2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (89)
از دیروز که «مشتری»ه رفته و خونههه رو دیده، مدام با خودش درگیر شده و گاهی از خودش بدش اومده... اما باز... تا یاد بدهیهای سربهفلککشیدهش میافته؛ نمیتونه حریف خودش بشه... مشتریه رفته و خونههه رو دیده و شاید خودش هم نفهمیده که درست نتونسته سوراخ و سُمبههای خونههه رو ببینه... اگر هم دیده باشه، محاله بدونه که خونههه وسط «انحصار وراثت» افتاده و یه لشگر آدمِ «میراثخور» افتادهن به جون هم تا شاید چیزی گیرشون بیاد... مشتریه با همة وجودش خوشحاله که بعد از چند هفته گشتن، جایی رو پیدا کرده که باب دندونشه و میتونه دست زن و بچة دربهدر شدهش رو بگیره و بیاره و بشونه توی خونهای که هم بزرگه... هم صاحبخونهش ـ به نقل مرد «بنگاهدار» ـ آدم نازنینیه... مرد بنگاهدار که گوشی تلفن مغازهش رو روی تلفن میذاره، نمیتونه حریف دلش بشه... نگاهی به عکس «پدر»ش میکنه و دوباره گوشی تلفن رو برمیداره و شماره مشتری رو میگیره... تا دروغی رو که گفته، جفت و جور کنه. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة602ـ از «امیرمؤمنان علی(ع) پرسیدند: «چهگونه برای مرگ آماده شویم؟»... فرمود: «دوم: ترک آنچه که خداوند فرموده: نکنید!... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (89)
هر بار که درِ اتاق رو باز میکنه و پا به اتاق میذاره، تصویر «ایوون طلا» از پشت قاب پنجره دیده میشه... بعد هم جلوتر از ایوون، تصویر مردی دیده میشه که همهروزه میآد و کنار همین پنجره و پشت این میز میشینه و تابلوهای «موزه» رو مَرِمَّت میکنه... مرد که نگاهش به نگاه «مرد مرمتکار» گره میخوره ـ مثل روزهای پیش ـ لبخند میزنن و مرد مرمتکار، بلند میگه: «سلام رییس خودم!... امروز چاییت دارچینیه یا هلدار؟»... مرد «آبدارچی»، سینی چای رو روی میز مرد مرمتکار میذاره و میگه: «ده ساله که یهسره داری این سؤال رو میکنی... پدرامرزیده!... هل و دارچین کدومه؟!... اینجا حرمه.... یه حبّهقندش هم برکته ها... خود تو!... سر تا پات برکته... هر قلمی که میزنی به این تابلوها، برکته»... مرد مرمتکار با صدای بلند میخنده و میگه: «اگه وقت کردی رییسجان!... یه بار هم به خاطر این پیرمرد برو به حرم و از آقا بخواه که دلِ منِ خادمشون رو مرمت کنن».
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (33)
«آفتابگردان»، تشنه میرویَد... ماهها در خاک، محروم از آب میماند تا بیاموزد که امیدوار «برویَد» ... آفتابگردان، چشمانتظار مدد خورشید، سر از خاک برمیدارد و به سوی آسمان، قد میکشد ... آفتابگردان میروید... سرمیگرداند... صدها چشم میگشاید... تا پرتوی از خورشید را پیدا کند ... تاکنون خورشیدی را ندیدهام که آفتابگردانی را ناامید کند! / در زیارتنامة «امامرضا(ع)» ـ پس از غسل و بیرونرفتن از خانه ـ گفته شده است: «کنار درِ خانه بایست و بگو: (ادامه)... خدای من!... مرا مأیوس نکن!... ای خدایی که هر که امیدوار تو بشود، مأیوس نخواهد شد و کسی را که که در پناه خود بگیرد، رها نخواهد کرد!... (ناتمام)». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 824.
5ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** کودک من
در گرمی «تب» بود و به خود میلرزید/ از پنجرة «قطار»، دنیا را دید
از وقت ورود ـ کودکم ـ بهتر شد/ در ملحفة چادر مادر، خوابید
***
سوزانده دل مادر و قلب پدرش/ زائر شده مادر و ... دعای سحرش
هرچند که «نفرین»، به لبش بود... ولی/ تصمیم گرفته بگذرد از پسرش ...
نظر شما