گروه فرهنگی / زهرا محرابی - توجه... توجه ... علامتی که هم اکنون می‌شنوید اعلام وضعیت قرمز است، لطفاً محل خود را ترک و به پناهگاه بروید؛ ...

 آقای رئیس‌جمهور!   به مسؤولان بگویید هوای ما را داشته باشند

 ... شنوندگان عزیز توجه فرمائید... خرمشهر آزاد شد؛ آخرین اخبار از جزییات عملیات کربلای 4؛ ابراهیم همت به شهادت رسید؛ دستور امام برای عملیات مرصاد و .... صرفاً خبرها، خاطرات و تصاویری است که این روزها نسل جوان شاید تنها در فیلمها یا پوسترها و روزنامه‌های دهه 60 مشاهده می‌کنند، زیرا دنیای امروز خیلی زود قهرمانان خود را فراموش کرده و شاید کلام شهید آوینی این روزها بیشتر معنا می‌کند. سید شهیدان اهل قلم می‌گفت: پندار ما این است که شهدا رفته‌اند و ما مانده ایم، اما حقیقت آن است که شهدا مانده‌اند و زمان، ما را با خود برده است ...

حدود 9 هزار و 861 روز از پایان هشت سال دفاع مقدس می‌گذرد. جنگی نابرابر و تحمیلی که دومین جنگ طولانی قرن شهرت گرفت. این جنگ با تلفات انسانی و اقتصادی زیادی برای دو کشور همراه بود، به نحوی که آمارها نشان می‌دهد عراق دو میلیون کشته و زخمی از تجاوز به خاک ایران داشته و رزمندگان ایرانی هم برای دفاع از خاک خود 221 هزار و 682 شهید و 554 هزار و 858 جانباز و 41 هزار آزاده هدیه کردند. حال پس از گذشت 35 سال از جنگ تحمیلی در کنار چند ایثارگر و جانباز نشستیم تا با گپ و گفتی کوتاه بپرسیم... حالتان چطور است؟

ابوالفضل خالدی -جانباز شیمیایی، علی ثابت- جانباز شیمیایی و همراه با چند ترکش ناخوانده، حسین هرندی جانباز اعصاب و روان و علیرضا مهدوی پور جانبازقطع عضو پا ... زیاد اهل مصاحبه نبودند، اما خبرها را دنبال می‌کردند. شاید کمی با خبرنگاران غریبه بودند، زیرا مگر می‌شود یک مرتبه زنگ خانه جانبازی را بزنید وقتی 30 سال هیچ مدیر و خبرنگاری سراغی از این قهرمان نگرفته است!؟

از هر دری سخنی بود، از فراموشی بازماندگان جنگ تا جانبازانی که غریبانه شهید می‌شوند و روی مزار آنها نوشته می‌شود: تاریخ مرگ! ... آنها گاهی می‌خندیدند و گاهی هم به زمین خیره می‌شدند ... براستی گفت‌وگو با گمنام ترین قهرمانان ایرانی شیرین اما سخت و گاهی تلخ است. گفتیم حالتان چطور است؟ اولش تعجب کردند... فکر کردند شوخی می‌کنیم، اما پس از مدتی حسابی گرم صحبت شدیم.

ابوالفضل از مشکلات ریه و بستری شدن در «سی.سی.یو» گفت و اینکه در این مدت هیچ فردی از بنیاد شهید سراغی از آنها نگرفته است. می‌گفت: برای اثبات جانبازی به من می‌گویند باید امضای فرمانده ات را بیاوری به همراه گواهی پزشکی، اما فرمانده من سالهاست شهید شده و بی‌شک فرماندهان بالاتر هم من را نمی‌شناسند و بچه‌هایی هستند که در بیمارستان صحرایی بودند و نمی‌توانند گواهی تهیه کنند! خیلی‌ها می‌گفتند نباید می‌رفتید، هنوز هم می‌گویند می‌خواستید نروید، اما ما پشیمان نیستیم و باز هم جنگ شود می‌رویم. علیرضا تأیید می‌کند و می‌گوید: جنگ بشود اولین نفر می‌رویم.

این جانباز شیمیایی در مورد واکنشهای مردم به جانبازی‌اش در دهه 90 می‌گوید: دیگران گمان کردند ما می‌گوییم جانباز هستیم تا کارمان را راه بیندازند، اما چنین نیست. زمانی که به جنگ رفتیم قرار نبود درصد بگیریم یا پولی دریافت کنیم؛ برای خدا رفتیم، اما آن‌قدر فشار وارد شده که مانده‌ایم چکار کنیم.

