۲۹ شهریور ۱۳۹۱ - ۰۷:۵۲
کد خبر: 71705

دکتر جواد صالحی اصفهانی، اقتصاددان باسابقه ایرانی و استاد دانشگاه «ویرجینیاتک» معتقد است: نرخ پوشش تحصیلی ایران در رده‌های سنی ابتدایی و راهنمایی، در مقایسه با سایر کشورهای در حال توسعه، نرخی قابل قبول است، اما در مقطع دبیرستان، نرخ پوشش تحصیلی در ایران مناسب نیست.

نرخ بالای ترک تحصیل نوجوانان دبیرستانی

دنیای اقتصاد نوشت: به باور این دانش‌آموخته «‌هاروارد»، بخش بزرگی از علت افت محسوس نرخ پوشش تحصیلی در رده سنی دبیرستان، ریشه در ساختار نامناسب کنکور سراسری دارد؛ ساختار نامناسبی که رسوخ فرهنگ ناصحیح مدرک‌گرایی و اصالت بخشیدن به مدرک تحصیلی در مقابل آموختن مهارت‌های کلیدی مورد نیاز بازار کار را در پی داشته است.

دکتر صالحی اصفهانی همچنین راه‌اندازی مدارس فنی حرفه‌ای و کار و دانش را سیاست صحیحی می‌داند که به صورت بالقوه می‌تواند انگیزه ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان را به ویژه در میان آن دسته از فرزندان خانواده‌های کم‌درآمد که خود را در زمره 10 الی 20 درصد برتر کنکور پیش‌بینی نمی‌کنند، ارتقا دهد. اما برای ارتقای کیفی ساختار این مدارس، لازم است نکات مختلفی مورد توجه قرار گیرد که وی در این مصاحبه به پنج نکته اشاره کرده است.


آقای دکتر صالحی، با توجه به اینکه آمار دقیق و شفافی از طرف وزارت آموزش و پرورش در مورد جمعیت کودکان 6 تا 18 ساله بازمانده از تحصیل اعلام نمی‌شود، آمارهایی رسمی و غیررسمی در این زمینه ارائه می‌گردد که از سه میلیون و 200 هزار نفر تا هفت میلیون نفر متغیر هستند. ارزیابی شما از آمار جمعیت 6 تا 18 ساله بازمانده از تحصیل در ایران، چیست؟
آمار هفت میلیون نفری در مورد کودکان بازمانده از تحصیل، که در ماه‌های اخیر از سوی برخی رسانه‌ها بیان شده، قطعا صحیح نیست که در مورد علت ناصحیح بودن آن، در ادامه مصاحبه توضیح خواهم داد.

اما برای محاسبه درصد کودکان خارج از پوشش تحصیلی آموزش و پرورش، در حال حاضر آخرین سرشماری عمومی در کشور که نتایج آن به طور رسمی منتشر شده به سال 1385 مربوط می‌شود. در این سرشماری، در مورد تک تک اعضای خانوار این سوال پرسیده شده است که آیا در حال تحصیل هستید یا نه؟

طبیعتا با توجه به پاسخ پرسش فوق، می‌توان تخمین مناسبی داشت که در هر رده سنی، چند درصد از کودکان و نوجوانان خارج از چرخه آموزش و پرورش رسمی قرار دارند. من با توجه به نتایج رسمی اعلام‌شده از سوی مرکز آمار ایران، درصد افرادی که در هر رده سنی تحت پوشش رسمی آموزش و پرورش نیستند را، به تفکیک جنسیت و نیز به تفکیک شهری و روستایی استخراج کرده‌ام که در جدول شماره یک قابل مشاهده است.

