آسیه اکبری: وقتی به موقع سراغ خانواده شهید نیایید همین است که پس از 33 سال همه خاطرات از ذهن انسان پاک می شود. <BR>

فرامرز عباسی، تنها نام یک خیابان نیست!

«هما یزدیان» همسر شهید «فرامرز عباسی» است. شهیدی که نامدار است اما از زندگیش چندان اثری در کتابها و سایت ها نیست . از شهید یک دختر و یک پسر به یادگار مانده است خانم یزدیان می گوید: وقتی به موقع سراغ خانواده شهید نیایید همین است که پس از 33 سال همه خاطرات از ذهن انسان پاک می شود.
خیلی کلنجار می روم تا همسر شهید «فرامرز عباسی» خاطراتی را بیان کند اما ایشان به جزخاطره ای کوتاه از آخرین دیدار با شهید و خبر شهادت ایشان هیچ خاطره ای بیان نمی کند. پس از خانم یزدیان می خواهم که گفتگو را با پرسش و پاسخ ادامه دهیم و او هم استقبال می کند.
همسر شهید در پاسخ خبرنگار ما که درباره شیوه آشنایی اش با فرامرز عباسی می پرسد می گوید: خانواده ما اهل مشهد هستند. آقای فرامرز در مشهد خدمت می کردند و سه سالی با مادرشان مستاءجر خاله مادرم بودند و در همان جا بود که مرا دیدند و مادرشان به خواستگاری ام آمد. آقای عباسی ارتشی بودند پدرم ایشان را دیدند و صحبت کردند و چون مدتی هم بود که با خانواده شان آشنایی داشتیم او را تایید کردند و من هم دیدم ایشان فرد با شخصیتی است قبول کردم.وی درباره روزهای زندگی در کنار شهید می گوید:وقتی ازدواج کردیم همسرم سروان بود. یک سال پس از ازدواج به تهران منتقل شدیم. سه سال تهران بودیم و بچه ها هر دو در تهران به دنیا آمدند سپس به شیراز و سنندج رفتیم و همزمان با انقلاب اسلامی به مشهد برگشتیم.بچه ها 6 و 8 ساله بودند که مهرسال 59 جنگ علنی شد. آبان سال 59 همسرم با لشگر 77 به جبهه رفت. اسفند 59 یک مرخصی آمد و 12 روز پیش ما ماند و آخرهای اسفند 59 دوباره به جبهه رفت و اردیبهشت 60 هم شهید شد. روی هم رفته 6 ماه در جبهه بود.

خبرنگار ما از خانم یزدیان از زمان انقلاب و فعالیت های شهید می پرسد؛ او بی ریا و صادقانه در جواب می گوید: فرامرز ارتشی بود و در ستاد ارتش خدمت می کرد او رئیس رکن 3 و زیر ذره بین بود و نمی توانست در فعالیت ها شرکت کند و فرصت هم نداشت که دنبال فعالیت های دیگر برود. و این موضوع هم بود که همه عوامل یک جور فکر نمی کنند که در یک جهت باشند. همان طور که گفتم شهید همسو با وظیفه خود عمل می کرد وقتی هم جنگ شد بدون درنگ به جبهه رفت و فرصتی برای فعالیت های دیگر نشد از آنجا که بسیار وظیفه شناس بود و برای قسمی که در ارتش خورده بود پای بندی داشت با شروع جنگ به جبهه رفت.
خانم یزدیان در باره خصوصیت اخلاقی شهید می گوید: خیلی عادی بودند. در محل کار، افسری وظیفه شناس بود و به خوبی ارگانش را سر پرستی می کرد. در خانه هم معمولی و با محبت و خانواده دوست بود. ما یک زندگی معمولی داشتیم من خیلی خاطره به یادم نمانده است تازه دوست هم ندارم خاطراتم را مرور کنم چون برایم خوشایند نیست.
وی از آخرین دیدارش با شهید چنین می گوید: وقتی می خواستند به جبهه بروند من خیلی ناراحت بودم حتی بار دوم که می خواست برود گفتم نمی شود شما نروید! از حرف من ناراحت شد و گفت تو چرا این حرف را می زنی من قسم خوردم و این لباس را پوشیدم. من نروم و از این مملکت دفاع نکنم چه کسی برود!
خانم یزدیان با افتخار از فرزندان شهید نیز می گوید:دخترم دندانپزشک است و ازدواج کرده و پسرم هم پزشک است و مجرد و اکنون با من زندگی می کند.
هنگامی خبرنگار ما از خانم یزدیان عکسی از شهید می خواهد، او در واکنش می گوید: من نه کامپیوترو نه ایمیل بلدم. بهتر است عکس را از روابط عمومی ارتش بگیرید پارسال چندین بنر چاپ کرده بودند.
خانم یزدیان پاسخ بقیه پرسش ها را به همرزمان شهید می سپارد.و ما پس از پرس و جوهای بسیار، به کمک روابط عمومی لشگر 77 دو نفر از همرزمان شهید را پیدا می کنیم.