وی با اشاره به اینکه جانبازان در ایران از اعتبار اجتماعی برخوردار نیستند، می‌افزاید: شخصی را در اتریش می‌شناسم که در جنگ آسیب دیده و از او حمایتهای مالی معنوی خوبی می‌شود و حتی وقتی به ایران آمده بود با یک تماس اعلام کرد قصد درمان دارد و هزینه کافی ندارد که به سرعت مبلغ زیادی پول به حسابش واریز شد! ابوالفضل سری تکان می‌دهد و می‌گوید: آنهایی که درصد دارند نیز وضعشان مانند ما است و 90 درصد حال و روزمان همین است.اصلا اگر همه ما را جانباز اعلام کنند مگر چه تعداد هستیم و چقدر از عمرمان باقی مانده است؟

 

 هر خانواده جانباز شیمیایی ماهانه 5 میلیون هزینه دارد

«ابوالفضل» در مورد هزینه‌های درمان می‌گوید: یک خانواده جانباز شیمیایی حداقل 5 میلیون تومان هزینه ماهیانه دارد و تنها اسپری‌هایی که تهیه می‌کنیم قیمت هر عدد 60 هزار تومان است که هیچ کمکی از بنیاد ارایه نمی‌شود.

«حسین»، اما قصه اش متفاوت است. او می‌گوید: دو بار بعد از جنگ ازدواج کرده ام، مرتبه اول همسرم پس از 5 سال به دلیل بچه دار نشدن و مشکلات عصبی طلاق گرفت و مرتبه دوم پس از 10 سال بچه دار شدم و اکنون دو فرزند دارم، اما وضعیتم بسیار سخت است بویژه وقتی قرصهایم را قطع کنم، اعصابم به هم می‌ریزد، طوری که همسرم با اینکه خودش تن به ازدواج با من داده گاهی پشیمان می‌شود و به زبان می‌آورد، البته فقط به زبان می‌آورد و این قلبی نیست. «حسین» از پایان جنگ می‌گوید و از لحظه‌های ورود به شهر:  وقتی به شهر برگشتیم دیدیم چقدر عقب هستیم و شرایط طوری نبود که درس بخوانیم ... باید وارد کسب و کار می‌شدیم و زندگی می‌کردیم.

 

 خجالت می‌کشیم بگوییم جانبازیم

می‌پرسم، آیا در کوچه و خیابان جانبازی خود را پنهان می‌کنید؟ که با پاسخ مثبت حسین و دوستانش روبه‌رو می‌شویم!

حسین می‌گوید: این روزها خجالت می‌کشم بگویم جانباز هستم و از سال 88 که 9 دندانم در اغتشاش‌ها خرد شد دیگر فهمیده ام که ارزشی برای کسی ندارم.

 حقوق 7/1 میلیون تومانی جواب زندگی ام را نمی‌دهد

علیرضا آرام نشسته و گاهی با سر، صحبتهای همرزمانش را تأیید می‌کند وقتی از اوضاع و احوالش می‌پرسیم، می‌گوید: من در شمال کشور زندگی می‌کنم و خدا را شکر پدر و مادرم هوایمان را داشتند و خود من هم به صیادی و کاشت برنج مشغولم، البته حقوق بنیاد شهید هم هست؛ یک میلیون و 700 تومان که کفاف زندگی یک جانباز قطع عضو را نمی‌دهد.

از او می‌پرسیم چقدر برای یک خانواده که سرپرستش جانباز قطع عضو پا است کافی است، که می‌گوید: حداقل چهار میلیون تومان برای هزینه‌های درمان و مخارج زندگی... من سه پسر بیکار دارم که یکی از آنها ازدواج کرده و بقیه در حال تحصیل هستند و این شرایط سختی است.

«علیرضا» از رفتار مردم گلایه‌های زیادی دارد، از برخوردها در مکانهای عمومی گرفته تا ادارات... می‌گوید: پلاک خودرو من به دلیل قطع عضو پا، پلاک جانبازی است و یک مرتبه سرباز جوانی مرا نگه داشته بود و می‌گفت دروغ می‌گویی و کارت جانبازی برای خودت نیست!

نگاهمان به عصای فلزی «علیرضا» جلب شده و ناخودآگاه می‌پرسیم اکنون وضعیت درمان شما چگونه است؟ علیرضا می‌گوید: عصا (کراچ) که از بنیاد شهید گرفتیم پر سر و صدا بود و موجب آزار اطرافیان می‌شد که ناچار شدم خودم عصایی بسازم، البته وزنش سنگین است و هر دو عصا حدود 5 کیلوگرم است، اما طوری آن را تنظیم کردم که وقتی به کوه می‌روم در گل و سنگ گیر نکند! فقط این نیست و مشکلات بسیاری داریم مثلاً در اتوبوس برای ما جایی نیست و همین طور در هواپیما ... درحالی که در کشورهای دیگر این جایگاه‌ها نه تنها برای جانبازان بلکه برای معلولان هم در نظر گرفته شده
 است. علیرضا ادامه می‌دهد: اوضاع مناسب‌سازی مازندران که در آن زندگی می‌کنم بویژه فریدون کنار هم طوری است که جانبازان ویلچری برای تردد در خیابانها با مشکل روبه‌رو هستند.