برای مثال براساس نتایج محاسبات ثبت‌شده در این جدول می‌بینیم که در بین پسران روستایی 7 تا 10 ساله، تقریبا7/94 درصد در مدرسه حضور دارند، که این عدد برای پسران روستایی 11 تا 14 سال به 6/86 درصد، و برای پسران روستایی 15 تا 17 سال به 5/56درصد می‌رسد. و بالاخره اینکه بر مبنای آمارهای جدول شماره یک، مشاهده می‌شود که ما تا سن 14 سال، مشکل خاصی نداریم و وضعیت آمار حضور کودکان در مدارس، مناسب است. اما آنجایی که افت محسوس در نرخ «اشتغال به تحصیل» رخ می‌دهد، از سن 15 تا 17 سال است.
یعنی «پوشش تحصیلی» در مقطع ابتدایی رو به راهنمایی خوب است و فقط در مقطع دبیرستان مشکل داریم؟
بله؛ بر مبنای آمارهای این جدول می‌بینیم که اگر آمارهای کل کشور را در نظر بگیریم، در میان کودکان بین هفت تا ده ساله، در حدود 95 درصد در حال تحصیل هستند و در بین کودکان 11 تا 14 ساله هم، حدود 90 درصد در حال تحصیل هستند. این دوره، سنینی هست که در تمام کشورها از آن به عنوان«تحصیلات مبنایی» (basic education) یاد می‌کنند.

وقتی نرخ پوشش تحصیلی در این گروه سنی بالای 90 درصد باشد، نشان‌گر آن است که «اشتغال به تحصیل» (enrolment) کودکان در ایران، در قیاس با کشورهای در حال توسعه، وضعیت خوبی دارد. ضمنا باید توجه کنیم که به خصوص در کشورهای در حال توسعه، رسیدن به آمار پوشش تحصیلی نزدیک به 100 درصدی برای کودکان، خیلی سخت است.

اما آنجا که افت محسوس «اشتغال به تحصیل» رخ می‌دهد، به دوره سنی 15 تا 17 سال مربوط می‌شود. برای مثال می‌بینیم که نرخ اشتغال به تحصیل دختران روستایی در بازه سنی 15 تا 17 سال، نزدیک به 47 درصد است و برای پسران روستایی هم تقریبا 56 درصد.
به نظر من این موضوع، جای تجزیه و تحلیل فراوانی دارد.

اما این آمار مربوط به سال 1385 است. آیا آمار جدیدتری در این زمینه موجود نیست؟

اگر آمار جدیدتر و دقیق‌تر بخواهیم، باید تا زمان اعلام رسمی جزئیات نتایج سرشماری سال 1390 صبر کنیم. البته می‌توانیم از نتایج آمار مربوط به «بودجه خانوار» در سال 1389 هم استفاده کنیم، اما در این آمارگیری فقط حدود هفت هزار خانوار مورد بررسی قرار گرفته‌اند و به علاوه فقط از خانواده‌هایی آمارگیری شده که در قالب یک خانواده و در یک محل مشخص و ثابت زندگی می‌کنند؛ و در نتیجه نتایج حاصله از آمارهای «بودجه خانوار» سال 1389، چندان دقیق نخواهد بود.

در اینجا من می‌خواهم به یک مساله دیگر هم اشاره کنم: متاسفانه در مورد آمار کودکان بازمانده از تحصیل در ایران، بعضا آمارهایی غیررسمی ارائه می‌شود که توسط افراد ناآشنا به مباحث آماری تهیه می‌شوند و کاملا نادرست هستند. برای مثال در ماه‌های اخیر در دو روزنامه مشهور کشور، به آمار هفت میلیون نفری برای جمعیت 7 تا 18 ساله بازمانده از تحصیل اشاره شده بود که کاملا نادرست است.

اشتباه بزرگ در ارائه این تخمین، آن بود که جمعیتی که می‌توانند تحصیل کنند، یعنی جمعیت بین 6 تا 18 سال را از سال 1385 برداشته بود و با تعداد کسانی که در سال 1390 در مدرسه هستند، مقایسه کرده بود و بر این اساس به این نتیجه رسیده بود که در حال حاضر هفت میلیون دانش آموز در مدرسه نیستند و از تحصیل محرومند. در این آمار یک اشتباه فاحش هست، زیرا گروه سنی شش تا 18 سال در سال 1385، از نظر تعداد بسیار متفاوت است با همان گروه سنی در سال 1390. جمعیت واقعی آن گروه سنی در سال 1390 را باید از یک تا دوازده ساله‌های سال 1385 برداشت که تعدادشان6/13 میلیون نفر است، نه 19 میلیون نفر.

