بارگاه مقدس و ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در طول تاریخ چندین مرتبه مورد تاخت و تاز یاغیان از خدا بی‌خبر قرارگرفته است که هر دفعه لطف لایزالی حضرت حق، حافظ و نگهبان این مکان مقدس بوده و در مدت زمان کوتاهی معجزه الهی برضد متجاوزان رخ داده است که از شرح آن اجتناب می‏کنیم.

قیام گوهرشاد به روایت شاهدان عینی


از جمله حوادث تاریخی که در کنار این مضجع نورانی در تاریخ یک صد سال گذشته خراسان ثبت شده است، واقعه تلخ و خونین معروف به « قیام گوهرشاد » است که این بار دست خون آشام استکبار از آستین رضاخان و یاران از خدا بی‌خبرش درآمد و مسجد و حرم به دریای خون تبدیل شد، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نویسندگان و تاریخ نگاران سراغ شاهدان آن قیام خونین رفته و هر یک به نوبه خود تلاش نمودند که این قیام را از زوایای مختلف مورد مداقه و تجدید نظر قرار دهند تا زوایای تاریک آن برای ثبت حقیقی آن در تاریخ بر همگان عیان گردد.در همین راستا، مرکز اسناد انقلاب اسلامی شعبه خراسان نیز به سراغ تعدادی از شاهدان و ناظران و مطلعین و حاضران در آن قیام و جریانات قبل و بعد از آن رفته و گفت و شنودهایی را انجام داده که به طور مفصل در مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود است،اما از آنجایی که این جریان به دلائل مختلفی از قبیل سانسور شدید مطبوعاتی و خبری از طرف رژیم دیکتاتوری رضاخان و جو اختناق حاکم بر آن زمان در هاله ای از ابهام باقی مانده است، بر آن شدیم بدون تحلیل و پیش داوری و قضاوت قسمتهایی از مصاحبه‌های انجام شده را به طور مسلسل تاریخی به صورت گزارش گونه ای در اختیار خوانندگان محترم قرار دهیم تا انشاءا... در مسیر حرکتمان برای تبیین زوایای تاریک این جریان از نظرات واطلاعات خوانندگان گرامی نیز بهره مند باشیم.در نقل مطالب رعایت امانت گردیده و فقط در برخی موارد جملات به علت از هم گسیختگی گفتار مصاحبه شونده ویراستاری شده و در برخی موارد نیز به علت حفظ مصالح مصاحبه شونده و مرکز اسناد و شروطی که مصاحبه شونده داشته است، از ذکر نام خودداری کرده‌ایم و از طرفی به علت مرادف بودن خیلی از گفته‌ها از نقل آن از زبان گویندگان مختلف اجتناب شده است و سعی شده در حد اغنای خواننده مطالب ذکر شود.

آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری در دستخطی تحت عنوان (و اما الحوادث الواقعه فی عصرنا) می‏نویسد: در سنه 1353 ‍‍‍‍‌ه.ق حکم شد که باید کلاه بین المللی پوشیده شود که عبارت از کلاه دوره دار بود و مردم بلاد اطاعت کرده پوشیدند،مگر مشهد که قیام کرد و مخالفت کرد.
حجت الاسلام والمسلمین حاج اسماعیل تهرانی از ناظران قیام گوهرشاد- سال1314 شمسی - می‏گوید: یک شکل بودن لباس، مقدمه کشف حجاب بود، اول کلاه آمد،بعد لباس متحدالشکل آمد، حتی خود من را به خاطر داشتن لباس روحانیت دستگیر کردند و بردند به کلانتری و برای من جریمه بریدند و بعد از اخذ جریمه رها کردند.
