۱ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۵
کد خبر: 351436
نسبت فلسفه اسلامی و مسایل امروز ما

 پرسش اصلی این است که آیا فلسفه اسلامی در عصر حاضر می‌تواند نقشی داشته باشد؟ تلقی ما از فلسفه چیست؟ اگر جامعه عالمان فلسفه و فیلسوفان قرارداد کنند که از فلسفه مثلاً چیزی را مراد کنند، بر ماست که آن را بپذیریم. در طول تاریخ هم این اجماع حاصل بوده که از فلسفه، یک سیر عقلانی مراد می‌کرده‌اند، برای درمان حیرتمان...

 اساساً فلسفه با پرسش و مسأله زنده است، نه با شعرهای حماسی و داستان‌پردازی و نقش داشتن آن در عصر حاضر را صرفاً عطف نظر فیلسوفان حاضر به مسایل امروزی تعیین می‌کند.
اگر بخواهیم در یک تقسیم گستاخانه، کل تاریخ اندیشه را در یک تقسیم‌بندی بگنجانیم، اندیشه را می‌توان در چهار پارادایم  قالب بندی کرد. پارادایم اول، پارادایم وجود یا هستی که اول‌المسائل آن فلسفه پرسش از هستی‌ها بوده است. پارادایم دوم، پارادایم معرفت‌شناسی که در آن اساس پرسش‌‌های بشری از مبنای معرفت‌شناسی آن بوده است؛ یعنی به این نتیجه رسیده بودند که پیش از پرسش از هستی‌ها، باید معرفت خودشان را تحدید کنند و ثغورش را بشناسند. پارادایم سوم، پارادایم زبان است. پارادایم چهارم و الگوی حاکم بر جو فکری زمان حاضر هم پارادایم اخلاق و فرهنگ است. حال آنچه مسلم است به فلسفه اسلامی را باید دید که متعلق به کدام پارادایم است؟ واضح است که پارادایم اول. پرسش‌‌هایی که فلسفه اسلامی می‌پرسد و مسأله‌هایی که طرح می‌کند، دقیقاً همان مسأله‌های فیلسوفان آن عصر است؛ یعنی عصر پیش از دکارت. هیچ اشکالی ندارد، هرکدام از آقایان و خانم‌ها در عصر حاضر به این قبیل مسایل اشتغال داشته باشند و دغدغه‌هایی از این جنس را حامل باشند، ولی باید فهمید که مسأله عصر حاضر ما در ایران اسلامی چیست؟ آیا واقعاً دغدغه ما در عصر حاضر در تهران امروزی که زندگی می‌کنیم و بحران‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای را درک می‌کنیم، مسأله عقول عشره یا عالم فوق‌القمر یا قاعده الواحد است؟ و قس‌علی‌هذا.
فلسفه با پرسش زنده است و پاسخ پرسش اصلی مطروح شده در بالا با این مقدمه کوتاه واضح می‌شود که اگر این فلسفه درصدد یا دغدغه‌مند باشد، برای حل مسایلی از جهان امروز، می‌توانیم بگوییم که فلسفه اسلامی با این قیودی که اشاره کردم، در عصر حاضر می‌تواند نقشی داشته باشد. حال می‌پرسیم که آیا به‌واقع الان وضع به‌گونه‌ای هست که آنچه به‌عنوان فلسفه در دپارتمان‌های ما تدریس می‌شود، مسأله‌ای از مسایل کنونی ما را مطرح کند و بپرورد؟ و یا احیاناً بعد طرح، درصدد حل بربیاید؟ در پاسخ این پرسش باید گفت که خیر. تجربه تحصیل و تحقیق در دپارتمان‌های فلسفه در ایران، حداقل برای من این بوده است که ما بیشتر بر خواندن تاریخ فکر، آن هم به‌نحو غیرمنظم و غیرنظام‌مند همت گماشته‌ایم و این خوانش فکر از هیچ متافیزیک رفتار یا قاعده‌ای پیروی نمی‌کند. البته تاریخ فکر را باید خواند تا روش‌ و منش از آن دریافت کرد، اما در نهایت، چیزی به نام مسأله منِ امروزیِ اینجاییِ اکنونیِ ایرانیِ اسلامی از لابه‌لای این همه فلسفه‌خوانی به در نیامده است. بزرگان فلسفه در ایران باید بنده را ببخشایند، ولی تقوای آکادمیک، ما را باید برآن بدارد که از واقعیت پرده‌برداری کنیم؛ همان‌طور که ارسطو کارویژه فیلسوف را همین می‌دانست. پیشنهاد بنده به‌عنوان کمترین پژوهشگر و معلم در این عرصه، این است که قدم اول برای داشتن فلسفه خودی و حلال مشکلات که ما را به جایی که شایسته آن هستیم، برساند، این است که شناسایی کنیم دغدغه‌ها، آلام و آمال خودمان را و معضلات فرهنگ و مشکلات سایر حوزه‌ها را و آن‌ها را بر فیلسوفان و متفکران خود عرضه کنیم. در این‌صورت است که می‌توان امیدوار بود به داشتن فلسفه خودی که آن‌گاه نامش را می‌خواهید هرچیزی بگذارید: اسلامی، ایرانی و غیرذلک. راه رسیدن به چنین فلسفه‌ای که من نامش را می‌گذارم فلسفه خودی، هموار خواهد بود اگر آگاهانه فیلسوفان خودمان را تشجیع بکنیم تا مسأله‌افکنی کنند و ما هم از آمال انسان ایرانی مسلمان و آلامش بگوییم و رنگی از اگزیستانسیل انسان ایرانی و اسلامی بر آن بزنیم، دپارتمان‌های فلسفه و حوزه‌های علمیه‌ای که فلسفه را تدریس می‌کنند، بر منوال تقوای آکادمیک حرکت کنند؛ زیرا دکتر شدن در فلسفه، فضیلتی به‌همراه نخواهد آورد، اگر ما مسأله خودی و از آن خود نداشته باشیم و صرفاً دغدغه‌های اعصار پیشین را لقلقه زبان بکنیم.
 * عضو هیأت‌علمی مرکز پژوهشی ادیان جهان

 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.