بسیار خب، شما اشاره کردید که وضعیت آمار پوشش تحصیلی کشور در سنین ابتدایی و راهنمایی راضی‌کننده است و فقط وضعیت پوشش تحصیلی در سنین مربوط به مقطع دبیرستان نامناسب است. تحلیل شما از علت افت نرخ پوشش تحصیلی در سنین 15 تا 17 سال چیست؟
در حال حاضر وضعیت نرخ پوشش تحصیلی در رده سنی دبستان و راهنمایی در ایران مناسب است و تقریبا با نرخ‌های متناظر در کشوری مانند اردن _ که تقریبا هم‌رده ما به لحاظ توسعه اقتصادی قرار دارد_ برابر است. اما اگر نرخ پوشش تحصیلی در رده سنی 15 تا 17 سال (دوره سنی دبیرستان) را در ایران با اردن مقایسه کنیم، می‌بینیم که ایران از این کشور عقب‌تر است (شکل شماره یک).

اگر هم بخواهیم این مساله را به لحاظ آمار تفکیک‌شده مناطق شهری و روستایی بررسی کنیم، می‌بینیم که در شهرها نرخ پوشش تحصیلی در سنین 15 تا 17 سال برای پسران حدود 74 درصد و برای دختران حدود 77 درصد است که نسبتا وضعیت قابل قبولی دارد. اما در روستاها چون دسترسی به دبیرستان کم است، این نرخ برای پسران به 56 درصد و برای دختران به 47 درصد رسیده است.

چرا در روستاها نرخ پوشش تحصیلی در مقطع سنی دبیرستان این قدر پایین است؟

طبیعتا در روستاهایی که جمعیتی زیر 5000 نفر دارند، تاسیس دبیرستان نه ممکن است و نه از نظر اقتصادی به صرفه است. در نتیجه این مشکل به وجود می‌آید که در کشوری با هزاران روستای کوچک، بعد از سن 15 و 14 سال، متوسط هزینه تحصیل هر دانش‌آموز در مقطع دبیرستان، برای دولت بسیار بالا می‌شود. بنابراین یا باید در برخی از این روستاهای کوچک دبیرستان تاسیس کند و همه نوجوانان را از روستاهای اطراف به آن دبیرستان بیاورد و یا در هر روستای کوچکی دبیرستانی مجزا بسازد که در گزینه اول هزینه حمل‌و‌نقل زیادی به خانوارها وارد می‌شود و گزینه دوم هم هزینه بسیار سنگینی برای دولت خواهد داشت.

بسیار خب، شما در مورد علت افت پوشش تحصیلی در دوره سنی دبیرستان در مناطق روستایی توضیح دادید. اما بر اساس آمارهای شما (جدول شماره یک)، در مناطق شهری هم نرخ پوشش تحصیلی در مقطع سنی دبیرستان (15 تا 17 سال)، حدود 20 درصد کمتر از نرخ پوشش تحصیلی در مقطع سنی 11 تا 14 سال است. علت این امر را چه می‌دانید؟

به نظر من علت اصلی آن است چارچوب آموزش و پرورش ما در مقطع دبیرستان، عمدتا بر موفقیت در کنکور سراسری متمرکز است. بنابراین بخش عمده این نوجوانان وقتی متوجه می‌شوند وقتی در میان 10 درصد یا 20 درصد اول دانش‌آموزان کلاسشان نیستند و شانس کمی دارند که در کنکور موفق شوند و به دانشگاه و رشته خوبی بروند، کاملا طبیعی است که پیگیر یافتن راه دیگری باشند. متاسفانه آن راه دیگر، یعنی راه بدیل تحصیل در دانشگاه، در ایران به نحو مطلوبی پیش‌روی این نوجوانان گسترده نشده است. در چنین شرایطی، به نظر می‌رسد به ویژه در مورد فرزندان خانواده‌های کم‌درآمد، مجبور کردن ایشان به اینکه در مدرسه باقی بمانند و با حالت تحقیری جلو بروند، بدون اینکه شانس برنده شدن در مسابقه کنکور را داشته باشند، نگاه واقع‌بینانه‌ای نیست.

