دین را از دریچه نبوت مطرح میسازند نه از دریچه انسان. هرچند متفکرانی سعی داشتهاند به این دو سوال پاسخ دهند اما اشعریها در جهان اسلام و امثال کانت و هیوم و نسبیگرایان معرفتی که همان پست مدرنهای قرن حاضر هستند نیز عقل گرایی در این حوزه را صحیح نمیدانند و اصولا این جریانهای ضدعقلی یا به اعتقاد خودشان فراعقلی، راه تحقیق در این حوزه را بسته نگاه داشتهاند.
اشاعره در جهان اسلام بر این باوراند که اصولا سوالی نباید از ذات خداوند پرسیده شود. دین را باید پذیرفت و حتی از دریچه نبوت هم نباید به آن نزدیک شد، چه برسد به این که از دریچه انسان در مورد خداوند سوال شود. آنها حتی معتقداند «حسن و قبح » را نمیتوان به لحاظ عقلی اثبات کرد.
قرائت فلاسفه و شیعیان:
اما در تفکر عقلی شیعی و نزدیکان به تفکر شیعی، پاسخی برای این سوال در نظر گرفته شده است.جمعی از متفکران شیعی توانستهاند نبوت را بر اساس «حسن و قبه عقلی» اثبات نمایند. این قاعده که از دیدگاه متکلمین به «قاعده لطف» نامگذاری شده است، از قرنها پیش، رایج بوده است و امروز نیز از آن سخن به میان میآید. آنها بر این باورند که اسباب تکامل بشر عقلا سزاوار است و باید به دنبال آن رفت. در ثانی خداوند بندگان را آفریده است و انجام لطفی را در به آنها، بر خود لازم میداند که آن را بر بندگان انجام خواهد داد. بنابر این اگر چیزی حسن عقلی داشته باشد، خداوند لطف را بر او جاری خواهد ساخت. این تقریر اول از متکلمین است. عقیده نهایی آنها بر این است که خداوند انسان را حسن عقلی میداند و بر او لطفی را جاری خواهد کرد که برای جاری ساختن این لطف هیچ واسطهای شایستهتر از انبیا نخواهد بود.
تقریر دیگر در تفکر عقلی صورت پذیرفته است. این روش توسط فلاسفه اجرایی شده است. آنها قاعده لطف را چندان مقبول نمیدانند. زیرا ممکن است خود، موجب برداشتهای متعدد از دین گردد و شاخههای کلامی متنوعی را نماید که میتواند برای آینده متکلمین سرنوشت شومی را به همراه داشته باشد.
فلاسفه از «نیاز بشر اجتماعی به قوانین الهی» سخن میگویند، نه از وظیفه الهی در مقابل انسان. این دسته از فلاسفه نیز تحقیق در باب تکالیف خداوند را نیز مشکوک میدانند و بر صحت آن مطمین نیستند. لذا میتوان گفت این گروه از فلاسفه اندکی به تفکرات اشعریها در این حوزه نزدیک شده بودند اما ضداقلی نبودند.
برهان فلاسفه چیست؟ فلاسفه ابتدا سعی میکنند گزاره اول را که اجتماعی بودن زندگی انسان است، اثبات کنند. سپس از مرزهای اجتماع فراتر رفته و سعی میکنند نیاز عقلی جامعه به قانون را اثبات کنند. پس از آن نیازهای بشر را معرفی میکنند و این مسئله را اثبات میدارند که بشر توانایی حل همه مشکلات خود را نخواهد داشت تا به این واسطه راه برای اثبات نبوت سهل گردد. فلاسفه در نهایت ضرورت وضع قوانین الهی بر جامعه بشری را به اثبات میرسانند.
