شوخ طبعی یکی از ویژگیهای اخلاقی شهید علیاصغر شیردل بود؛ خانم کمالیان از سختیهای زندگی مشترک میگوید که بدلیل روحیه عالی شهید سختیها هم به شادی تبدیل میشد. این ده سال زندگی مشترک را ده سالی میداند که همه چیز در آن زیبا بود. شوخ طبعی شهید به قدری بوده که همسرش میگوید گاهی اوقات نمیدانستم شوخی میکند یا جدی میگوید. خانم کمالیان هنوز مزه شیرینی هیجان زیادی که شهید در تمامی کارها از خود نشان میداد، احساس میکند.
خوش سفر بودن و پایبندی به اعتقادات از ویژگیهای شهید بود، خانم بنتالهدی در اینباره گفت: با اینکه شهید توجه خاصی به امور مذهبی داشت اما هرگز لحظهای از توجه به خانواده و اطرافیان و زندگی خوب در دنیا غافل نبود، ولی وابسته به دنیا نبود.
به دنیا آمدن امیرعلی در زندگی این زوج جوان، هیجان مضاعفی ایجاد میکند و آنها با هم اسم او را انتخاب میکنند. شهید علاقه خاصی به پسرش داشت و زمان بازگشت از محل کار وقتی را برای بازی با امیرعلی اختصاص میداد. زمانی که پدر با امیرعلی بازی میکرد دقیقاً بچهای میشد هم سن او و چنان کودکانه با اوبازی میکرد که امیرعلی از بازی کردن با پدر لذت میبرد.
ابراز علاقه به پسرش یکی از زیباترین کارهایی بود که شهید حتی در مأموریت و در سوریه هم از یاد نمیبرد و چنان واژههای زیبایی را برای ابراز علاقه به فرزندش انتخاب میکرد که دل هر شنوندهای را مجذوب این عبارات میکرد. همسر شهید میگوید: با تمام علاقهای که به خانواده و فرزندش داشت، هیچگاه خود را به امور دنیوی وابسته نکرد و نمیخواست که دلبسته به دنیا باشد.
او عاشق شهادت بود و همیشه میگفت دوست دارم مرگم در شهادت رقم بخورد. خانم کمالیان میگوید: من در کمال ناباوری به او میگفتم شهادت به همین سادگیها نیست. همیشه فکر میکردم شهادت برای آدمهای بسیار خاص است و شهید در پاسخ به همسرش میگفت چرا فکر میکنی شهدا با بقیه آدمها فرق دارند؟ آنها هم مثل همه ما بودند، تنها آنها عدم دلبستگی به دنیا و شهادت را انتخاب کردهاند.
ورودش به سـپاه در حرم
امام رضا(ع) میسر شد
خانم بنتالهدی کمالیان میگوید: همسرم در هنگام اعزام به سوریه اعتقاد داشت که ما باید وظیفهمان را انجام دهیم و نتیجه در دست خداست. در عین حالی که دلبسته شهادت بود، وظیفه داشت که از حرم اهل بیت(ع) دفاع کند. شهید شیردل دفاع از حرم و مردم مظلوم سوریه را وظیفه خود میدانست، حالا میخواهد شهید شود یا نشود و نتیجه را به خدا محول کرد که خداوند بهترین نتیجه را برای وی رقم زد.
پدر شهید ارتشی بود و مادر با ورود پسر به کار نظامی به خاطر مأموریتها و دوری از خانواده مخالف بود، اما شهید شیردل در هجده سالگی در زیارت امام رضا(ع) از مادر میخواهد برای وارد شدن او به سپاه پاسداران استخاره کند و مادر هم در محضر امام رضا(ع) استخارهای میکند که به او میگویند در ابتدا سختیهایی وجود دارد اما آخر آن همه عاقبت بهخیری است و مادرهم چیزی به غیر از عاقبت بهخیری فرزندش نمیخواهد و در حرم نورانی امام هشتم(ع) رضایت خود را اعلام میکند. اینگونه شهید وارد سپاه میشود.
او از کودکی عاشق سپاه و لباس سپاه بود و آرزو میکرد که در سپاه مشغول شود و این آرزو را با مهندسی سختافزار رایانه در سپاه پاسداران دنبال کرد.
سختترین کار دنیا را کردم
اولین مأموریت ایشان دو ماهه بود و قرار بود بعد از دو ماه به منزل بازگردد، اما چهل و هشت روز بعد به فیض شهادت رسید. روز آخر قبل از شهادت با من و فرزند و مادرش تلفنی صحبت کرد و آنقدر مطمئن حرف میزد که ما هرگز گمان نمیکردیم خطری آنها را تهدید کند. یکی دو ساعت بعد از آخرین تماس تلفنی به دیار حق پر کشید و به همان آرزویی رسید که همیشه از خدا میطلبید.
خانم بنتالهدی میگوید: شهید همیشه از من میخواست که برای حاجتش دعا کنم، حدس میزدم حاجتش شهادت باشد. روز آخر با زبان روزه برای حاجت روا شدنش دعا کردم. به نظرم بهترین مرگ شهادت است و اکنون من هم دعا میکنم که خداوند مرگ ما را هم در شهادت قرار دهد، چون به چشمم دیدم که همسرم راهش را آگاهانه انتخاب کرد.
سختترین کار خانم بنتالهدی کمالیان در تمامی زندگیاش دادن خبر شهادت پدر به پسری شش سالهای بود که دلش برای شمشیر بازی با بابا تنگ شده است. همسر شهید دراینباره گفت: امیرعلی با مفهوم شهادت از محرم و صفر آشنا بود، هنگامی هم که میخواستم خبر شهادت پدر را به او بگویم، یک هفته بعد این خبر را دادم؛ صبح تا شب منزل مادر شوهر و شبها به منزل پدری برمیگشتم که امیرعلی متوجه چیزی نشود.
پیکر شهید هرگز به وطن بازنگشت
امیرعلی متوجه شهادت پدر و مراسمش در طول یک هفته نمیشود، چون پیکر شهید از حرم دیگر به وطن بازنگشت و مدافع حرم امروز ما عاشق شهادتی گمنام بود و اینک هم گمنام به شهادت رسید. امیرعلی پیکر پدر یا مقبرهای از او ندید، بنابراین فهمیدن این مسأله برایش سخت بود. امیرعلی را با مفهوم دوست داشتن شهادت پدر آشنا کردم و به او گفتم قهرمانان شهید میشوند. او با شهید شدن پدرش مخالفت میکرد که اگر پدر شهید شود، دیگر کسی ما را مسافرت نمیبرد. مادر هر روز از پسر میخواهد برای شهید شدن پدر دعا کند و روزی به او گفتم دعا کردی؟ گفت دعا میکنم و به پسرم گفتم بابا به آرزویش رسید. خبر شهادت پدر، پسر را چندین شب بیتاب کرد و هنوز بیتاب است، اما امیرعلی امروز میداند که پدرش قهرمان است.
نظر شما