مرحوم حاج عباس چراغچی از حاضران در قیام گوهرشاد می‏گوید: موقعی که اتحاد شکل لباس شد، علی اکبر دربانباشی به خدام حرم امر کرد که کلاه پهلوی بر سر بگذارند،بعد از آنکه خدام کلاه پهلوی بر سر گذاشتند مردم برای دیدن کلاه پهلوی به حرم می‏آمدند.آیت ا... قمی (حاج آقا حسین) و علماء در برابر این امر مقاومت کردند.در نتیجه آیت ا... قمی (حاج آقا حسین) برای اعتراض راهی تهران شدند.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود می‏نویسد: شب شنبه بودکه داخل مشهد شدم و به منزل آیت ا... حاج آقا حسین قمی(ره) رفتم و حال آقا را پرسیدم...... بنده شب را در منزل یکی از دوستان خوابیدم و صبح بعد از اندکی فکر تصمیم گرفتم روز پنج شنبه و شب جمعه در مشهد باشم و روز جمعه به تهران بروم و به هر وسیله شده با آقا مرحوم آیت ا... حاج آقا حسین قمی (ره) ملاقات کنم و هر امری که دارند اجرا کنم ...... داخل حرم یک نفر پلیس مخفی با لباس شخصی پیش من آمد و آهسته به گوش من گفت شما را شهربانی خواسته بنده به فکر مخالفت نیفتادم و حرکت کردم که با او بروم و چند نفر مشهدی،که آن پلیس را با لباس شخصی شناختند پیش آمدند، از او پرسیدند که شیخ را کجا می‏بری؟گفت: شهربانی خواسته.گفتند:حق نداری کسی را از صحن جلب کنی...... چند نفر از خدام حرم میانجی شدند که بنده به شهربانی نروم و آزاد هم نگردم.در یک حجره صحن تحت مراقبت پلیس بمانم و رئیس شهربانی بیاید و در همان صحن کار خود را با من فیصله کند ...... آن روز تا غروب پشت شیشه ایستادم، مردم دسته دسته می‏آمدند و مرا تماشا می‏کردند و می‏رفتند، پلیس‌ها به ملایمت و گاهی با خشونت و گاهی با آب پاشی مردم را متفرق می‏کردند و باز دسته دیگر می‏آمدند ...... پلیس به آنها (مردم) می‏گفت: آقا جان بروید شما که الان به شیخ کاری ندارید مقصود شما این است که شیخ شب در مسجد منبر برود،من به شما قول می‏دهم که این مقصود حاصل می‏شود! بنده فوراً در شیشه را باز کردم و به مردم گفتم: راست می‏گوید،بروید بنده زندانی شده‌ام شما که زندانی نیستید،همهمه زیاد شد!
آقای حاج سید محمود سلیمانی از شاهدان قیام گوهرشاد می‏گوید:بهلول چند شب منبر می‏رفت بعد حکم شد که بهلول را بگیرند،بعد از بازداشت او را در آسایشگاه خدام نگه‌داشتند مردم در آسایشگاه تجمع کردند، بهلول پنجره را باز کرد و گفت:مردم بروید.کاری از شما ساخته نیست،مردم کم کم زیاد شدند.هجوم مردم از تمام اطراف در حرم زیاد شد، قریب به هزار نفر در حرم جمع شدند، سپس بهلول را از آن اتاق خارج کردند و او را روی شانه‌های خود گذاشتند و به صحن نو (آزادی فعلی) آوردند و در ایوان طلا روی یک منبر کوچک گذاشتند.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود می‏گوید:همین که آفتاب از زمین و دیوارها برطرف شد و صحن را سایه گرفت، چنان جمعیتی به صحن آمدند که جای خالی نماند صحن کهنه (صحن انقلاب فعلی) و حجره‌ها و غرفه‌های اطراف صحن حتی پشت بام‌ها از مرد و زن پر شده بود و همه متوجه حجره بنده بودند...... عصر که شد حرم مملو از جمعیت شد تا اینکه احتشام رضوی آمد و من را دید و بیرون آمد و کلاه پهلوی که بر سر داشت، به زمین زد و فریاد زد مردم چرا ایستاده اید؟ بعد من را بیرون آوردند و جریان قیام گوهرشاد آغازش اینجا بود ...... من اگر می‏دانستم احتشام رضوی می‏خواهد مردم را تهییج کند تا مرا آزاد کنند، جلوگیری می‏کردم، زیرا به نظر من هنوز وقت قیام بر ضد رضا شاه نرسیده بود، چون هدف من این بود که اگر قیامی بخواهد صورت بگیرد و مؤثر باشد، باید سراسری باشد و لذا من قبلاً برای رسیدن به این هدف، به اکثر شهرهای ایران مسافرت می‏کردم و مردم را هوشیار می‏کردم،فقط به آذربایجان و مازندران که می‏شد، روی نیروهای مردمی که از آنجاها مسلح شوند حساب کرد نرفته بودم،و قصدم این بود که به آنجاها هم بروم بعداً یک نیروی مسلح تشکیل بدهم و مبارزه مسلحانه را آغاز کنم، ولی آن عمل احتشام رضوی تمام نقشه‌های من را به هم ریخت و ناچار شدم که از همین جا آغاز کنم!