 

  آقای رئیس‌جمهور! به مسؤولان بگویید هوای ما را داشته باشند

«علیرضا» سخنی با رئیس جمهور دارد، می‌گوید: آقای رئیس جمهور دوستت داریم فقط به مسؤولان تاکید کنید هوای ما را داشته باشند و سعی کنند ما را دور هم جمع کنند.

در این میان تنها دکترعلی ثابت موفق به ادامه تحصیل شده است، آن هم به دلیل حمایتهای خانواده. او می‌گوید: وقتی برگشتیم خیلی‌ها فکر ادامه تحصیل را از سرشان بیرون کردند و وارد کسب و کار شدند و برخی مجبور شدند سرمایه قرض کرده و وام بگیرند که بعدها مشکلات زیادی برای برگرداندن مبالغ متحمل شدند و عده‌ای هم به دردسر افتادند.

آقای دکتر هم از برخوردها در جامعه شکایت دارد و می‌گوید: به ما می‌گویند به دنبال سوءاستفاده هستید، اما خودشان سوء‌استفاده می‌کنند، سوء‌استفاده سیاسی...!

«علی»، چند مرتبه با هزینه شخصی برای درمان به خارج از کشور سفر کرده و  می‌گوید: در آلمان حتی به سربازهای جنگ جهانی دوم مدالهایی داده‌اند که مردم آنها را بشناسند و برایشان احترام خاصی قایل هستند، طوری که من مرتبه اول تصور کردم با ژنرالهای آلمان روبه‌رو شده‌ام!

این جانباز در مورد هزینه‌های درمان می‌گوید: خود من به‌خاطر وضعیت شیمیایی اگر زیاد صحبت کنم دچار کمبود اکسیژن می‌شوم و باید به بیمارستان بروم.

حدود 150 تومان هزینه کرده ام تا دستگاهی (pulse oxsimetry) تهیه کنم که این را بنیاد شهید و امور ایثارگران هنوز برای جانبازان شیمیایی دارای درصد هم تهیه نکرده است.با این دستگاه میزان اکسیژن موجود در خون را اندازه گیری می‌کنم و در زمانی که مقدار این اکسیژن از حد طبیعی پایین‌تر بیاید، سریع به بیمارستان مراجعه می‌کنم. علی ادامه می‌دهد: اما خیلی از دوستان ما و حتی خود ما هنوز درصد نداریم و برای تعیین درصد گواهی تأیید بیمارستان و چیزهای دیگر می‌خواهند که گاه تهیه آن غیرممکن است! وقتی هم سوال می‌کنیم چرا این‌طور رفتار می‌کنید می‌گویند، افرادی با استنشاق سه اسپری حشره کش (پیف پاف) می‌آیند برای گرفتن درصد جانبازی، اما به نظر این کار غیر ممکن است و کسی که چنین اقدامی کند دچار بیماری‌های دیگر می‌شود نه علایم جانبازی شیمیایی.

می پرسیم چرا چیزی نمی‌گویید و شکایتی نمی‌کنید؟ هر سه نفر می‌گویند در اتاق مسؤولان به رویمان بسته است و حتی نمی‌توانیم معاونان وزیر را ببینیم چه برسد به وزیران، اما «حسین» می‌گوید من هیچ‌وقت به هیچ جا مراجعه نکرده‌ام و برایم مهم نبوده اما خیلی از جانبازان حرفی نمی‌زنند چون هنوز معتقد هستند و می‌گویند هر حرفی بزنیم به خودمان برمی‌گردد. پس از 60 دقیقه گفت‌وگوی صمیمی این یادگاران دفاع مقدس هنوز ناگفته بسیاری دارند و ما هم دوست نداریم از آنها جدا شویم، اما وقت خداحافظی فرا رسیده است. لحظه خداحافظی می‌پرسیم راستی از همه این حرفها گذشته 9 هزار و 861 روز از پایان جنگ گذشته حالتان چطور است؟...

آنها می گویند: پشیمان نیستیم و باز هم نیاز باشد می رویم.

 می‌روند اما از گرانی داروها، وضعیت درمان جانبازان، معیشت، اشتغال، تفریح و سرگرمی، ورزش و صدها حقی که باید داشته باشند و گاه ندارند کم سخن گفتند، اما خودمان می‌دانیم ...

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بنده خدا IR ۲۲:۴۳ - ۱۳۹۴/۰۶/۳۰
    0 0
    اقای رییس جمهور می شنوی درد دل این عزیزان را؟یا ..