آیا تلفیق عرفان و سلوک با اندیشه صرفاً عقلانی به ضرر هیمنه نو فلسفی اسلامی شده است؟ آیا غرب خود وامدار فلسفه اسلامی است یا خود هسته مرکزی نگرش امروز تمدن اسلامی را به وجود آورده است؟ چنین پرسش ها و دغدغه هایی بس سترگ و فرسایشی است؛ زیرا اگر پاسخی قاطع در پایان راه نباشد، طی این طریق جز به گزافه و صرف زمان بیهوده چیزی عاید نخواهد بود.
فلسفه، دین و ملیت، آری یا خیر؟
بی تردید پسوند اسلامی، مسیحی، یهودی، زرتشتی و امثالهم واژگان نامأنوسی در کالبد مطالعات دین باورانه نیست، هر یک از مکاتب فوق با الهیاتی در خور خود مجموع قوانین و چارچوبهایی را شکل میدهند که خروجی جز اندیشه دین مدارانه ندارد. حال این بحث پیش میآید که تقدم در بحث الهیات است یا در فلسفه و آیا مؤمن خود میتواند فیلسوف باشد یا فیلسوفِ مومن لفظ مجازی است؟ قسمت اعظمی از آموزههای فلسفی به بحث واجب الوجودی و یا همان «الله شناسی» توقف میکند و این همان شاکله و نقطه عطف ایمان در قامت دین و فلسفه در قامت عقل است. بنابراین از این نظر نمیتوان مدعی بود، فلسفه، کالایی است که برچسب الهیات، ملیت و امثالهم به پیشانیاش بخورد و چونان نباتات و مرکبات، درون جعبه ای ریخته و به سایر ملل صادر شود. اما آنکه فلسفه و اسلام در یک کالبد قرار گرفته اند به چهار اصل اساسی بر میگردد؛ آموزههای اسلامی که بسط و تکوین آن بر پایه قوانین اجتماعی و وجدانی پایه گذاری شده است، شامل چهار بحث اندیشه ای در ارتباطات میان الوجودی است:
1- ارتباط انسان با خدا
2- ارتباط انسان با خویش
3- ارتباط انسان با انسان (همنوع خویش)
4- ارتباط انسان با هستی
فلسفه نیز از دیرباز بخصوص از عصر یونانیِ خود، بیشتر بر مدار هستی شناسی و مبدأ شناسی متمرکز بوده و امروزه نیز سایر مکاتب فلسفی غربی بر همین اساس
پایه گذاری شده، حال آنکه رد و تأیید و یا شرح و نقد دو بستر فوق، خود سبب تولد صدها مکتب فکری شده است، اما در مقولههایی چون ارتباط انسان با خویش که به اصل معنویات و درونیات بر میگردد و دوم در اصل ارتباط انسان با انسان آن گونه که باید به چالش جدید و سخنی جدیدکمتر بر میخوریم. این گونه است که فلسفه یا همان علم عقل، علم چیستی، علم ارایه پرسشهای جدید و پاسخ به پرسشهای قدیم دو شقه میشود، به عقیده بزرگان مکاتب غیر مسلمان جایی که معنویت پا در عرصه مینهد، عقل چیستی محور سست تر شده و جای خود را به عقل حسی و تجربی میدهد. اینجاست که فلسفه اسلامی که از معنا همان «علم فلسفه است» پای برون نهاده و بر اساس هستی و نیستی چهار اصل ارتباط اندیشه بشری حرفهای جدیدی پس از مکاتب کهن یونانی ارایه میدهند.
ریشه شناسی فلسفه و الهیات اسلامی
حال به بحث نخست باز میگردیم، نگاه به فلسفه با عینک الهیات جز به ضرر فلسفه و فربه شدن الهیات نمیگردد. تنِ رنجور و نحیف فلسفه، حال آنکه بی رمق تر شده و دچار گیر و دارهای دین مسلکانه شده، گوشت خراشیده تنش را به دندان الهیاتی میدهد که هر جا پای استدلالش لنگ میشود، از حربه معنویت استفاده میکند. اما آیا اسلام و الهیات اسلامی نیز همین نقشه راه را در قلع و قمع کردن فلسفه دارد؟ خیر، با یک قیاس مشتبه میتوان به این نفی رسید.
