سرانگشت تو با «گِرِه» آشناست! ۱ـ بست بالا: مرد خلیفهساز؟! در کتاب «عُیون اخبارالرضا(ع)» گفته شده است که: ـ (ادامه) فضلبن سَهل (وزیر و مشاور مأمون)، مشهور شد به «ذوالرّیاسَتِین»... چون در کار وزیریاش، هم «کشورداری» میکرد و هم «لشگرداری»... روزی فضلبن سهل به اطرافیانش گفت: «کار مرا (در رساندن مأمون به خلافت) با قیام «ابومُسلِمِ خراسانی» مقایسه کنید!... گفتند: «ابومسلم، خلافت را از قبیلهای به قبیلة دیگر منتقل کرد... و تو از برادری (امین) به برادر دیگر (مأمون) منتقل کردی»... (ناتمام). ...
/ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 131 ـ با تلخیص و بازنویسی
2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (92)
درست نشسته روبهروی پنجره و حواسش به «رفیقجان» نیست که «نسکافه» درست کرده و آوُرده گذاشته روی میز کارش... توی همین اتاق کوچیک بوده که هشت ماه پیش، نشستهن و تصمیم گرفتهن که «صندوق قرضالحسنة رفاقتی» رو راه بندازن... از فرداش هم رفیقجان، خودش آبرو و اعتبار گذاشته و به تکتک اعضای هیئت کوچیکشون خبر تأسیس صندوق رو گفته... و از همه خواسته که «پول شروع» رو با «دُنگ ماهانه» واریز کنن... بعضیها سر تکون دادهن و مبلغی رو واریز کردهن... (به حساب رفیقجان که نه... به حساب «خودش»)... که حالا و بعد از چند ماه، جدیجدی شده رییس صندوق!... و رفیقجان هم شده مسئول هماهنگی... چون همه، فقط رفیقجان رو میشناسن و به خاطر گُلِ روی رفیقجانه که ماهانه پول به حسابش ریختهن... حالا هم که فرصتی کرده و به دفتر رفیقجان اومده، بیمقدمه سراغ «عزیز دل» رو گرفته... که این ماه، پولی واریز نکرده... و رفیقجان، در سکوت، بغض کرده و چشمهاش به اشک نشستهن و میگه: «رفت!... خدا رحمتش کنه، پول رفیق دیگهمون رو هم بیاطلاع خودش میریخت... حالا اون رفیق تنگدستمون هم پسانداز صندوق داره». / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة602ـ «امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: «ای مردم!... دنیا، نیستی... و آخرت، ماندگاری است... از این گذرگاه، برای خانة ماندگاریتان توشه بردارید!... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (92)
تا شمارة تلفن «آشنا» روی گوشیش افتاده، تندی گوشی رو برداشته و بعد از سلام و احوالپرسی با «رییس هتل» خودش رو رسونده... بعد هم دست به کار شده و با یه نگاه به حال و اوضاع «ماهی»های آکواریوم بزرگ هتل، کیف دستیش رو باز کرده و «این» رو با «اون» ترکیب کرده و... یه مایع رنگی ساخته و... به آب آکواریوم اضافه کرده... رییس هتل... و بعضی از مسافران «کاروانهای مهمون» هتل هم ایستادهن و خیره شدهن به کارش... تا رییس هتل میگه: «اگه فردا هم میاومدی، دیر نبود»؛ سرش رو از پشت شیشة آکواریوم میآره بالا و میگه: «زائر آقا که از حرم برمیگرده، میشینه روی مبلهای اینجا و آکواریوم جلوی چشمشه... پیش امامرضا(ع) شرمندة زائراش میشم».
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (36)
بیرق بام خانهات، انگشت اشارة زمین است به سوی «بیت معمور»... و «صحن» حرم، آینة خانة «او»ست... که والاترین مقصود زائران توست. «نیازمندان بینیازی»... نیازمندان «پروردگار بینیاز تو»اند... جز «او» در من نیست... و «منِ» من، در راه حرم، جا میمانَد... تا جان «خدایی»ات، در من تَجَلّی کند. پروردگارت... والاتر از عیب و رَیب است... «او» مرا به سوی خانهات میبَرَد... از حریم آستانت، جز کرامت «او» را نمیخواهم... برگ رفع نیازم را «او» به دست «تو» داده است... سپاس گزار مرحمت اویم که هست و نیاز و دلنوازیام را به دست «رئوف» سپرده است. / در زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «در مسیر حرم بگو: الله اکبر... لاالهالاالله... سبحانالله... الحمدلله.». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 824.
5ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** بازاری
خاموش شده... زباندرازی نکند/ فهمیده که ـ جز «تو» ـ کارسازی نکند
آموخته از «پدر» که «بازار رضا(ع)»ست/ با حُرمت کسب و کار بازی نکند
*** بازیگر
«او» آمده تا جدا ز مردم نشود/ مشغول دو «نقشِ دست چندم» نشود
زانو زده کنج صحن تا لطف کنی/ در شهرت سینماییاش گم نشود!
ادامه دارد
نظر شما