گردان 104

سرتیپ دوم باز نشسته امیر «روح ا... سروری» از همرزمان شهید است. او درباره «فرامرز عباسی» می گوید: من و «فرامرز» در رکن دوم ارتش خدمت می کردیم و او بدون اغراق از ورزیده ترین و مثبت ترین افسرانی بود که در آن زمان در ستاد لشگر داشتیم. با حرکت لشگر 77 به جنوب برای پاکسازی شرق کارون به دلایلی ایشان از رکن 3 منفک شد وسرپرست گردان 104 شد.
این واحد در حساسترین منطقه یعنی فیاضیه مستقر و مشغول هدایت یگان خود در خط بود. تا دو ماه هر چند روزی یک بار ما برای بازدید از مناطق خدمت ایشان هم می رفتیم، و در این دیدارها دقت و وظیفه شناسی شهید قابل توجه بود.
وی در ادامه می گوید: من سه روز قبل از شهادتش او را دیدم به یاد دارم برای یک مرخصی چند روزه می خواستم به مشهد بیایم، به فرامرز گفتم اگر در مشهد کاری داری انجام دهم ایشان یک نامه دادند که برای خانواده شان در مشهد ببرم.
به مشهد که رسیدم با خانمم به خانه ایشان رفتیم و نامه را تحویل دادیم وقتی می خواستیم خداحافظی کنیم دختر کوچولویش ما را ول نمی کرد و از ما می پرسید که بابام کی می آید و ...
من گفتم که من می روم و ایشان می آید. وقتی به منطقه برگشتم قرار شد که ایشان پس از 48 ساعت با هواپیما به مشهد برود. زمانی که 8 صبح من در خدمت فرمانده لشگر به منطقه رفتیم به اولین پاسگاه که رسیدیم متوجه شدیم ایشان لحظاتی قبل با شلیک خمپاره دشمن در منطقه فیاضیه هنگام رتق و فتق امور در خط به شهادت رسیده است و این خاطره برای من بسیار غم انگیز است.
امیر سروری که خود از فرماندهان به نام لشگر 77 است، در ادامه از خصوصیات اخلاقی شهید می گوید: شهید فرامرز عباسی انسان بسیار والایی بود. او برابر منطق ارتش با سربازان و افسران برخورد می کرد در ظاهر محکم و در عین حال به شدت انسان و علاقمند به سربازان بود. هر ماموریتی که به ایشان ابلاغ می شد مشکلی را مطرح نمی کرد و در هر شرایطی فرمان فرمانده اش را اطاعت می کرد.
فرامرز عباسی از قهرمانان تیراندازی ارتش بود که در مسابقات بین المللی ارتش های جهان شرکت می کرد. و این یک افتخار برای ارتش ایران بود. شهید افسر شجاعی بود و از نظر من مصداق کامل شعری بود که می گوید: صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را - تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید.