مسیحیان و مسیحیت از اعصار پس از رجعتشان به بستر روم و کنستانتیزاسیون میان مسیحیت نوپا و عقاید کهن و افسانه ای رومی ( ریشه در تمدن یونان)،
ملغمه ای از افیونهای ضد علم و ضد عقل شدند. این بار خرده عقلی که در یهودیت و با دستاویزهای ماورای الطبیعه به وجود آمده بود نیز از بین رفته و تن خسته مسیحیت به دست حکیمان نابلدی چون پاپهای همدست با فئودال ها و لُرد ها و امثالهم سپرده شد.
«مسیحیت کیش» معتقد است که مؤمن بودن تقدم بر عاقل بودن دارد، بنابراین علمی که دست در گریبان این قسم الهیات میبرد، دچار تکفیر، تخریب، تفتیش و تنبیه میگردد، از سویی راه را برای در پستو نگاه داشتن این چنین الهیاتی باز میدارد.
اما آن روی سکه در مکاتب اسلامی و در آموزههای پیامبر، قرآن این مکتوبِ پاسخگو، عقل و تعقل را بالاترین نعمات دانسته و پا فشاری قرآن بر تفکر بر رب، خویش، دیگران و هستی این چهار ضلع اندیشه بشری را بیش از پیش فربه و قدرتمندتر میکند، بنابراین در نزد عموم ائمه هدایت کننده مذاهب اسلامی، چون خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) و
محمد بن علی الباقر(علیه السلام) هیچ مخلوقی والاتر ازعقل نزد حق تعالی نبوده و نیست. زیرا عقل همان چون و چرایی است، چون و چرایی نیز همان ایمان ِ مستدل به دیده و نادیده است.
با این همه استدلال در محبوبیت عقل در اسلام میتوان براحتی دید که شاگردانی چون سهروردی، فارابی، ابوعلی سینا، میرداماد، ملاصدرا و قس علی هذا رشد کرده و در عصر طلایین تمدن اسلامی پا در جهان گذارده و دالانهای تاریک بشریت را با فانوس قرآن، سنت و عقل به پیش بردهاند. آنچه که به نظر جالب و نغز است، ارتباط فلاسفه ایرانی ِ مسلمان با برخی مکتوبات یونانیان است، من جمله مطالعات ابوعلی سینا روی مباحث افلاطون و نیز بررسیهای ملاصدرا در متون و گفتارهای جالینوس و ارسطو این امر نشان دهنده آن است که فیلسوف مسلمان ایرانی در کشاکش فرق و مذهب،عقل را بخوبی به استخدام درآورده و با وجود مرجعی چون قرآن و ودیعه ای چون عقل پاسخگوی پرسشها و منطقیات فلاسفه افسانهای یونان شدهاند.
شباهت بزرگ فیلسوف مسلمان با فیلسوف غیر مسلمان دارا بودن عقل به منزله سلاحی در برابر نادانسته ها و کشف نشده هاست، با این تفاوت که فیلسوف اسلامی عقل را به شکل اکمل آن مستخدم خویش کرده و آن را در تعقیب و تفسیر همان چهار اصل ارتباطی بشری میداند. دیگر تفاوت آن است که او مراجع عظیمی چون کتاب قرآن و راهبران مکتب خود را چه در کلام و چه در اصول به طور اخص داراست و پیشوایان دینی خود را خرافه خواه، پاپ مسلک و متزور نمیداند، اما فیلسوف غیر مسلمان، جایی که از عقل آن گونه که باید نمیتواند استفاده کند، دستاویز به وهمیات میگردد.
نظر شما