به نظر شما راه بدیل چیست؟ چه امکانی برای این دانش‌آموزان می‌توان متصور بود؟

باید زمینه‌ای ایجاد شود تا این دانش‌آموزان بتوانند فنونی را یاد بگیرند که به دردشان می‌خورد. در هیچ کشوری نیاز نیست که تمام جوانانش اطلاعاتی از جنس «دانش کنکوری» داشته باشند، همچنین مملکت ما هنوز به آن سطح از توسعه اقتصادی دست نیافته که بتواند برای تمام جوانانش امکان تحصیل در دانشگاه‌ها و مشاغل مرتبط با رشته‌هایی دانشگاهی را فراهم آورد. باید طرز فکر عوض شود.

ما باید به این فکر باشیم که به جای آنکه بخواهیم همه بچه‌ها را تا سن 18 سالگی در چارچوب آموزش و پرورش فعلی که عمدتا بر قبولی در کنکور متمرکز است نگاه داریم، زمینه‌ای را ایجاد کنیم که نوجوانان بین 15 تا 17 سالگی فن یاد بگیرند و به طور کلی راه زندگی‌شان را انتخاب کنند.

برای مثال نوجوانی را در نظر بگیرید که در سن 15 سالگی از راهنمایی فارغ‌التحصیل شده و حالا دو گزینه پیش‌رو دارد: گزینه نخست اینکه به شهری در نزدیک روستا برود که در آن دبیرستان هست و در نتیجه از خانواده‌اش دور شود و با قوم و خویشان یا در یک مدرسه شبانه‌روزی زندگی بکند. این انتخاب، هم مشقت دارد و هم این ریسک را دارد که ممکن است به دلایل متفاوت از جمله سطح استعداد، در کنکور سراسری دانشگاه قبول نشود و هزینه دانشگاه آزاد را هم نتواند بپردازد.

گزینه دیگر برای این نوجوان آن است که بالفرض پدر این نوجوان کشاورز است و پدر دوست دارد فرزندش بعد از او مزرعه را اداره کند. حالا چه نوع منطق و اقتصادی این نوجوان را متقاعد کند که به جای راه دوم، راه اول را انتخاب کند؟!

متاسفانه نگرش یکسویه به تحصیل که همه باید در مدرسه باشند، موجب می‌شود این جوان به جای اینکه زراعت و اقتصاد کشاورزی را یاد بگیرد، به دبیرستان برود و مطالبی عمدتا کنکور_محور فرا بگیرد که به دردش نمی‌خورد.

ریشه این سیاست غلط را از کجا می‌دانید؟ راه‌حل‌هایی که برای آن ارائه شده چیست و تا چه میزان کارآمد بوده است؟

خب، این تحلیل که در ایران تقریبا نیمی از دانش‌آموزان واردشده به دبیرستان، دیپلم به دردشان نمی‌خورد و حتی اگر به دانشگاه هم بروند خیلی برایشان فایده ندارد، مدت‌ها است که در رده‌های بالای سیاست‌گذاری آموزش و پرورش مطرح شده و ایران حدود پانزده سال است که با این مساله در حال کلنجار است. راه‌حل‌هایی هم مثل تفکیک دانش‌آموزان در سن 15 سالگی و فرستادن‌شان به شاخه‌های گوناگون «نظری»، «کار و دانش» و «فنی حرفه‌ای» امتحان شده است.

این برنامه‌ریزی و به ویژه ایجاد گرایش‌های «فنی حرفه‌ای» و «کار و دانش»، برآمده از آن منطقی است که می‌گوید: لازم نیست همه به دانشگاه بروند، بلکه یک عده باید بدون دانشگاه رفتن، «فن» یاد بگیرند.

