زندگی کودک‌وار شاعران

 «در آسمان‌ها منتظرم باش
بند کفش‌هایم را
پروانه‌ای بسته‌ام.»*
گاهی برای درک چیزی باید از منظری دیگر به آن نظر بیاندازیم. سپس باید بتوانیم باورش کنیم و به آن ایمان بیاوریم. در مورد یک اثر هنری مانند شعر اضافه بر درک و باور، شاید بخواهیم از آن لذت هم ببریم. این لذت هنری هم منوط به درک و باور اثر است. براستی چگونه می‌توان از اثری هنری لذت برد که نه درک شده است و نه باور! حتی فرمالیستی‌ترین آثار هنری هم باید تحلیل، تفسیر و درک شوند تا لذت بدهند. این حکم خصوصاً در مورد شعر که هنری کلامی ست بیشتر مصداق می‌یابد. درک شعر «پوپک رحیمی‌زند» مستلزم باوری کودکانه است. مخاطب باید کودکانه بیاندیشد تا به جای معنایابی به درک عمیق و باور قلبی شعر برسد. او باید خود را در قالب کودکی قرار دهد تا با بستن بند کفش‌هایش به صورت پروانه، بتواند به آسمان بپرد. حالا او می‌تواند از این درک و باور لذت ببرد، درست همانند دوران کودکی‌اش. اما «رحیمی‌زند» برای نوشتن این شعر هم باید خود را کودک فرض کند و جای او بیاندیشد. با همان تخیل قدرتمند واقع نما؛ کودک تخیلاتش را فانتزی نمی‌داند.  کودک تخیلاتش را واقعی می‌داند و باور می‌کند. او در واقع هرگز بازی نمی‌کند بلکه زندگی می‌کند.
«پوپک رحیمی‌زند» با شعرش زندگی کرده است. آیا هر شاعری کودک‌وار با شعرش زندگی نکرده است؟
 *میان ما فاصله باران است، پوپک رحیمی‌زند، نشر الف، 1394 - صفحه30

 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.