ولی نمیتوانیم منکر مخاطب عجیب و غریبش باشیم. در زمانهای که تلویزیون و سینمای ایران با بحران مخاطب مواجه هستند و نشاندن مردم پای تلویزیون به یک آرزوی تقریباً محال بدل شده سریال آوای باران توانست همه نگاهها را به سمت خودش جلب کند. بسیاری از افرادی که این سریال را دنبال میکردند مخاطبان خاموش رسانه ملی بودند.
کسانی که در طول سال اصلاً دست و دلشان به سمت تلویزیون نمیرفت؛ اما جاذبه آوای باران آنها را به بینندگان فعال این سریال بدل کرده بود. زنان خانه دار، دانش آموزان، کهنسالان و طبقه متوسط جامعه جزو دیگر گروههایی بودند که مشتری پر و پاقرص این سریال شدند؛ البته تعداد مخاطبان سریال در ده قسمت پایانی سیر نزولی به خود گرفت و سریال دچار ریزش مخاطب شد.
تعلیقهای کاذب و بیهودهای که در اصطلاح مردمی به آن کش دادن و آب بستن گفته میشود، باعث شد که خیلیها در قسمتهای آخر عطای دیدن سریال را به لقایش ببخشند.
ایجاد موانع بیهوده برای رسیدن باران به پدرش آنقدر اعصاب خرد کن بود که صدای خیلیها را در آورد. این ماجرا نوعی سوء استفاده از اعتماد مخاطب تلقی میشود، چرا که ابتدا با طعمهای جذاب مخاطب جذب سریال میشود، اما بعد به دام میافتد و میبیند آنچه در ادامه به او عرضه میشود اصالت و جذابیت اولیه را ندارد. حتی با در نظرگرفتن ریزش مخاطب در قسمتهای پایانی باز هم نمیتوانیم مخاطب چشمگیر این مجموعه را در طول 40 قسمت نادیده بگیریم.
اینکه چرا آوای باران به این میزان از توفیق در جذب مخاطب دست یافت، سؤالی است که ذهن خیلیها را به خودش مشغول کرده است. برای پاسخ جامع به این سریال باید دست به تحلیل تک تک شخصیتها بزنیم و ببینیم هر کدامشان چه نسبتی با مناسبات اجتماعی زمانه ما دارند، ضمن این که برای عناصر دیگری چون بازیگری، دیالوگ ها، افت و خیز قصه، موسیقی، زمان پخش، تبلیغات درست و سابقه موفق کارگردان باید سهمی قایل شویم. اما در این مجال اندک میتوانیم به صورت خلاصه و تیتر وار به برخی از مؤلفههای جذابیت بخش سریال اشاره کنیم.
یکی از وجوه تمایز آوای باران با دیگر سریالها مبهم بودن سرنوشت شخصیتها و انتهای قصه بود. این سریال روایت
پیش بینی ناپذیری داشت و خیلیها مشتاق بودند ببینند آخر سر چه بلایی سر هر یک از آدمهای قصه میآید. به عنوان مثال خیلیها پیش بینی میکردند که شخصیت منفور زیور در انتها دست به خودکشی میزند یا اینکه روانی میشود و او را به تیمارستان میبرند.
مرگ زیور هم یکی دیگر از گزینهها بود که از سوی برخی مطرح میشد. این گمانه زنی درباره دیگر شخصیتها مثل نادر، باران، کیانوش، شکیب، فرید و دیگر شخصیتها نیز وجود داشت. مثلاً خیلیها دوست داشتند بدانند که آیا فرید و باران در انتها با هم ازدواج میکنند یا خیر. یا اینکه ازدواج سینا و بیتا به کجا میانجامد و شکیب و کیانوش چه سرنوشتی پیدا میکنند.
اهمیت خرده داستانها
سهیلی زاده توانست در این سریال اهمیت دراماتیک خرده داستانها را بالا ببرد و مردم را نسبت به سرنوشت تک تک شخصیتها حساس کند. در حالی که در بسیاری از سریالهای تلویزیونی پایان ماجرا برای مردم اهمیتی ندارد و در خوشبینانه ترین حالت مخاطب صرفاً از آنچه در لحظه میبیند لذتی آنی میبرد، اما در آوای باران مخاطبان برای اینکه ببینند حدسشان درست بوده یا نه پای جعبه جادو مینشستند و با سریال مثال یک معما برخورد میکردند.