حاج سید محمود سلیمانی از شاهدان قیام گوهرشاد می‏گوید:نواب احتشام از مسؤولان آستانه بود، فوری عبای مشکی روی شانه انداخت و کلاه پهلوی را پاره کرد و عمامه سبز پیچید و پایین منبر نشست تمام مردم هم از چهار طرف وارد صحن می‎شدند و کل صحن پر از جمعیت شد.
یکی دیگر از شاهدان قیام گوهرشاد در خاطرات خود می‏گوید:
2 یا 3 قدم عقبتر از من کسی بود، گفتند این سرکشیک حرم است، آمد روی پله منبر ایستاد و به بهلول گفت: ساکت باش! مردم خیال کردند آمده بهلول را پایین بیاورد، کلاهش را از سرش برداشت و نشانی که مربوط به آستان قدس رضوی بود از کلاه خود کند و بوسید و به لباسش زد و کلاه را محکم به زمین زد و گفت: من این کلاه را بر سر نمی‏گذارم و قیام مردم اوج گرفت تا نیمه شب جمعیت عده ای رفتند و بازگشتند.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود می‏گوید: نواب احتشام همین که به وسط صحن رسید کلاه خود را از سر برداشت و به دست گرفت و بلند کرد و فریاد زد ای مردم بی‌غیرت! چهار هزار نفر هستید،چرا از چهار پلیس می‏ترسید؟ حمله کنید و شیخ را آزاد سازید،نابود باد آن کس که این کلاه بی‌غیرتی را سر ما گذاشت،لعنت به این کلاه این را گفت و کلاه خود را بر زمین زد و زیر پا مالید و فریاد زد یا حسین و به حجره حمله کرد و مردم همراه او هجوم آوردند.

وقایع بعد از بردن بهلول از حجره خدام به صحن نو (آزادی فعلی )
یکی از شاهدان قیام گوهرشاد می‏گوید:سرکشیک مسجد مولوی آمد، بهلول را از منبر پایین بیاورد مردم او را زیر کتک گرفتند و می‏زدند من هم خواستم او را بزنم،اما آنقدر او را زده بودند که یکی گفت مرده است، بعد بردند به مریض خانه که خوب شد و به مقامات بالایی رسید.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود می‏گوید:رئیس اطلاعات شهربانی در پیش منبر خود را به من رساند و گفت: منبر نروید که ممنوع است و مردم بر سرش ریختند و او را با کتک زدن به صورت فجیعی از مسجد بیرون کردند،نمی‏دانم کشته شد یا زنده ماند.
آقای حاج موسی رحمت جو ازخاندان معظم شهداء و از ناظران قیام گوهرشاد می‏گوید:شب (جمعه) منبر را بردند به مسجد گوهرشاد و جمعیت مسجد همه مشهدی بودند و یا زوار،هنوز از اطراف مردم نرسیده بودند،گاهی بهلول منبر می‏رفت و گاهی احتشام.
آقای حاج غلامعلی فخلعی کفشدارمسجدگوهرشاد و ازشاهدان قیام مسجد می‏گوید: بهلول شب (جمعه) بالای منبر می‏گفت: آقا امام حسین «علیه السلام» اصحابش را جمع کرد و گفت: اینها با من کار دارند و با شما کاری ندارند. بهلول گفت: من هم همینطور هستم اینها با من کار دارند،با شما کاری ندارند بعد بال قبایش را به صورتش کشید و گفت هرکس می‏خواهد برود،برود. مردم شروع کردند به گریه کردن،نواب احتشام هم گفت: خیر ما هستیم جایی نمی‏رویم، ما با تو هستیم...... ساعت 2یا3 شب بود از کفشداری برای تجدید وضو خارج شدم، دیدم بهلول در مسجد بالای منبر نشسته و احتشام رضوی در پله سوم منبر نشسته بود......
