قدس آنلاین/ مجید تربت زاده : پای نوشتن از «رضا امیرخانی» مدتی «هنگ» کردم. اصولاً سیستم عامل من اینجوری است که در برخورد با موارد سنگین و پیچیده، زه می‌زند! نه اینکه بهانه از او نوشتن را پیدا نکنم- مدتی پیش اعلام کرد دارد رمان جدیدش با نام «ر ه ش» را آماده می‌کند- مانده ام چطور از نویسنده ای که اهل متفاوت نویسی است و هر از چندی با کتاب‌هایش، بازار نشر، جشنواره‌ها، جایزه‌های ادبی و مخاطبانش را ذوقمرگ می‌کند، بنویسم؟

فرزند «جلال»

همین‌طور در عالم «هنگ» مانده‌ام، با چه سبکی بنویسم و چکار کنم که شمای خواننده تا ته مطلب را همراه من بیایید؟

  حدس بزنید
سال 88،مراسم اختتامیه نهمین دوره کتاب سال «شهید غنی پور» نام رضا امیرخانی را خواندند برای «بیوتن» که بهترین رمان بخش بزرگسال شده بود. رفت روی سن،لوح تقدیر را گرفت اما سکه‌ها را نه!  یکی دو جمله هم بیشتر نگفت: ...هیچ جایزه ای برای من بهتر از این جایزه نبود. به خاطر شهدا و به خاطر این جشنواره،لوح تقدیر را با افتخار قبول می‌کنم و سکه‌ها را نمی پذیرم...رفتارش هم مثل رمانش همه را شگفت زده کرد. اگر از ماجرا خبر نداشتید و حالا کنجکاو شده اید دلیل این کار رضا امیر خانی را بدانید متأسفانه با ید تا آخر مطلب صبر کنید. تا آن موقع برای اینکه حوصله‌تان سر نرود می‌توانید هزار جور حدس در باره نویسنده ای که مخالفانش او را به شکم سیری، پولداری و حتی مخالفت با آرمان‌های انقلاب وشهدا هم متهم کرده اند،بزنید.

 ب بسم الله
ب بسم الله نویسندگی امیرخانی شاید برگردد به دوران دبستانی بودن که به خودش آمد و دید دارد روزنامه دیواری‌های مدرسه را می‌نویسد و فهمید که نوشتن را بلد است؛ البته بلد بودن توفیر دارد با علاقه . چون آن روزها همه عشق و علاقه اش این بود که در آینده بتواند چلوکبابی باز کند! رؤیای نویسنده شدن از 15 سالگی آمد سراغش که «سووشون» سیمین دانشور را خواند و با خودش قول و قرار گذاشت که «من باید نویسنده بشوم»!  سر قولش ماند با این توضیح که حس نویسندگی و شاعری با هم آمد سراغش تا جایی که آن اوایل جدی جدی داشت شاعر می‌شد. اطرافیانی که او و قلمش را می‌شناختند انگار بدشان نمی‌آمد که مهندس رضا امیر خانی، دانش آموخته رشته مکانیک دانشگاه صنعتی شریف، فرزند کارخانه دار تهرانی – محمد علی امیرخانی- پای ثابت شب‌های شعر دبیرستان علامه حلی و بچه مسجدی اهل قلم، شاعر هم بشود.برای همین هم خیلی‌هاشان پا را در یک کفش کرده بودند که: «شاعری ات بهتر است از داستان نویسی ات». با این همه چهار سال پیش رضا امیرخانی در باره کنار گذاشتن یکباره شعر گفت: ‎«احساس کردم دیگر خلاقیتی در شعر ندارم. مثل حس پیر شدن ناگهانی. شاید تغییر فضاهای سیاسی هم در این ماجرا بی تأثیر نبود... استفاده سطحی و سیاسی از شعرهمه ما را از شعر منزجر کرد و شعر تمام شد! امروز همین نگرانی را در مورد داستان دارم»!‎