مؤلفه دیگری که جذابیت سریال را بالاتر برد، بهره گیری از ویترینی جذاب و دوست داشتنی بود. بازیگران این سریال انصافاً بازیهای گرم و روانی را ارایه دادند. شخصیتهای سیاه و سفید فیلمنامه شخصیت پردازی منطقی نداشتند، ولی مخاطبی که خیلی اهل فکر کردن و تمرکز نبود در لحظه آنها را باور میکرد و از بازیها لذت میبرد. تمامی شخصیتها را میشد در دو گروه بد مطلق و خوب مطلق دسته بندی کرد. زیور که بجز مردم آزاری و زجر دیگران ویژگی اخلاقی دیگری نداشت توانست نقشش را جلوی دوربین ببرد و در انتقال حس ترس و نفرت به مخاطب موفق عمل کند.
استفاده از دیالوگهای پرزرق و برق که از زبان برخی از شخصیتها شنیده میشد نیز به جذابتر شدن ویترین کمک میکرد. شکیب که نماینده انسانهای لمپن و آس و پاس جامعه بود، همچون خلافکارها صحبت میکرد و لحنی غیرمتعارف داشت. مثلاً این دیالوگهای او را به یاد آورید که میگفت: «آدم به ی جایی میرسه که دیگه بزرگ نمیشه پیرمیشه. دیگه خسته نمیشه میبره. دیگه تکراری نمیشه اضافی میشه.»، «شکیب: میخوام یه خونه واسه ت بگیرم این ورش پیدا، اون ورش ناپیدا» یا این دیالوگ نادر که « یقه م رو ول کن که یقه ت خیلی توی دستمه» و... .
پیچیده نبودن قصه
ویژگی دیگر سریال این بود که قصهاش خیلی پیچیدگیهای روایی نداشت و مخاطب از هر قسمت که پای سریال مینشست با دانستن یک خلاصه داستان یک دقیقهای میتوانست ادامهاش را دنبال کند. در زمانهای که مردم خیلی حوصله فکر کردن و عمیق شدن روی یک مساله را ندارند، چنین محصولات سطحی مسلما توفیق خوبی در جذب مخاطب خواهند داشت. در تمام طول قصه نه شخصیتی دچار تحول آنچنانی میشد و نه آدم جدیدی وارد گود داستان میشد، بنابراین شما اگر چند قسمت را هم نمیدیدید میتوانستید ادامه ماجرا را با خیال راحت دنبال کنید.
اتفاقاً تحلیلهای اجتماعی هم که فیلمنامه ارایه میداد به همین اندازه سطحی نگرانه بود. بیشتر آدمها برای هرچه پولدار تر شدن تلاش میکردند و بجز کسب ثروت هیچ دغدغه دیگری نداشتند. شخصیتها را میشد در دو دسته پولدار و فقیر طبقه بندی کرد و بر اساس این که به پول رسیده اند یا نه میزان خوشبختی شان را حدس زد. آدمها در مواجهه با هم فقط و فقط به فکر این بودند که سر هم را کلاه بگذارند یا با رشوه و هدیه و کمکهای اقتصادی یک گام به هدفشان نزدیک شوند.
آوای باران در ثبت اتفاقات غیر منطقی و غیر عقلانی نیز یک رکورد از خودش به جا گذاشت. اینکه چطور فرید متوجه گم شدن موبایلش نمیشود، اینکه چرا باران به پلیس مراجعه نمیکند، چگونه شکیب دو بار باران را در تهران شلوغ و بهم ریخته پیدا میکند، این که چگونه اموال باران را در محضر میخواهند به نام فردی با اسم و فامیل متفاوت کنند و... همه و همه سؤالهای بی پاسخی بودند که واقع نگری درام را کاهش میدادند.
آوای باران میتواند نمونهای جالب از موقعیت جدیدی باشد که صدا و سیما در آن قرار گرفته است. موقعیتی که تلویزیون با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکند و از آن طرف در یک رقابت تنگاتنگ با سایر رسانهها میخواهد کم نیاورد و مخاطب خودش را حفظ کند. در این موقعیت مجبور است، سراغ آثار ارزان قیمتی برود که ارزش هنری ندارند و تحلیل درستی از مناسبات اجتماعی امروز ارایه نمیکنند، اما در عوض پرسر و صدا و پربیننده هستند و مخاطب ساده پسند و کم توقع را به هر قیمتی که شده پای جعبه جادو مینشانند.
نظر شما