نبرد اول
آقای حاج غلامعلی فخلعی می‏گوید: صبح جمعه بود که متوجه شدم سربازها می‏خواهند بیایند برای دستگیری بهلول،از علاقه ای که به بهلول داشتم، ذکری را از مرحوم آقا میرزا مهدی آموخته بودم که برای حفظ او خواندم،خدا حفظش کند.
...... صبح حمله شروع شد (19/4/1314 روز جمعه) تا اینکه نزدیک طلوع آفتاب خبر دادند از بیرون صدایی نمی‏آید، رفتند از پشت بام خبر گرفتند،دیدند سربازها همه رفته اند، ما آمدیم بیرون آمدم پایین خیابان دیدم تعدادی جنازه هست، نزدیک 32 یا 33 نفر کشته شده بود، رفتیم کوچه‌های اطراف و جنازه‌ها را آوردیم و کنار همدیگر گذاشتیم.
آقای حاج موسی رحمت جو از شاهدان قیام گوهرشاد می‏گوید: یک روز صبح بنده می‏خواستم کار بروم،آن زمان در پادگان‌های ارتش شاگرد بنا بودم، در کوچه سیاه آب پایین خیابان دیدم مردم جمع شده‌اند گفتم چه خبر است؟ گفتند آمده‌اند شیخ بهلول را ببرند. فرمانده و سربازها را با سنگ می‏زدند و خود من هم جزو مردم بودم، به فلکه حرم که رسیدیم،از بالا خیابان و طبرسی نیز مردم هجوم آوردند سربازها به مردم تیراندازی کردند،تعدادی از مردم کشته شدند، حتی یک رفیق من به نام یوسف در همان روزکشته شد و در این درگیری حدوداً 35 نفر کشته شدند.
بهلول در خاطرات خود می‏گوید: (صبح جمعه) در این وقت یک نفر داخل مسجد شد و به ما گفت: آقایان من از طرف استاندار آمده ام، به شما می‏گویم متفرق شوید و اگر درخواستهایی از دولت دارید، استاندار پیش بست بالا ایستاده است، بیایید و عرض کنید. بنده به او گفتم: ما جمع نشده ایم برای اینکه به حرف استاندار متفرق شویم،زود از اینجا برو که نمی‏خواهیم به تو صدمه برسد.
آقای حاج سیدمحمود سلیمانی ازخدام حرم و از حاضران درقیام مسجد درباره آمارکشتار برخورد اول می‏گوید:ابتدا در روز (جمعه) سربازها در اطراف فلکه آب تیراندازی هوایی کردند مردم خونشان به جوش آمد بعدکه دیدند مردم متفرق نمی‏شوند، روبه‌روی مردم تیراندازی کردندکه 20 الی 25 نفرکشته شدندکه تعدادی از زوار جزوکشته‌ها بودندکه من برخی ازکشته شدگان را دیدم.
حجت الاسلام حاج اسماعیل تهرانی از ناظران قیام مسجد می‏گوید: در خیابان تهران، تقریباً یک گردان نظامی آماده بودند، بهلول آن موقع در صحن منبر بود، اجتماعات مردم زیاد بود، من داخل صحن شدم، حدود 11 یا 12 نفر کشته شده بودند. من خودم 4 جنازه را داخل صحن دیدم که رو به قبله خوابانیده بودند، من یک جنازه را نگاه کردم که ببینم می‏شناسم یا خیر، اولی و دومی را نگاه کردم، سومی را که نگاه کردم دیدم نصف سر و صورتش از بین رفته بود، من ضعف کردم و نتوانستم جنازه چهارمی را نگاه کنم ...... این روز مصادف با روز به توپ بستن حرم مطهر توسط روسها بود.
بهلول در خاطرات خود می‏گوید: جنگ اول 22 کشته و 67 زخمی به جا گذاشته بود، چهار نفر از کشته‌ها طرفدار بنده و هشت نفر نظامی بودند.

