استادمحمد همچنین در سال ۱۳۴۸ در نمایش «نظارت عالیه» به کارگردانی ایرج انور به ایفای نقش پرداخت. وی پس از انحلال آتلیه تئاتر، در سال ۱۳۵۰ به بندر عباس سفر کرد و در آنجا گروه نمایشی «پتوروک» را تشکیل داد. او در سال ۱۳۵۱ دوباره به تهران بازگشت. استادمحمد پس از نوشتن نمایشنامههای متعدد، در سال ۱۳۶۴ به کانادا مهاجرت کرد. از جمله نمایشنامههای معروف او میتوان به «آسید کاظم»، «قصص القصر»، «شب بیست و یکم» و «آخرین بازی» اشاره کرد.
وی در سال ۱۳۷۷ به ایران بازگشت و فعالیت هنری خود را از سر گرفت. او در صبح روز سوم مرداد ۱۳۹۲ به دلیل سرطان کبد در بیمارستان جم تهران درگذشت. امیر دژاکام یکی از شاگردان استادمحمد است که همچنان از او به نیکی یاد میکند.
وی درباره اولین آشناییاش با مرحوم استادمحمد گفت: سال 1356 من شاگرد سال دوم دبیرستان هنر بودم و محمود استادمحمد معلم نمایشنامهنویسی من بود. تا آن زمان من محمود را نمیشناختم و نمیدانستم او کیست. او جوانی پرشور، مهربان، خوشکلام و پرانرژی بود؛ بهطوری که من بعد از اولین جلسه درس خیلی زود به او دل بستم و دیگر برای لحظهای نمیتوانستم از او جدا شوم.او مباحثی را به ما آموزش داد که اگر بخواهم در یک کلام بگویم، آموزش عبارت است از تغییر حیات مثبت یا منفی. محمود استادمحمد حیات ما را در زمینههای گوناگون تغییر داد.
او در همه چیز «درام» میدید
وی ادامه داد: استادمحمد آدم حساسی بود؛ به همه چیز و هر موردی که در اطرافمان میگذشت. یک راننده تاکسی، یک سرباز، زنی که در خیابان راه میرفت و...، همه برایش یک درام بود. همه چیز برایش موضوع نمایشنامه بود. او بار دیگر چشم ما را به حیات اطرافمان باز کرد. او عاشقانه به ما آموخت که ما در جهان درام زندگی میکنیم. حالا که بعد از سالهای دور به این آشنایی نگاه میکنم، میبینم که ریشه کارهای او چقدر محکم است.دژاکام اضافه کرد: من سال سوم دبیرستان هم شاگردش بودم. بعد از این آشنایی بود که من نقش محمود را در نمایشنامه «آسیدکاظم» بازی کردم. بعد هم انقلاب شد. دیگر من محمود را ندیدم تا سال 1364 که وارد دانشگاه شدم و بار دیگر شروع کردم به مطالعه آثار درامنویسانی چون اسماعیل خلج، محمود استادمحمد، بهمن فرسی و... . خیلی خوشحال شدم که نام معلمم را در بین این درامنویسان مشهور پیدا کردم و علاقهام به او خیلی بیشتر شد.
دژاکام افزود: استادمحمد بعد از چند سال دوری از وطن به ایران برگشته بود. من نمایش «شمس» نوشته نصرالله قادری را کارگردانی میکردم. از او خواستم که در سِمت استاد مرا در این کار همراهی کند. او با عشق در کنارم ایستاد و به من کمک کرد و کار خیلی مورد توجه طیفهای مختلف قرار گرفت. این اولین همکاری من با استادم بود. محمود در آن دوران کمتر فعالیت میکرد و من راجع به بیماریاش چیزی نمیدانستم و از معذوریتش بیاطلاع بودم.
او یک معلم بود
این کارگردان درباره ویژگیهای شخصیتی استادمحمد گفت: او به عنوان معلم من در برخی از آثارم همراهم بود و حمایتم میکرد. این همکاری تا اواخر روزهای عمرش ادامه داشت. محمود استادمحمد همیشه به من میگفت که همراه مردمت باش زیرا آنها اصلیترین گنجینههای ما هستند.
دژاکام در توصیف استادش چنین میگوید: او یک انسان معمولی بود و این معمولیبودنش خارقالعاده بود؛ معمولی بود و خارقالعاده میدید، معمولی بود و خارقالعاده مینوشت، معمولی بود و خارقالعاده دوست داشت. هیچوقت هم سعی نکرد از این حیطه معمولیبودن خارج شود. در حالی که ما انسانهایی غیرمعمولی شدیم و این متأسفانه یکی از اشکلات ماست و مرتباً اصرار داریم که نقشی جز خودمان را بازی کنیم.دژاکام کلامش را در ابراز ارادت به استادش چنین به پایان میبرد: اصلیترین ویژگی او خواندن و نوشتن و به دنبال کلمهبودن بود. من تا آخرین لحظاتی که در کنارش بودم از او میآموختم؛ زانوی ادب میزدم و از او یاد میگرفتم. به نظرم او نمرده است یعنی هیچ معلم و نویسندهای نمیمیرد. من از همین جا به استادمحمد سلام میکنم چون معتقدم او هنوز زنده است.
نظر شما