آن روز هم مانند همه روزها صبح زود همسرم را بدرقه کردم به امید خدا که برود روزی حلالی برای من و پنج فرزندمان بیاورد، اما هرگز تصورش را نمیکردم که این آخرین حضور تکیهگاه زندگیام بر سر سفره شام باشد و من ناباورانه بمانم با پنج فرزند و یک دنیا مسؤولیت و باری که برای یک زن 32 ساله خانهدار بسیار سنگین و غیرقابل تحمل بود!
«زهرا شیرمحمد پور» را میگویم، او حالا 53 ساله است. آن زمان فرزند بزرگش فاطمه فقط 14 سال داشت و علی کوچکترین فرزند خانواده هم فقط 10 ماه، صغری، حسین و محمد هم هنوز نمیدانند ایست قلبی پدر را چگونه از خاطر ببرند، اما همهشان میدانند 21 سال پدری یک مادر یعنی چه.
«زهرا خانم» در بدو ورود به طبقه همکف خانه، مرا راهنمایی میکند، یک کارگاه پر از چرخهای خیاطی مختلف و خانمها و آقایانی که مشغول کارند فضای صمیمی و خاصی است بچههای کوچک و بزرگ هم حضور دارند، برخی کمک میکنند و کوچکترها هم با سرقیچیها خیاطی بازی میکنند!
در کنار در ورودی راهرو قالی دستبافی توجهام را جلب میکند. سلام و خسته نباشید و حالا کنجی را برای صحبت پیدا میکنیم.
21 سال سختی را نمیتوان خیلی خلاصه گفت، اما او نمیخواهد خیلی غصههایش را بگوید و فقط تأکید دارد که امروز مانند همه روزها خداوند را شاکر است.
او میگوید: «حسن آقا» همسرم کارگر بنای سرگذر بود این خانه را با قرض ساختیم اما با پنج تا بچههایمان خوشحال بودیم. وقتی او رفت خیلی زندگی سخت شد پدر و مادرم سالها پیش فوت شده بودند، پدر و مادر او هم دیگر در میان ما نبودند. حمایت هیچ کس را نداشتم، خودم بودم و بچهها و زن خانهداری که هیچ گاه تصور نمیکرد باید بار زندگی را به دوش بکشد. سالها ترشی برای میدان بار درست میکردم بستهبندی حبوبات و در کنار آن هم قالی بافی، حالا بچهها کم کم بزرگ میشدند، فاطمه ازدواج کرد و همچنان هزینهها رو به افزایش بود، حسین کلاس نهم بود که متوجه سختی کار من و هزینه شد یک شب گفت: دیگه مدرسه نمیروم، شد مرد خونه و هر چه گفتم باید درس بخوانی، گفت: باید کمک تو باشم. حسین پیش یکی از برادرهایم رفت بر دست شد تا خیاطی یاد بگیرد، اما آن گونه که باید و شاید خوب پیش نمیرفت، سه ماه تعطیلی بود که به برادرم گفتم من و بچهها میخواهیم این سه ماه تابستان را بیاییم و به تو کمک کنیم. آنجا بود که همه خیاطی را یاد گرفتیم یک چرخ خیاطی قسطی به مبلغ 200 هزار تومان خریدم و شروع کردیم به کار حالا این کارگاه را که میبینید همه پسرها و دخترها و نوههای من هستند. همه بچهها دیپلمشان را گرفتند و دختر بزرگم معلم شد.
حالا بغض فرو خورده طی مصاحبه را زهرا خانم با قطرات اشکش روانه میکند دستش را که میگیرم. حس میکنم چقدر قهرمانهای بزرگی در اطرافمان وجود دارند و بیخبریم.