اتفاقی غیر منتظره
آقای حاج سید محمود سلیمانی از ناظران در قیام مسجد می‏گوید:بعد از کشتار اول، بهلول را از منبر بلند کردند و نواب احتشام در همین موقع افتاد و ما خیال کردیم او تیر خورده است، او را بردند کنار ضریح و دکمه هایش را باز کردند و فهمیدیم که غش کرده، بهلول را روی منبر صاحب الزمان روی پله آخر قرار دادند.
آقای حاج غلامعلی فخلعی می‏گوید: احتشام رضوی بعد از کشتار روز جمعه صبح غش کرد.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود می‏گوید:نواب احتشام رضوی که اول مهیج انقلاب بود و شب جمعه همان ساعت که من خوابیده بودم، با دولتی‌ها تماس گرفته بود و به آنها وعده داده بود که در مواقع مهم با آنها یاری کند، آنها هم به او وعده داده بودند که تولیت آستانه را به او بدهند ...... سربازها به پادگان عقب نشینی کردند ...... بهترین موقعی که ما می‏توانستیم بر نظامیان غالب شویم، موقعی بود که سربازها برای اولین مرتبه به پادگان عقب نشینی کردند، اگر ما به آنها حمله می‏کردیم، حتماً پیروز می‏شدیم، اتفاقی غیر منتظره رخ داد و آن این بود که احتشام رضوی که شبانه با دولتی‌ها سازش کرده بود و به آنها قول همکاری داده بود، وقتی که سربازها به پادگان رفتند و مردم به مسجد آمدند، نواب احتشام خودش را به غش مصنوعی زد و به زمین افتاد و ... ذهنم از صدور فرمان حمله به پادگان پرت شد و این را بعداً فهمیدم که آن غش مصنوعی بوده است ...... هنوز پنج دقیقه از غش کردن نواب احتشام نگذشته بود .... یک هیأت هشت نفری از طرف دولت آمد، برای مذاکره صلح ..... بنده به آن حجره که تعیین شده بود رفتم، هشت نفر در آن حجره نشسته بودند، چهار نفر معمم و چهار نفر کلاهی، چهار نفر معمم یکی آقازاده پسر بزرگ آخوند ملا کاظم خراسانی بود، دوم شیخ مرتضی آشتیانی و دو نفر دیگر را نشناختم. احتمال می‏دهم از علمای طرفدار شاه در تهران بودند. چهار کلاهی یکی اسدی متولی آستانه، دوم پاکروان استاندار خراسان، سوم سرهنگ نوایی (در آن تاریخ در خراسان نبوده و در آذربایجان مسؤولیت داشته) رئیس شهربانی مشهد، چهارم فرمانده لشکر مشهد که اسمش را نمی‏دانم ..... هیأت صلح قول داد آیت ا... حاج آقا حسین قمی (ره) تا روز یکشنبه به مشهد خواهد آمد ما یک روز صلح کردیم و مضمون قرارداد چند ماده بود 1- تا روز یکشنبه صلح برقرار باشد، 2- سربازها مسلح حق دخول به حرم را ندارند ولی برای زیارت غیرمسلح می‏توانند بروند، 3- شهر دراختیار سربازهاست، ولی حق تعرض به مردم را ندارند، 4- حاج آقا حسین قمی (ره) تا روزیکشنبه باید به مشهد بیایند که این موارد مورد توافق قرار گرفت. من به آقازاده گفتم حاج آقا حسین که آمد، صلاح ما در دست اوست، هرچه او بفرماید، همان خواهیم نمود.
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری در خاطرات خود می‏نویسد:بعد از برخورد اول (روز جمعه) همه مغازه‌ها تعطیل و ادارات بسته شد و ازدحام زیادی در مسجد جامع شد.
یکی دیگر از شاهدان قیام گوهرشاد می‏گوید:بعد از کشتار اول (روز جمعه) مجدداً مردم بهلول را سر دست گرفتند و آوردند به مسجد گوهر شاد و بهلول را روی منبر امام زمان قرار دادند، جمعیت مسجد رو به فزونی رفت. سماور بزرگی آوردند خیلی بزرگ بود، بردند به مسجد پیرزن (محل فعلی حوض مسجد گوهرشاد) و چادر کشیدند و نان و ماست و خوراکی می‏آوردند و از مردم پذیرایی می‏شد.
