«پرنده/ زبان درخت است و / پرواز/ نامه عاشقانه گل و برگ/ درخت چقدر انسان است و/ پرنده چقدر حرف!»*
اگر به یک فیزیکدان بگویند: آهن، اکسیژن است! اگر به گوینده ناسزا نگوید و توهین نکند، لااقل خنده تمسخرآمیزی خواهد زد و نگاه عاقل اندر سفیهی به او خواهد کرد.
اما یک زیستشناس عصبانیتر خواهد شد اگر بشنود که درخت، انسان است و اتفاقاً خیلی هم انسان است. پس چرا «محمدشریف سعیدی» به انسان بودن درخت ایمان دارد و به صراحت اعلام میکند و عجیبتر این که ما به عنوان مخاطب به او اعتراضی نمیکنیم بلکه او را باور میکنیم و از این باور لذت میبریم؟
درواقع شاعر با جاری کردن منطقی خاص که از خیال خویش وام گرفته، امور غیرقابل وقوع را به ما میباوراند.
«محمدشریف سعیدی» در شعر خود هم ازحسآمیزی و هم از شبه تشبیه بهره برده است. براین اساس یک پرنده با صدایش درواقع حرف عاشقانه درخت را به گوش ما میرساند.
درخت چون حرف میزند در حکم یک انسان است. پرواز پرنده از این شاخه به آن شاخه در حکم رساندن پیام است. آیا این همه دلیل انسان بودن درخت نیست؟!
شبکه ارتباطی دقیق برقرار شده بین کلمات این شعر انسان پنداری درخت در انتهای شعر را کاملاً موجه و باورپذیر میکند. آن قدر که دوستان فیزیکدان و زیست شناسمان قانع شوند و باور کنند!
*سفر آهوها/ محمدشریف سعیدی/ نشر تکا/ 1388/ صفحه 214.
نظر شما