خانم فتحآبادی هم که در این گفت و گو از طرف واحد خوداشتغالی کمیته امداد مرا همراهی میکند، توضیح میدهد: خانم شیرمحمد پور، زن بزرگی است او خیلی اتفاقی از یکی از همسایههایشان متوجه وام خوداشتغالی میشود و وقتی به ما مراجعه کرد اصرار داشت نمیخواهد مستمری بگیر باشد، گفت: دلش میخواهد با کار خودش و بچههایش زندگیشان را بگردانند.
حالا این بزرگ بانو لبخند میزند و میگوید: کسانی باید مستمری بگیر باشند که امکان کار ندارند، من و امثال من که سرپرست خانوار هستیم اما میتوانیم کارکنیم فقط به حمایت نیاز داریم، باید خودمان کار کنیم.
او توضیح میدهد: از سال 90 تاکنون دو وام پنج و 10 میلیون تومانی گرفتم. کارگاه را با خرید چرخها گسترش دادم و همه بچهها با هم کار میکنیم.
حالا یک بار دیگر به کارگاه میرویم. چرخهایی که نام اکثرشان را نمیدانم، پسرها برایم توضیح میدهند، چرخهای مادگی، کامپیوتری، راسته دوز، کائوئی، آستین وصل کن، زیگزاک، سه طاقه زن، قیچی برش، نشون زن و اتوهای گوناگون و... .
در این کارگاه کوچک اما از همدلی، پسرها کار برش را انجام میدهند، هر کدام وظیفه دوخت قسمتی از پیراهنهای مردانه را برعهده دارند دختر و عروسها همین طور، اتوکاری، دکمه، بسته بندی و... همه بیشتر کار دخترها و نوههاست.
اما نکته جالبتر آن است که در این خانه کوچک، در هر اتاقی یک خانواده زندگی میکنند. عروسها و پسرها هنوز کنار مادر هستند و این تنها آرزوی مادر است که صبحانه و ناهار و شام همه بر سر یک سفره بنشینند.
حالا مادر خانواده لبخندی میزند و میگوید: ما ایلی زندگی میکنیم، اصالتاً خودم نیشابوری هستم، اما بچهها همه در مشهد متولد شدهاند.
از خانم شیر محمد پور از آرزوهایش، بهترین روز زندگیاش، خواستههایش سؤال میکنم و او برای همه آنها یک پاسخ به من میدهد: بچههایم همیشه کنار هم باشند، سلامت باشند و این اتحادشان همیشه حفظ شود.
او میگوید: تا حالا سفر زیارتی نرفتهام بچهها اصرار دارند از هزینهها کم میکنیم و به یک سفر زیارتی بروم.
دلم میخواهد زیارت کربلا و مکه بروم، اما تا دو فرزند دیگرم که در دوران عقد هستند جهیزیههایشان را فراهم کنم و به خانه بختشان بروند، نمیتوانم به سفر فکر کنم.
میگویم: ان شاءا... شرایطش مهیا شود، اگر بطلبد حتماً میسر میشود.
قالی 3×2 نقش افشان کرم رنگ بافته شده کنار راهرو در ورودی خانه هم هنر دست خانم شیرمحمدپور است، او میگوید: سالهاست پشتی، قالیچه و قالی برای کمک هزینه زندگی میبافد. نمونه پیراهنهای مردانه را نشانم میدهد باورم نمیشود بارها این پیراهنها را به عنوان پیراهن مردانه ترک یا دوخت تهران در بازار دیده بودم. او توضیح میدهد: هر پیراهنی را برای ما 6 هزار تومان اجرت دوخت دارد. صاحب کار طاقه پارچه را فقط برای ما میآورد و ما بسته شده به او تحویل میدهیم.
او توضیح میدهد؛ اگر حدود 20 میلیون تومان سرمایه داشته باشیم که خودمان بتوانیم پارچه بخریم بسیاری از مشکلاتمان برطرف میشود.
متأسفانه پیراهنهای ما را در بازار بین 45 تا 60 هزار تومان میفروشند در صورتی که دستمزد ما از هر پیراهن فقط 6 هزار تومان است.
نظر شما