آقای حاج سید محمود سلیمانی می‏گوید: عده ای از مردم در مدت حضور مردم درمسجد فرش‌های خود را به صورت امانت به مسجد آورده بودند که بعد از ختم ماجرای مسجد می‏ترسیدند بروند و فرش‌های خود را ببرند چون سربازها هرکس را اطراف مسجد می‏دیدند، دستگیر می‏کردند.
مرحوم حاج عباس چراغچی از حاضران درقیام مسجد می‏گوید:کسانی که به حمایت بهلول آمده بودند، چهار شاخ به دست گرفته بودند و کتل به دست داشتند و دم نوحه خوانی داشتند که: حضرت صاحب زمان برس به فریادمان رفت ناموس زدست برس به فریادمان.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود می‏گوید:عصر روز شنبه گروهی از مردم اطراف مشهد، با بیل و تبر و داس و قمه و شمشیر به یاری ما آمدند و چند نفر از آنها تفنگچه و فشنگ هم داشتند. اینها به بنده خبر دادندکه فردا طلوع آفتاب دسته‌های بزرگ مسلح و مجهز از دهات دورتر به یاری خواهند آمد و هم خبر رسیدکه درقوچان وتربت حیدریه و نیشابور مردم برای یاری ما مسلح ومجهز می‏شوند.
آقای حاج غلامعلی فخلعی از حاضران در قیام مسجد می‏گوید: عده ای از فرهاد گرد و روستاهای اطراف فریمان با چوب و داس آمدند.
آقای حاج محمود سلیمانی می‏گوید:مردم از اطراف و روستاها با هر وسیله که داشتند، مانند چوب – چهارشاخ و داس و ... وارد شهر می‏شدند که البته در بین آنها شایع شده بود که اعلام جهاد شده است و من خودم سه شب در حرم بودم.
بهلول در خاطرات خود می‏گوید:روز قبل از ماجرا بعداز ظهر روستاییان که برای کمک به ما حرکت کرده بودند، در دسته‌های مختلف وارد مشهد شدند و این موجب وحشت مأموران شد، فوراً تلگرافی به تهران زده بودند، جواب آمده بود که به هر قیمتی شده، مسجد را بازپس بگیرید.
آقای حاج سید محمود سلیمانی و حاج غلامعلی فخلعی می‏گویند:مردم می‏رفتند به منزل علماء و آنها را به مسجد می‏آوردند.
مرحوم عبدالرضا غنیان می‏گوید:علماء در شبستان آقای قمی تجمع کرده بودند، روحانیون برای تغذیه مردم اقدام کردند و خودشان به مردم چای و نان و پنیر می‏دادند، غذای علماء نیز همان نان و پنیر بود و سروصدای مسجد دربیرون پیچید مردم دهات به عنوان اینکه حکم جهاد صادرشده، یکدیگر را خبر می‏کردند و با همان ابزار خود با بیل و کلنگ و داس و چهارشاخ، راهی مسجد گوهرشاد می‏شدند.
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری (ره) در خاطرات خود می‏نویسد:خبر داده بودند که علماء حکم جهاد داده‌اند تا اینکه مسجد دیگر جای پا نبود و حقیر با آقای نهاوندی به مسجد وارد شدیم ملاحظه کردیم که علماء همه در ایوان مقصوره جمع شده‌اند و بهلول منبر رفته و مردم را تشویق می‏کند که بروند به طرف لشکر و لشکر را متصرف شوند و لشکر نیز عازم شده بود که اگر مردم حمله به طرف آنها بکنند، توپ بسته و همگی را بکشند ...... بنای مشورت شد. قرار شد دو نفر نزد استاندار بروند و از او کسب تکلیف کنند. قرار استخاره شد، آقای نهاوندی استخاره کرد آیه (ان الملوک ........) آمد، قرار شد حقیر با آقای شیخ مرتضی آشتیانی برویم که استاندار در آن وقت پاکروان بود.