پس چرا با وجود ایجاد مدارس «فنی حرفه‌ای» و «کار و دانش»، همچنان بخش بزرگی از افراد رده سنی 15 تا 17 سال را نتوانسته‌ایم در چارچوب رسمی آموزش و پرورش جذب کنیم؟

چند ضعف مهم در مدارس فنی حرفه‌ای وجود دارد: مهم‌ترین اشکال کار در ایران این بوده که مدرسه‌های فنی حرفه‌ای و کار و دانش، تا حد زیادی مستقل و منفک از چرخه تولید و اشتغال کشور هستند بنابراین نمی‌توانند انگیزه منطقی جوانان دبیرستانی در زمینه چشم‌انداز کسب مهارت شغلی را برآورده کنند. دومین اشکال این مدارس آن است که نمی‌توانند به جوان‌ها احساس عزت نفس خوبی بدهند، زیرا به دلیل مرکزیت کنکور در افکار عمومی، این ذهنیت وجود دارد که دانش‌آموزان کم‌استعدادتر به مدارس فنی حرفه‌ای می‌روند بنابراین برچسب بدی در سن نوجوانی به دانش‌آموزان این مدارس می‌خورد.

سومین ایراد این است که در مدارس فنی حرفه‌ای و همین‌طور کار و دانش، نحوه انتخاب هنرجو به صورتی است که به جای توجه به مهارت دانش‌آموزان در فن و حرفه مورد علاقه‌شان، نمره‌های دروس دبیرستانی ایشان را ملاک گزینش قرار می‌دهند.

چهارمین مشکل هم این است که امکانات در دسترس هر فرد را در انتخاب رشته ملاک قرار نمی‌دهند. مثلا نوجوانی که پدرش کشاورز است، مزیت و امتیاز خوبی برای یاد گرفتن این فن دارد، اما معمولا به این نکته توجه نمی‌شود و مثلا ممکن است با استناد به اینکه نمره آن نوجوان در درس شیمی یا ریاضی پایین بوده، نگذارند در مدارس فنی حرفه‌ای در رشته‌های مرتبط با کشاورزی تحصیل کند.

به علاوه متاسفانه در مدارس فنی حرفه‌ای هم، مشابه مدارس ویژه دانش‌آموزان رشته‌های نظری، این دیدگاه رسوخ کرده که مهم‌ترین هدف باید برگزاری امتحانات و در پایان هم ارائه مدرک تحصیلی به دانش‌آموزان باشد. فراموش کرده‌اند که هدف کلیدی آنها پرورش افرادی است که بتوانند در دوره دبیرستان، مهارت‌های کلیدی برای داشتن شغلی مولد را فرا بگیرند.

شما از «مدرک‌گرایی» سخن به میان آوردید، به وجود آمدن این نگرش معلول چیست؟ چه بازیگرانی در ایجاد و تثبیت این نگاه تاثیرگذار بوده‌اند؟
این مساله تنها تقصیر آموزش و پرورش نیست. اقتصاد ما و خانواده‌های ما این امر را با هم ایجاد کرده‌اند. آموزش و پرورش هم یکی از به وجود آورندگان این نگرش است. در خانواده‌های ایرانی انتظار از هر بچه‌ای این است که به دانشگاه‌های دارای سطح آموزشی مناسب راه یابد، زیرا راه‌های مولد بودن برای جوانان بسته است بنابراین بهتر است به سر وقت قمار کنکور بروند و از هر ده نفر هم یک نفر برنده می‌شود!

