مترسکی تنها درباد، احتمالاً بر گسترهای خشک و بی پرنده؛ این تصویری است بی غایت و فاقد مفهوم از طبیعت که به دلیل همین فقدان غایب و مفهوم، منفعل هم هست. طبیعت منفعل آماده غایب پذیری و معنامندی است. کاری که ذهن انسانی انجام میدهد. این ذهن آدمی ست که طبیعت را (جهان را) صاحب غایت و مفهوم میکند. ذهن به دوطریق ( که هر دو متافیزیکیاند) به ادراک جهان غایت مند و معنادار توفیق مییابد.
دین و هنر. ذهن با واسطه دین یا هنر به شناخت جهان میپردازد و برای آن غایت و معنا می آفریند. جنس این شناخت، تخیل است. مواد خام تخیل جهان و طبیعت انسانی یا غیر انسانی است که در پروسه آفرینشی مجدد، ابتدا در هم میشکند و به هم میریزد و سپس در شکلی تازه نظم و سامانی بی سابقه و نا منتظره مییابد.
تخیل دینی رابطه بین حس و ادراک را برقرار مینماید. غیر ارادی و ناخودآگاه عمل میکند. به قول « آنتونی شافتسبری» فیلسوف قرن هفدهم انگلستان: «سرشت طبیعی انسان به گونهای است که دیر یا زود (مهم نیست چه هنگام) تصور و حس نظم، اداره امور و خدا به گونهای خطا ناپذیر، حتمی و ضروری در او پیدا میشود»
اما تخیل هنری یا به قول «کانت» تخیل جمال شناسانه ارادی و خود آگاه عمل میکند. ادراک حاصل از این تخیل مقید به جهان تجربه حسی نیست یا تنها بر آن تکیه نمیکند. به فراسوی حس راهی دارد اما برخلاف تخیل دینی ویژگی مفهومی ندارد، بلکه مفهومی است لزوماً خداباور.
در سایه تخیل هنری است که آن مترسک تنها در باد، تنهایی را حس میکند، از باد شعر میشنود و به یاد مادرش، تک درخت تشنه بادام میافتد. حالا طبیعت در شعر «ملکی» معنا گرفته است.
در تحلیل شعر « بیوک ملکی» تأکید بر نیمایی بودن اثر یا به کارگیری صنایعی چون تشخیص آن قدر اهمیت ندارد که تأکید بر تخیل جمال شناسانهای که طبیعت را از شکل خام و نیز وحشیاش به شکل معنامند و غایب مدلر درآورده است.
معنا و غایتی که اگر چه مخاطب را شاید اندوهگین سازد، اما از وحشت و سرگردانی فقدان غایت و معنا میرهاند. و این رسالت اصلی هنر است.
* مترسک عاشق بود- بیوک ملکی - افق- 1389- صفحات این کتاب فاقد شمارهاند (!)
۱۰ اسفند ۱۳۹۱ - ۰۳:۱۴
کد خبر: 107298
حمیدرضا شکارسری - «وقتی مترسک، ناگهانی، تنهاست/ بادی میآید/ شعر می خواند برای او/ و او به یاد مادر خود / - تک درخت تشنه بادام- میافتد/ بر تپه دیروز» *<BR>
نظر شما