همه این گزارهها شایسته بحث مفصلی است که در این نوشتار از تفصیل آنها خودداری میکنیم. این برهان را باید برهانی نزدیک به برهانی لمّی و انّی دانست که علامه طباطبایی از آن سخن به میان میآورد. اما یکی از نقاط ضعف این برهان، مسکوت ماندن معاد و آخرت است که موجب شده بخشی از فلاسفه این برهان را برهانی بدانند که به گونهای بیان شده است که گویا ما خلق شده ایم تا تنها در این دنیا بر طبق قوانین الهی زندگی کنیم. گویا ضرورت بعثت انبیا تنها به زندگی بشر در این دنیا مربوط بوده است.
لذا لازم است برهانی بیان گردد که همه ارکان دین در آن لحاظ گردد. در تعابیر دینی ما دنیا بدون آخرت توجیهپذیر نیست و زندگی در دنیا بدون مرگ، قابل دفاع نخواهد بود. پس باید این برهان گسترش یابد و مطالعات بیشتری بر آن صورت گیرد.
عده ای دیگر از فلاسفه بر صفات خدا تکیه میکنند تا به این واسطه بتوانند بعثت را به اثبات برسانند. آنها اغلب بر حکمت و علم و قدرت خداوند تکیه دارند. آنها میگویند خداوندی که به عقل اثبات میشود، خدای جاهل و غیرحکیم نیست. چرا که اگر غیرحکیم بود اثبات نمیشد.نقطه شروع این برهان، با صفات خداوند آغاز شده و پس از استخراج نیاز های بشر به بعثت، از دل این صفات، به اثبات بعثت پرداخته میشود.
آنها خدایی را عقلا ثابت میکنند که نمیتواند پیامبر نفرستد. این خود بدان مفهوم است که باید ابتدا خدا را با توجه به صفاتش شناخت و سپس به سراغ نبوت رفت. پس به عقیده این عده از فلاسفه همه چیز به توحید باز میگردد. آنها با دلایل عقلی، خدای فاقد قدرت و علم و حکمت را رد میکنند. همچنین به دنبال آن کمال و خیر خداوند اثبات میشود. یعنی چنین خدایی که ثابت شده است، نمیتواند حب بشر را به دل نداشته باشد. این را باید یک خداشناسی عقلی دانست.
در بحث دوم دیگر باید این را پذیرفت که کمال روحانی انسان، کمال اجباری نیست بلکه «کمال اختیاری» است. کمال اختیاری بدون شناخت و اراده مهال است. با ترکیب این دو تفیسیر عقلی میتوانیم به یک برهان عقلی تمام عیار دست یابیم. یعنی عقلا خداوند باید با روشی، راه دستیابی به این کمال را به زبان انسان به خود انسان بفهماند که بی شک، راه آن، بعثت و نزول انبیاء است. اگر خداوند به واسطه پیامبران مواد لازم برای رستگاری بشر و کمال بشر را در اختیار او نگذارد، نه تنها مولفه انسان شناسی ذکر شده نقض میگردد، بلکه نقض صفات متعالیه خداوند را هم به دنبال خواهد داشت و این صفات ضروری الهی، رد خواهد شد و در نهایت وجود خداوند واحد مورد تردید قرار میگیرد. لذا اینگونه میتوان ثابت کرد که اگر خدایی باشد قطعا دارای این صفات خواهد بود و اگر واجد این صفات باشد قطعا پیامبری خواهد بود. از طرف دیگر اگر پیامبری نباشد نمیتوان انتظار وجود خدایی را داشت.متکلمان و فلاسفه توانستهاند با بهره گیری از توحید، نبوت را ثابت کنند. فلاسفه پس از دوران اقتدار فکری اشاعره نیز توانستند این عقیده را بسط دهند و با استفاده از صفات توحیدی، معاد را نیز به اثبات رسانند. لذا همانگونه که توحید، قابل اثبات کلامی است، پس نبوت نیز قابل اثبات است.
اثبات نبوت راهی را پیش پای بشریت خواهد گذاشت که به او این اجازه را خواهد داد که ضوابط فکری خود را بر اساس الگویی الهی پیریزی کند و مجموعه اهداف نوینی را در زندگی برای خود در نظر گیرد تا بتواند به رستگاری بر اساس حسن عقلی که از آن سخن به میان آوردیم نائل آید.
نظر شما