تا جنگ با هم بودیم

سرتیپ دوم امیر «علی صدیق زاده» یکی دیگر از همرزمان شهید در یک گفتگوی تلفنی می گوید: من ایشان را از سال 43 می شناسم فرامرز اهل کرج بود زمانی که من فارغ التحصیل شدم و به مشهد آمدم اتفاقی با او در یک واحد بودیم در سال 44 با هم در زاهدان بودیم. فرامرز فرزند آخر خانواده اش بود و همیشه همراه مادرش بود. او مادرش را تقدیس می کرد خیلی به او رسیدگی می کرد حتی پس از ازدواج، مادرش با او زندگی می کرد. سال 46 با هم به پادگان مزدوران منتقل شدیم، من فرمانده گروهان بودم و در صف خدمت می کردم و ایشان در رکن 3 گردان خدمت می کرد.
امیر «صدیق زاده» روزهای خوبی را در کنار دوست و همرزمش شهید «فرامرز عباسی» گذرانده است. او می گوید: وقتی ماموریت ما در زاهدان تمام شد ما چند تا افسر بودیم که سابقه خدمت خوبی داشتیم برای همین ما را به لشگر مشهد برگرداندند اخلاق خوبی داشت با همه دوست بود ایشان از نظر ادبی، طنز گفتار بود.
امیر صدیق زاده که تا زمان جنگ با شهید عباسی بوده است، از آخرین دیدارش با شهید می گوید: اردیبهشت ماه سال 60بود که من می خواستم به مرخصی بیایم ایشان در گردان 104 در فیاضیه بودند من از ماهشهر به ایشان زنگ زدم که آقا فرامرز! اگر به مرخصی می آیی برگ مرخصی از لشگر بفرستم تا با هم برویم.
گفت: من الان نمی آیم هفته دیگر می آیم. من به مشهد رفتم روز پس از آمدنم. به مشهد، امیر سروری به من زنگ زد که آقا یک خبر ناخوشایند دارم و بی مقدمه خبر شهادت فرامرز را به من داد، من با تاثر فراوان به لشگر آمدم تا برای مراسم دستورات لازم را بدهم. در دفترم نشسته بودم که خانم فرامرز به پادگان و به دفتر من آمد بی خبر از اتفاقی که افتاده بود، احوالپرسی کردیم و ایشان گفتند؛ ماشینم بنزین ندارد، آن زمان تهیه بنزین سخت بود، به سرباز رکن سوم گفتم سوئیچ را بگیرد و باک را از پمپ لشگر پر کند.
سرباز که رفت خانم عباسی پرسید که چرا فرامرز نیامد. کما بیش داستان را گفتم اما چون من مامور ابلاغ خبر شهادت نبودم حرفی نزدم فکر کردم چرا من ایشان را رنجیده خاطر کنم . سرانجام خبر شهادت ابلاغ شد و تشییع و مراسم انجام گرفت و چون هنوز روزهای اول جنگ بود و شاید فرامرز دومین افسری بود که در لشگر به شهادت رسیده بود شهید را در حرم به خاک سپردند.
امیر «صدیق زاده» از صمیمیت و لطف و صداقت شهید خاطرات فراوانی دارد و خاطره ای از سخاوتمندی شهید بیان می کند و می گوید: یادم هست ما یک استواری داشتیم به نام «سید کاظم حسینی» که با فرامرز دوست خانوادگی بودند فرامرز یک روز می رود به خانه حسینی می بیند خانم ایشان در حیاط نشسته و با دست لباس می شوید، وقتی این صحنه را می بیند بدون درنگ خداحافظی می کند.
خانم حسینی می پرسد پس چرا می روید.
می گوید کاری دارم به آقای حسینی بگو الان بر می گردم.
فرامرز می رود و یک ماشین لباسشویی می خرد و با وانت به خانه حسینی می برد و یک نصاب هم با خود می آورد تا ماشین را نصب کند. فرامرز چنین شخصیتی بود.
امیر می گوید:من هیچوقت حسن سلوک او را فراموش نمی کنم. فرامرز کسانی را که از نظر مالی در استضعاف بودند حمایت می کرد و بخشی از حقوقش را به سربازهای بی بضاعت می داد.او هم در صف و هم در ستاد افسری شایسته بود اهل منطق بود و علاوه بر وظایف نظامی اش، به علت درستکاری که داشت فروشگاه های داخل ارتش به دست ایشان اداره می شد و از نظر مالی بسیار صداقت داشت؛ او یک انسان تمام عیار بود
***
امیر فرامرز عباسی در تاریخ 21/2/60 در حالی که در منطقه عملیاتی آبادان، فرماندهی گردان 104 پیاده لشکر 77 پیروز ثامن الائمه (ع) را بر عهده داشت، بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی به شهادت رسید.
 

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 2
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • میلاد IR ۲۰:۲۴ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۰
    7 2
    شهید عباسی انسانی والا مقام واز نظر من دارای احترام است.خداوند غرق در رحمتش کند.آمین
  • رسول لشگری IR ۱۷:۴۷ - ۱۳۹۳/۱۲/۲۲
    8 0
    درود به روح پر فتوحش و ممنون از مطاللبتون
  • علی IR ۲۲:۲۷ - ۱۳۹۵/۰۴/۲۵
    6 0
    سلام علیکم. افتخار میکنم که در محله ای از مشهد زندگی میکنم که نامش شهید فرامرز عباسی است. خداوند تمام شهدا رو غریق در رحمت خودش بکنه و ما را به انها ملحق بکنه. الهی امین یا رب نظری کن
  • علیرضا محمدزاده ۱۱:۴۷ - ۱۴۰۲/۰۸/۱۱
    0 0
    شهادت راه مردان بزرگ است که شهامت دارند روحش شاد ویادش گرامی من وقتی سخنان هم رزمان ایشان را شنیدم چشمانم اشک الود شد چون من هم یک دختر کوچک دارم