۱ـ بست بالا: برگزیدة ربانی نقل «ابوالحسن علیبن عیسی هَکّاری (مشهور به «اِربِلی» ـ درگذشته به سال ۶۲۹ قمری)» در کتاب «کشفُالغُمَّه فی معرِفَهالائمه»: ـ (ادامة متن عهدنامة مأمون) «علیبن موسی(ع)» را به «ولیعهدی» انتخاب کردهام تا پس از من، خلیفه باشد... و مطمئنم که برگزیدة خداوند، همین انتخاب من است... زیرا خداوند نیز میداند که او را به خاطر دین... و مصلحت مسلمانان برگزیدهام... تا در قیامت، آسوده و رستگار باشم.
امیرالمؤمنین (مأمون)، فرزند، خویشاوندان، سرداران و خادمانش را دعوت کرد... و آنان نیز با «علیبن موسی(ع)» بیعت وفاداری کردند... چون دانستند که اطاعت خدا را بر خواستة شخصیام (دربارة فرزندان و خویشاوندان نزدیک) ترجیح دادم... و لقب «رضا» را به او دادم زیرا نزدم «پسندیده» است... (ناتمام). / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 139 و 140ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (120)
وقتی از «پنجره» به بیرون نگاه میکنه... وقتی «گوشی تلفن همراه»ش رو توی دستش جابهجا میکنه اما شمارهای رو نمیگیره... وقتی «دستهچک»ش رو میذاره روی میز و آخرین برگ خالیش رو مرور میکنه؛ یعنی همهچیز رو اونجوری که «باید» مرتب کرده و منتظر خبر «چاپخونه»س... یعنی «کتاب تازه»ای رو که نویسندة همکارش نوشته، رسونده به «گرافیست» و او هم کار «صفحهآرایی» و «طراحی جلد»ش رو تموم کرده و کتاب آماده، رسیده به چاپخونه... یعنی حالا منتظره که «ناظر چاپ»ش تماس بگیره و بگه که «کتاب تازه» آمادهس و او (که «بانی» خیر انتشار کتابهای رفیق «ناشر»شه)، باید چک آخر رو بکشه تا چاپخونه، کتاب رو تحویل بده و زود برسه به دست کسانی که عاشق «امیرالمؤمنین(ع)»ن و منتظرن کتابی تازه در فضیلت مولاشون بخونن. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة 612 ـ «امامرضا(ع) از پدرانش و آنان نیز از امامحسین(ع) نقل کردهاند که پیامبراکرم(ص) خطاب به امیرمؤمنان علیبن ابیطالب(ع) فرمود: «ای علی!... پس از من، با تو خواهند جنگید... وای بر کسی که رو در روی تو بایستد و خوش به احوال کسی که با دشمنت بجنگد... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (120)
نگاهی به «شاگردان»ش میکنه و دونههای عرقی رو که نشسته روی پیشونیش پاک میکنه و میگه: «این باشگاه رو راه ننداختهم که یه گروه خشن و افسارگسیخته تربیت کنم... یه عمر استاد دیدهم و شدهم مربی... که چی؟!... که شاگردهام برن تو خیابون و تا یکی میپیچه جلوی خودروشون، مثل خروس جنگی، بپرن به طرف؟!»... جوونی که مخاطب اصلی «استاد»ه، دستی به باند «بسته شده به سرش» میکشه و میگه: «اونها هم وحشی بودن استاد!... یهو درِ خودروشون رو باز کردن و...»... استاد، منتظر تمومشدن حرف جوون نمیمونه: «مگه برای خدمت افتخاری امامرضا(ع) اسمنویسی نکردی پسر؟!... بی اون که مثل آقات اهل مهر و عاطفه بشی، میخوای خادم افتخاری بشی؟!... پس کِی میخوای تمرین سربهزیری کنی؟... خادم باید پُرطاقت باشه... خشمش رو فرو ببره... یاعلی بگو و عوض شو پسر!».
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (64)
سطر... (بی«جمله»)... و جمله... (بی «کلمه»)، «صامت»اند... و کلمه... بی «حرف»، «ساکن» است... بی «حسن(ع)» و «حسین(ع)»، کلمههای «وحی رسالت» نبوی، حروفی ساکن و بیقدر اند... حتی اگر «کتاب» شوند. / در زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: « (ادامه)... حسن(ع) و حسین(ع)، راههای درک و دریافت اوج پیام پیامبر(ص)اند... (ناتمام)». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 826.
5ـ بست پایین: مثنویهای شِفا
شِفای کربلایی رضا پسر حاجملک تبریزی / قرن 13 خورشیدی (12)
(ادامه) ... قیچی «خواب»، بند درد گسست / آمد و پلک «کربلایی» بست
دید مردی (بلندبالا مرد!) / آمد و پای او نوازش کرد
گفت: «لبخند گرم و تازه بزن! / خیرمَقدَم!... «عزیززائر» من!
گفتهای در جواب من: لَبَّیک! / کربلایی رضا!... سلامٌ عَلَیک!
خواستم صبر تو، مُقام شود / رنج تو ـ در حرم ـ تمام شود ... (ناتمام)
از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: 1363/ صفحة 93 و 94.
نظر شما