اما واضح است که این خواسته والدین، غیرمنطقی است. حتی اگر بر فرض بتوانیم ظرفیت دانشگاه‌های دارای استاندارد آموزشی مناسب را بسیار بالا ببریم، واضح است که مملکتی با سطح توسعه اقتصادی ما، نمی‌تواند مثلا برای ده میلیون لیسانسیه شغل مناسب و مرتبط با تحصیلات دانشگاهی آنها فراهم کند. البته اشکالی ندارد که این افراد لیسانس داشته باشند، اما باید بدانند که این مدرک لیسانس، فرصت شغلی متناسب با رشته تحصیلات دانشگاهی‌شان را فراهم نمی‌آورد. در مجموع اگر بخواهیم وضعیت فعلی اصلاح شود، باید میان سیاست‌های دولت، سیاست‌های آموزش و پرورش و رفتار خانواده‌ها گونه‌ای اتفاق ایجاد شود. من مطمئنم در صورت هوشمندی مناسب، می‌توانیم در برنامه‌ای مثلا ده ساله، این مشکل را به تدریج رفع کنیم.

با توجه به اهمیتی که این روزها بحث هدفمندی یارانه‌ها در اقتصاد ایران و در میان مردم و کارشناسان بازی می‌کند، می‌خواستم بدانم تاثیر هدفمندی را چگونه می‌توان در موضوع فعلی بحث‌مان نشان داد؟ به تعبیر دقیق‌تر چگونه می‌‌توان از درآمدهای حاصله از بحث هدفمندی یارانه‌ها در حل مشکل بی‌علاقگی نوجوانان به ادامه تحصیل بهره جست؟


وقتی که سیاست‌گذاران کلان دولت، آموزش و پرورش و همین‌طور خانواده‌ها بپذیرند که برای کشوری با اقتصادی در سطح فعلی ما، مکانیزم کنکور سراسری فقط می‌تواند ده یا پانزده درصد نوجوانان با استعدادتر را کشف کرده و در بهترین حالت ممکن تحصیلات دانشگاهی با کیفیت استاندارد برای همه آنها فراهم کند، آن وقت این بحث هم به طور جدی مطرح خواهد شد که باید برای اکثریت باقیمانده، راه‌های دیگری جست.

برای مثال یکی از این راه‌ها، ارتقای کیفی مدارس فنی حرفه‌ای و کار و دانش و سازگارسازی هر چه بیشتر آنها با مهارت‌های مورد نیاز بازار کار است. باید سیستم آموزشی این مدارس را به گونه‌ای اصلاح کنیم که فارغ‌التحصیلان آنها به معنی واقعی کلمه مهارت‌های شغلی مورد نیاز در رشته انتخابی خود را بیاموزند تا به این ترتیب حتی نوجوانان خانوارهای کم‌درآمد، ادامه تحصیل را به وضوح دارای منفعت شغلی و مالی ارزیابی کرده و در نتیجه به ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان ترغیب شوند. طبیعتا ارتقای کیفی مدارس فنی حرفه‌ای و کار و دانش، یا سایر پروژه‌هایی که بتواند نوجوانان رده سنی دبیرستان را به ادامه تحصیل ترغیب کند، نیازمند بودجه‌ای است که خوب است بخشی از آن از درآمد طرح هدفمندی تامین گردد. در این راستا بهتر است از «سیاست‌های منطقه‌ای» استفاده کنیم: مثلا در هر استان کشور، متناسب با وضعیت عمومی اقتصادی و جغرافیایی و فرهنگی آن استان، برنامه ویژه‌ای را با نظرخواهی و جلب همفکری ساکنان آن استان، طراحی و اجرا کنیم.
به این ترتیب هم از یک طرف تفاوت‌های استان‌های مختلف در سیاست‌گذاری لحاظ می‌شود، از طرف دیگر مشارکت و همفکری بیشتر مردم جلب می‌شود، و از همه مهم‌تر اینکه در بلندمدت می‌توان نتایج حاصله از برنامه‌های متفاوت اجراشده در استان‌های مختلف را ارزیابی نموده و برنامه‌های دارای نتایج مطلوب‌تر را به تدریج بیشتر توسعه داد.

در صورت رخ دادن چنین اتفاقی، می‌توان امیدوار بود که به واقع درآمد حاصل از اجرای طرح هدفمندی به صورت هدفمند مورد بهره‌برداری قرار گیرد، هدفمند برای حل مهم‌ترین مشکلات خانوارها که به نظر من آینده جوان‌های آنها است.
 

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.