لحظات پراضطراب
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری در خاطرات خود می‏نویسد: ( شب یکشنبه) جمعی دور حقیر را گرفتند که باید منبر بروی و مردم را امرکنید که متفرق شوند، حقیر ملاحظه کردم که اگر منبر نروم، خطر قتل دارم. در این گفت‌وگو بودم که یک وقتی ملاحظه کردم که حقیر را روی دوش گرفته و به طرف ایوان مقصوره می‏برند، خواهی نخواهی منبر رفتم و بین محذورین گرفتار شدم، بالاخره بالای منبر گفتم که من الان تب دارم و حال حرف زدن ندارم، فقط می‏توانم که امن یجیب...بخوانم، تصمیمی گرفتم و روضه علی اصغر خواندم، واز منبر پایین آمدم، هنگامی که مرا به طرف منبر می‏بردند، یک نفر ناشناس قبای مرا کشید و گفت به مردم بگو، اگر می‏خواهند آسوده بشوند، پناهنده سفارتخانه روس شوند و من گوش به حرف او ندادم و سعی کردم مردم را متفرق کنم.
وی در ادامه می‏نویسد:بعد از منبر به دارالتولیه رفتیم به محض ورودم اسدی نیابت تولیت وارد اتاق شد و آمد روی زمین نشست و خواهش کرد که چاره‌ای کنم.... با علمایی که در مسجد بودند به کشیک خانه رفتیم و نتیجه گفت‌وگو بالاخره بر این قرار گرفت که تلگرافی توسط آیت ا... آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری که در آن زمان فی الجمله مرجعیت داشت بکنند که ایشان به (شاه) تلگراف کنند، او صرف نظر از پوشیدن کلاه دوره دار بنماید. من با این تلگراف مخالفت نمودم و در آن تلگراف تهدید سختی نسبت به (شاه) شده بود، آنچه اصرار کردم برای تغییر تلگراف اثر نکرد و تمامی علماء تلگراف را امضاء کردند و این تلگراف که مخابره شد، تلگرافی از طرف شاه صادر شد که یا متفرق شوند یا اینکه با گلوله آنان را متفرق خواهم کرد.

پلیس مخفی در میان جمعیت
بهلول در خاطرات خود می‏گوید:بعد از نماز مغرب و عشاء خبر آوردند اسدی 70 یا 80 خادم را لباس روحانی پوشانیده و بعضی از سادات هستند می‏خواهند قرآن به دست وارد جمعیت شوند و بهلول را دستگیر کنند و چون عمامه به سر دارند و قرآن به دست مردم مزاحم آنها نخواهند شد واز طرف دیگر بعضی جزء سادات هستند ... و بالای منبر رفتم وگفتم: «آن قرآن هایی که عمروعاص بر سر نیزه کرد تا لشکر علی علیه السلام را متفرق سازد آن قرآنها را امشب می‏خواهند برای شما بیاورند، اگر شما همانند لشکر علی علیه السلام خواهید کرد بروید به خانه‌های خود، من هم می‏روم شهربانی و خودم را تسلیم می‏کنم» یک نفر بلند شد و اسلحه را به دست گرفت و گفت ای مردم من «حسن اردکانی نژاد نوغانی» هستم که نصف مردم مشهد من را می‏شناسند، من از طرف خود به شما قول می‏دهم ما با قرآن آنها و سیدهایشان و عمامه هایشان کاری نداریم، هرکس به شما حمله کند، ما با او جنگ خواهیم کرد، مردم نیز او را تایید کردند، وقتی اسدی فهمید، از فرستادن آن افراد منصرف شد.
آقای حاج غلامعلی فخلعی در خاطرات خود می‏گوید:اسدی 10 نفر از دربانها را مأمور کرده بود که نیمه شب بیایند و بهلول را دستگیر کنند و اینکه بهلول می‏گوید 70 نفر از خدام را اسدی با لباس روحانیت و قرآن به دست فرستاده و آمد مرا دستگیر کنند. دروغ است، فقط ده نفر خادم بود که وقتی وارد مسجد شدند، کلاه هایشان را زیر بغل هایشان گرفتند، اما مردم متوجه شدند آنها نیز فرار کردند.
مرحوم عبدالرضا غنیان از شاهدان قیام گوهرشاد می‏گوید: حاجی مدقق، رئیس اطلاعات شهربانی با لباس شخصی بین مردم قدم می‏زد و البته تعداد دیگری از مأموران اطلاعات شهربانی هم با همین وضع در میان مردم بودند.

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.