«احمدبن اسحاق»، از زبان پدرش ـ که شاهد خطبهخوانی «امامرضا(ع)» بوده ـ گفته که فرمود: ـ (ادامه)... سرور ما، امیر مؤمنان علیبن ابیطالب(ع) میدانست منافقان، منتظر فرصتی برای رساندن آسیب به اسلام بودند... امام(ع) در اینجای سخنش، آیهای از قرآن را خواند که نشانگر واگذاری امورش به خداوند و سرسپاری به حکم و مُقَدَّرِ او بود... (ناتمام)».
از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 129 و 130 ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (87)
اگه ازن هفته هم میرفت، درست سه سال بود که همة عمرش رو گذاشته بود روی این «ویلا»ی عجیب و غریب... وقتی آدم پول داشته باشه... خودش هم اهل «ذوق هنری» باشه... مدام هم به کشورهای دیگر سربکشه و الگو برداره از معماری زیباترین جاهای دنیا؛ نتیجهش میشه این ویلا... ویلا که نه، «کاخ»!... تا واردش میشی، دیگه نمیخوای ازش بیرون بری... بس که همهچیزش خوشنقش و نگار... و خوشرنگ و لَعابه... مطمئنم مایی که الان اینجوری دست روی دست و «گرفته»، ایستادیم کنار درِ ورودی مسجد و داریم به کسانی که برای «ختم»ش اومدهن، خوشآمد میگیم؛ آرزوی بزرگمون داشتن همچین ویلاییه... منتها اگه این اوضاع زمونه و عمر و مرگ و این چیزها مهلت بده برادر!... حالا این ویلا به تو رسیده که برادرشی. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة 601 و 602ـ «امامحسن عسکری(ع) فرمود: «بسا غافلی که لباسی میدوزد... اما آن لباس کفنش میشود... و بسا کسی که خانهای برای زندگی میسازد اما آن خانه، مکان دفنش خواهد شد». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (87)
الان که نشسته و «کتاب» رو ورق میزنه و برای بچهش قصه میخونه، تازه فهمیده که «پسره» چه کار مهمی کرده... از اول وقت (که پاش رو گذاشت توی کتابفروشی و شروع به گشتن و خرید کتابهای کودکان کرد) تا همین حالا (که شب شده و یه ایل مهمون رو شام دادهن و با شوهرش خسته و کوفته، وسایل پذیرایی رو جمع کردهن)؛ امکان نداشته فرصتی برای خوندن کتابها داشته باشه... برای همین هم سپاسگزار «پسره»س که نذاشت راهی رو که انتخاب کرده بود، خراب بشه... از همون هفتة پیش که بنای مهمونی امشب رو گذاشت و تصمیم گرفت برای بچههای مهمونها کتاب بخره، همین راه رو انتخاب کرده بود ... منتها تصمیم گرفته بود قبلش کتابها رو بخونه و بعدش هدیه کنه... تا کتابها مناسب ذهن پاک بچهها باشن... و اگه پسرة کتابفروش، راهنماییش نکرده بود، حتمی «اون چند کتاب مزخرف»ی رو که اولش انتخاب کرده بود، خریده بود. پسره هم در مقابل سؤالش گفته بود: «امامرضاییش رو بگم... نه!... کتابهای خوبی نیستن... ذهن و عقیدة بچهتون رو خراب میکنن»!
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (31)
«مسجد»، عبادتگاه مشتاقان توست... «کعبه»، خانة توست... که به دست «ابراهیم(ع)» و «اسماعیل(ع)» بنا شده است...«کربلا»، دشت فَراخ پیکارگران سپاه جمال و جلال توست... «قدمگاه»های زمینیات فراواناند... رنگ در رنگ... اسم در اسم... معبد... کلیسا... مسجد... حرم... و من ... از میان این همه قدمگاه... زائر فروتنِ بارگاه «رضا»یم... رود بیکران زلالی... که نشانة «دریا»ی رأفت توست. / در زیارتنامة «امامرضا(ع)» ـ پس از غسل ـ گفته شده است: «به اسم خدا... و به ذات خدا... و به سوی خدا... و به سوی فرزند پیامبر خدا... خدا مرا کافی است... و به او توکل کردم... پروردگار من!... رو به تو کردهام... توجه و قصدم تویی و آنچه را که در نزد توست میخواهم». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 824.
5ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** آهوی کوچک
ای کاش خدا، صبر به آهو بدهد/ بر کودکی چهرهاش ابرو بدهد
رنج «سرطان» کشیده و آمده است/ تا آن که دعا کنی ـ خدا ـ «مو» بدهد!
*** پدری
یک لحظه خیالت از دلش دور نشد/ «میخواست» به «مشهد» آید و... جور نشد
شرمنده شد از همسر و فرزندانش/ قول سفری (که داد)، مقدور نشد
نظر شما