  بیایید بشماریم
بگذارید بشمارم...یک...دو...سه...چهار...یازده...بله حدود یازده داستان و کتاب تا امروز از او منتشر شده است. اول از همه «ارمیا» که نام امیر خانی را سال 74 سر زبان‌ها انداخت تا «بیوتن» و «جانستان کابلستان» و آخر از همه «قیدار» که اوج هنرنمایی امیر خانی هم هست.دو سه تا جایزه ای که برده و همین تعداد هم مسؤولیت سایت و ریاست انجمن قلم و عضو شورای سیاستگذاری نمایشگاه کتاب و ... . اگر فکر می‌‌کنید برای یک نویسنده چهل و چند ساله، پرونده پرباری به حساب نمی‌آید تقصیر خودتان است که شاید از اوضاع داستان نویسی و نشر و ... بی خبر هستید.
رضا امیر خانی در دوره ای به دنیای داستان نویسی و داستان خوانی ایران معرفی شد که به نظر می‌‌رسید جای یک رمان نویس خاص از نسل جدید خالی است. «ارمیا» که آمد خیلی‌ها احساس کردند گمشده خودشان را پیدا کرده‌اند. نثر متفاوت، فضا سازی‌ متفاوت تر و زاویه نگاه امیرخانی به مقوله دفاع مقدس دلیل همه این احساس‌ها بود.
اثر بعدی اش« ناصر ارمنی»  اما آن چیزی نبود که امیرخانی و مخاطبانش می‌‌خواستند. خود او هم این داستانش را دوست نداشت و بعدها در باره اش گفت:...ناصر ارمنی اشتباهی بود...بی معنی بود ، مثل درس پیش نیاز دانشگاه بود که گذراندنش فایده ای ندارد!  با «من او»، امیرخانی نشان داد واقعاً همان کسی است که اهالی داستان مدت‌هاست منتظرش هستند. ازسال 87 به بعد هم با انتشار 8 اثر دیگر تبدیل شد به نماینده نسل جوان ادبیات معاصر و انقلابی ایران که می‌‌گویند تا امروز بیشتر از 600 هزار نسخه از کتابهایش به فروش رفته است.
امیرخانی جایی نوشته بود: داستایوفسکی در جایی گفته بود ما همه از زیر شنل گوگول به در آمدیم... بگذار من این‌گونه بگویم که ما همه فرزندان زن زیادی جلالیم، جلالی که به ما آموخت روش روشنفکر ایرانی بودن را.

  خلبان امیرخانی
یک چیزهایی را داشت یادم می‌‌رفت. اینکه امیر خانی تنها قلمش کمی عجیب و غریب و متفاوت نیست. شاید خودتان حدس زده باشید که خود او و زندگی اش هم همینقدر متفاوت و گاه عجیب و غریب است. مهندسی که از دنیای محاسبات پیچیده علم مکانیک به نویسندگی و شاعری می‌‌رسد، در یک شرکت بازرگانی حسابداری می‌‌کند، در کارخانه کار می‌‌کند، اهل کار تجاری، معلمی کردن و سفر به کشورهای خارجی هم هست و شاید تنها نویسنده ایرانی است که خلبانی هم می‌‌کند، حالا حالا می‌‌تواند بنویسد و شاید در آثار بعدی‌اش بازهم علاقه‌مندانش را غافلگیر کند.
به خاطر همین عجیب و غریب بودن، به جوانان علاقه‌مند به نویسندگی می گوید: توصیه نپذیر، محفل ادبی نرو، بنویس و منتشر کن، جای خالی زیاد است. به خاطر متفاوت بودنش است که  قید سکه‌های طلا را در جشنواره می‌‌زند، بدون اینکه چیزی بگوید. اما چهار سال بعد در مصاحبه ای اشاره می‌‌کند که: یکی از عزیزترین بچه‌های مسجد به من زنگ زد که یکی از حامیان جشنواره تماس گرفته است و گفته برگزیده رمان‌تان اگر«امیرخانی» است، منتظر قسط پایانی کمک‌های من نباشید! من هم جایزه را گفتم بدهند به همان حامیانی که گویا محتاج‌تر بودند!

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.